eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲🕊 گریه‌های فرزند خردسال شهید فلاحی در فراق پدر در مراسم تشییع صبح امروز در تبریز 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🌺🕊🌺🕊 🕊🌺 'بسم‌رب‌مہدےزهرا ۜ ..♥️🌱' قرار بر این شد که بعد از تموم شدن کارها، برای خرید لباس و خرده ریز ها بریم بیرون... همهٔ وسایل آشپزخونه چیده شد...اتاق خواب نیمه کار ِ که میزش بود و تختش نبود هم به کمک سارا تموم شد...پرده های گرامی هم به لطف برادر بزرگوارمون سرجاشون نصب شدن... امیرمحمد که حسابی ذوق خرید داشت، مرخصی گرفته بود و زود خودش رو رسونده بود خونه...امیررضا هم مثل همیشه با کلی غر و پف های منو اخم و تَخم های مامان راضی شد بیاد خونه...کلاً این بشر جُدا از انسان های دیگه بود... ساعت پنج عصر بود که همگی از در خونه زدیم بیرون...با داماد شدن امیرعلی، جامون بازتر شده بود و دیگه لازم نبود دو تا ماشین بریم بیرون یا من بنده خدا همش رو پا بشینم...حداقل زن گرفتنش یه نفعی برای ما داشت... سارا و امیرعلی هفته پیش لباس هاشون رو خریده بودن...من تصمیم داشتم یه دست کت و شلوار دخترونه ساده بگیرم...اونم رنگ سرمه‌ای که با برادران عزیزمون ست بشه...مامان فاطمه هم طبق عادت همیشگی‌اش، پارچه خریده و داده بود به خانم موحد تا براش بدوزه...یه خیاط ماهر و مزون دوز... اولین مغازه کت شلوار فروشی مردونه نگه داشتیم...بابا آدم سخت پسندی نبود اولین کت و شلوار مشکی که پوشید رو خرید...امیررضا یکم سخت پسند بود و یه رگال کت سرمه‌ای پوشید تا یکیش به دلش بشینه...و اما محمدِ همیشه دلقک...از همه رنگ و مدل میپوشید و جلوی آینه می‌ایستاد...نگاهی به سر تا پاش میکرد و هی ذکر لا حول و لا قوه الا بالله می‌گفت و فوت میکرد...کنار آینه، به دیوار تکیه داده بودم و بهش نگاه میکردم...یه کت مشکی رو که امتحان میکرد گفت: _خدایی من داماد بشم، چی میشم!! _هیچی نمیشی.. _اخه هیکل رو نگاااا.. _اره جذابیت داره موج میزنه.. _تا چشات در بیاد...حسودیت میشه سیس بک نداری! چشم غره‌ای بهش رفتم...بازوهاش رو بالا گرفت و گفت: ببین عضله رو.. دستش رو پایین کشیدم و گفتم: جمع کن‌ بچه...خجالت بکش تو مغازه هی فیگور میگیره برای من!! امیررضا اومد و یه پس کله‌ای بهش زد...محمد آخ گفت و دست روی گردنش کشید...امیررضا نگاه تاسف باری بهش کرد و گفت: معلوم هست چه غلطی میکنی چَلغوز!! بِجُمب یکم...یه لباس میخوای بخری هاا.. خلاصه که با دعواهای امیررضا یه لباس خرید و از مغازه بیرون زد...بعد از خرید لباس برای من راهی خونه شدیم... خسته روی مبل نشسته بودم و چایی داغم رو فوت میکردم...موبایل امیررضا زنگ خورد...سریع گوشیش رو برداشت و به حیاط رفت...مامان کنجکاوانه با نگاهش، امیررضا رو دنبال میکرد..‌.پرده رو کنار زد و با ابروهای بالا رفته پسرش رو دید میزد... امیررضا بعد از ده دقیقه تلفن صحبت کردن اومد داخل...نگاهی به بقیه کرد و گفت: یه خبر دارم.. با تعجب بهش نگاهی کردیم و گفتیم: چیشده!!!..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
طرح صیانت.pdf
243.6K
❌📘 متن کامل آخرین نسخه از فضای مجازی اول بخونیم بعد نظر بدیم °`🌿-🕊 『 @jahadesolimanie
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🚶‍♂️⚡ تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..! ۲۳ سالگی تو رد کردی؟ یا مونده برسی؟ راستی کجایی؟! جهاد مغنیه °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
❤️ سلام من به مهدی و به قلب آسمانی اش سلام من به پاکی و به لطف و مهربانی اش سلام من به لحظه ای که می رسد ظهور او سلام من به لحظه ای که می رسد عبور او °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🕗 مشهد امروز پُر از عطرِ خوشِ باران است آسمان سرزده، بر روی زمین مهمان است °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی درباره «اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا» اینگونه می‌گوید:«اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا به خونخواهی او آمده‌اند و همین پیمان است که آنان را در زیر علم صاحب‌الزمان گرد می‌آورد، چرا که علم امام زمان نیز علم خونخواهی سیدالشهداست. یالثارات الحسین _ای خونخواهان حسین(ع)_ گرد آیید.» 🌸🌱 💛 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
من برای رعایت حجاب خودم هزاران دلیل دارم؛💪‌✍️⁩ جلب رضایت خدا؛🕋✨ آرامش روانی؛🙂 انقراض بی بند و باری؛‌🧕🏻⁩❌ آرامش فردی و اجتماعی؛‌👨‍👩‍👧‍👦⁩💕 تقویت تمرکز؛‌👩‍🦯⁩‌🕳️⁩❌ تحکیم بنیان خانواده؛‌👨‍👩‍👧‍👦⁩‌✔️⁩ کاهش خیانت و نا امنی؛🚫 شکر نعمت زیبایی؛🧚‌🧕🏻⁩
👌 🔎پندانه اے براے اهل شریعت و سیر و سلوڪ الهے دراین ماه عزیز و پر فیض ❌بزرگواران شیطان سر راه نمرود ، فرعون، یزید ، شمر و...... .قرار نمیگیرد 👈چون آنها در طریقت شیطان هستند بلکه سر راه برصیصاے عابدها و خوبان ، انسانهاے والا، مؤمنین، مؤمنات و..... قرار میگیرد و سیئاتشان را تجلے رنگ خدائے مینمایاند، 📛اینجاست که المؤمن الکیذ مصداق پیدا میکند و اگر محب خدا در بعضے از اعمال بوده باشے خدا یڪ 🦻گوش مالے میده و 📣حالیت میکنه که برگردے و باید بلافاصله 🙉 ندامت راپیشه، 🤲 توبه را درخواست و دنبال جبران مافات باشی، که خدا بخشنده و مهربان است. 📚منبع: بخشے اندڪ ازکتاب حق الناس اثرحضرت آیت الله مظاهری👆
🍂وقتی میان نفس و هوس جنگ میشود قلبم به چشم همزدنی سنگ میشود 😔آقا ببخش که سرم گرم زندگی است کمتر دلم برای شما تنگ میشود ❤️
تو را....!!! تمامی تو را...!!! نگاه مهربانت را....!!! غرورنهفته درصدایت را...!!! خستگی هایت را....!!! همه را در امن ترین جای دلم جای می دهم و هرصبح سرک می کشم به این دارایی عزیز،،،، و شبها هوشیار ونگهبان به خواب می روم،،، و اگر کسی بپرسد شغلت چیست؟؟؟؟؟ پاسخ میدهم ؛ خزانه دار یک "عشق مهربان" °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
مادر شهید با چهره‌ای آرام و مهربان و با نگاهی مادرانه به سؤالات پاسخ می‌داد. از اطلاعات سیاسی و فرهنگی خوبی هم برخوردار بود، با شخصیت‌های ایران آشنایی دارد و با بسیاری از رؤسای جمهوری ایران و سفرا دیدار و ملاقات داشته است. به حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب عشق و ارادت وافری داشتند و در طول صحبت بارها از امام(ره) و مقام معظم رهبری یاد می‌کردند و ابراز ارادت می‌کردند. مصاحبه با پاسخ مادر شهید آغاز شد و حدود دو و نیم ساعت به‌طول انجامید. در طول مصاحبه پدر شهید مطالبی را در تکمیل سخنان مادر شهید مطرح می‌کردند اما سعی داشتند خودشان طرف اصلی سؤال ما نباشند. دختر شهید نیز به کمک مادربزرگشان به سؤالات ما پاسخ می‌دادند و مطالب را تکمیل می‌کردند. شما به عنوان مادر شهید بفرمایید ارتباط شهید حاج عماد با حضرت امام خمینی(ره) چگونه بود؟ بسم‌الله الرحمن الرحیم والصلاه و السلام علی سیدنا محمد و آل بیته الطاهرین. ارتباط حاج عماد با حضرت امام(ره) قبل از اینکه امام را ببیند و ملاقات کند ارتباط فکری بود. پسرم فکر امام و فکر انقلاب را خواند و علاقه‌مند به آن شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بازگشت امام به ایران ارتباط حاج عماد با امام بیشتر می‌شود تا حدی که امام فرمودند: «حاج عماد یکی از پسران من است.» °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
شهادت، مرگ انسان های زیرک و هوشیار است که نمیگذارند این جان بہ مفتی از چنگشان در برود 🪴 😌💕 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
◖🔗💚◗ . میدونۍهرآمدنۍرفتنۍهم‌دارھ جزشھادت‌یڪ‌شھیدکھ‌شدےمیمانۍ ‹یعنۍخدا›نگھت‌میداردبراےهمیشہ( :🖐🏿! - همینقدرقشنگ🙇🏿‍♂🌱! . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
•🪴🌸• «پیدای‌پنهان»‌آقایی‌که‌بین‌ماست، وما‌بی‌خبریم‌ازآقـا💔 اگه‌خوب‌باشیم،خود‌ِآقا‌فرمودن‌، که‌ما‌خودمون‌میایم‌دیدار‌شما.... کجای‌کاریم؟؟ فقط‌حرفیم‌یا‌عمل؟:♥️🌱 😔😔 جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
امام کاظم علیه السلام: اَلْمُؤْمِنُ قَلیلُ الْکَلامِ کَثیرُ الْعَمَلِ، وَ الْمُنافِقُ کَثیرُ الْکَلامِ قَلیلُ الْعَمَلِ مؤمن کم حرف و پر کار است و منافق پر حرف و کم کار تحف العقول صفحه۳۹۷ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
ما را کرمش داد ز هر غصه نجات بر معرفت و مرام سلطان صلوات °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
اولین باری که با امام ملاقات داشته سال 1982 همزمان با تجاوز رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان بوده است. حاج عماد به همراه سید محمدحسین فضل‌الله خدمت حضرت امام(ره) رسیده بودند. بار دوم سال 1983 بود که پیش امام رفت و با ایشان ملاقات کرد. وقتی به لبنان برگشت به من گفت می‌دانید امام خمینی به چه کسی اطمینان دارد، گفتم کی؟ گفت، حزب‌الله. آن وقت تشکیلات حزب‌الله در لبنان نبود، گفتم مگر حزب‌الله در ایران وجود دارد گفت بله، امام به این افراد اطمینان دارد. آن‌وقت عملیات مقاومت علیه رژیم صهیونیستی شروع شده بود، وقتی برگشت به این فکر افتاد که باید این مقاومت را به نام حزب‌الله نامید. چون امام به این مجموعه اطمینان دارد. °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🌺🕊🌺🕊 🕊🌺 'بسم‌رب‌مہدےزهرا ۜ ..♥️🌱' امیررضا بعد از ده دقیقه تلفن صحبت کردن اومد داخل...نگاهی به بقیه کرد و گفت: یه خبر دارم.. با تعجب بهش نگاهی کردیم و گفتیم: چیشده!!! با خوشحالی گفت: فردا باید برم مشهد.. مامان که از همه کنجکاوتر بود فوری گفت: برای چی؟ چیزی شده! امیررضا نارنگی از توی ظرف میوه روی میز برداشت و گفت: نه چیزی نشده...یه ماموریته دانشجوییه...زودی برمی‌گردم.. با اخم گفتم: معلوم هست چی میگی! چند روز دیگه سالگرد کمیلِ...بعد تو میخوای بری مسافرت!! _نمیخوام که یه هفته بمونم...فردا برم تا دو روز دیگه بر میگردم...تازه میخواستم توروهم با خودم ببرم.. با تعجب گفتم: راست میگی! _دروغم‌ کجا بود..وسایلت رو جمع کن...فردا صبح پرواز داریم.. از خوشحالی جیغی زدم و به سمت اتاقم رفتم تا چمدونم رو جمع کنم..مامان که مثل همیشه از دست سروصدای من کم اعصاب بود، به نشونه تاسف سری تکون داد و گفت: این دختر هنوز آدم نشده...عین بچه های دو ساله جیغ میزنه...بچه کی بزرگ میشی تو!! بابا خنده‌ای کرد و گفت: ولش کن بچه رو‌‌‌...بزار خوش باشه.. امیرمحمد که روی مبل تک نفره نزدیک اتاق من نشسته بود گفت: داداش رفتی، اینو چهار قفله‌اش کن به پنجره فولاد بلکه شفا بگیره.. امیررضا خندید و گفت: تو اول مواظب خودت باش.. بعد هم به من که بالا سرش وایساده بودم اشاره کرد...محمد آروم گردنش رو به سمت بالا گرفت...با دیدن نگاه غضب آلود من لبخند کش داری زد... سریع از جاش بلند شد و کمی عقب تر ایستاد...لبخند ابلهانه‌ای زدم و به سمتش رفتم...قدم قدم عقب می‌رفت...من هم آروم به سمتش قدم برداشتم.. به سمتش رفتم و خواستم با مشت بزنم تو دلش که دستم رو تو هوا گرفت و پیچوند بعد هم محکم با پاش زیر زانوهام زد...با کمر خوردم رو زمین...در عرض چند ثانیه به پشت خوابوندم و دستام و از پشت گرفت...پاشو هم به نشونه برنده شدن روی کمرم گذاشت.. نفس حرص داری کشیدم...مامان هی خودش و میزد و می‌گفت: بچمو کشتی محمد...ولش کن مامان...اینجا پادگان نیستااا اینجوری رفتار میکنی!! امیرمحمد لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت: اینقدر این دخترت رو لوس بار نیار مادر مننننن!!! بعد هم رو به بابا ادامه داد: بابا؛ این همه دخترت رو میفرستی کلاس دفاع شخصی که تهش بشه این!؟ نچ‌ نچ نچ تلاشت بی نتیجه بود آبجی خانم!! بابا مثل همیشه خندید...محمد هم دست از پهلوون بازیش برداشت و دست هام رو ول کرد...حمله ناگهانی بود و اصلا انتظار این حجم خشونت رو ازش نداشتم.. محمد سرش رو نزدیک صورتم آورد و ادامه داد: دیگه نبینم به یه مامور یگان ویژه عملیاتی اینجوری نگاه کنی هاااا...افتاد؟ پوزخندی زدم و گفتم: آش چی؟ کشک چی؟ عملیاتی چیه؟ هنوز داری دوره میبینی.. امیررضا هم که در حال خوردن نارنگیش بود سرش رو به نشونه مثبت تکون داد...محمد چیزی نگفت و دستش رو به سمتم گرفت و کمکم کرد تا بلند بشم...از جام پا شدم و کش و قوسی به بدن شوکه شده‌ام دادم...راهی اتاقم شدم تا آماده سفر مشهد بشم.. یه ساک برداشتم و وسایل لازمه رو جمع کردم...واقعا به این سفر نیاز داشتم...بدجوری دلم برای حال و هوای مشهد و سقاخونه تنگ شده بود.. شب هم از ذوقم زود خوابیدم تا فردا صبح که پرواز داشتیم خواب نمونم..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir