این بابا هی میخواد از تاریخ اسلام مثال بزنه، مثالاش همه به نفع جمهوری اسلامی ایران و رهبری درمیاد😂 و به ضرر خودشون. برای خودشون سوتی هستش
#حسین_دارابی
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴👈 به نامِ دخترانِ پایِ کارِ انقلاب
#زن_زندگی_آگاهی
┏━🍃🌺🍃━┓
🧿👈 روابط عمومی و اطلاع رسانی اداره کل تبلیغات اسلامی استان اصفهان.
🆔@nehzat_eslami_isfahan
دو صفحه قرآن به نیابت از #شهدای_شاهچراغ
#به_نیابت_شهدای_شاهچراغ
💔🥀🖤
#ارسالی_مخاطب😍
@jihadmughniyeh_ir
🌷شهید بابک نوری:
تقوا يعنی اگه توی جمع همه گناه میکردند،تو جوگیر نشی! یادت باشه که خدایی هست و حساب و کتابی-
بروید پویشِ حذفِ BBC ، ایراناینترنشال ، رادیو فردا و سایرِ زبالهها و قطعِ ارتباطِ ایشان از پهنای باندِ وطن را در فارسِمن امضا کنید تا مثل PressTV که در اروپا فیلتر شده، این شبکههای حامیِ تروریسم و تجزیهطلبی هم در ایرانِ ما فیلتر شوند.
#به_اشتراک_بذاریم
👇🏻👇🏻👇🏻
https://www.farsnews.ir/my/c/175350
علے ڪہ دیـد
ولـے ڪـاش بعد از ایـن دیــگر
میـان شعلہ نبینـد کسے نگـارش را ...!(:💔🙂
دِگـَࢪنمۍآیـَدڪَسۍمـٰانند . .
زَهرٰا 'سَلـٰاماللّٰھعَلـَیہٰا' :))💔
🏴 #فاطمیه
روایتگر دستی است که
میشکند اما علم را رها نمیکند
تا برای کل عالم اتمام حجت کند که
" یک دست هم صدا دارد "
منتهی اگر برای یاری امام زمان بلند شود
@jihadmughniyeh_ir
24.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاطی پاتی ۴
این قسمت: فیلترشکن، داداش پاتو از رو سیم بردار 😅
آقای مسئول مهلت بده نفس بکشیم😥
قاطی پاتی (ویژه برنامه طنز ما😎)
نویسنده : مرتضی قربانی
❤️ شهیدی که عکس یک زن بر بدنش خالکوبی شده بود!
پنهان کاریهای او شک بعضیها را برانگیخته بود. جزو غواصهایی بود که باید به عنوان اولین نیروهای خط شکن وارد خاک دشمن میشد. هر بار که میخواست لباسش را عوض کند میرفت یک گوشه، دور از چشم همه این کار را انجام میداد. روحیه ی اجتماعی چندانی نداشت. ترجیح میداد بیشتر خودش باشد و خودش.
من هم دیگر داشتم نسبت به او مشکوک شدم. بچهها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند. هر چه تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودند. همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری میشد، حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شاخههای نخل پوشانده بودیم. با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت، منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را ترک میکرد و به نقطهای دور و خلوت میرفت.
بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در اینباره سوال کنند و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده، فرستندهای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.
آن فرد هم بی شک آدم ساده و کم هوشی نبود، متوجه نگاههای پرسش گر بچهها شده بود. یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد. میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم. حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:
«شما مرا نمیشناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم، حالا دارد عملیات میشود. من از شما خجالت میکشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده میشوم...»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد. حالا سرباز اسلام هستی. تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد...»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم. من از خدا فاصله داشتم. حالا از کارهای خود شرمندهام. من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم، مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند. بگویند اینها که از ما بدتر بودند...»
بغضش ترکید و زد زیرگریه. واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت. دستی به شانهاش گذاشتم و گفتم:
«برادر مهم این است که نظر خدا را جلب نماییم همین و بس.»
سرش را بالا گرفت و در چشم تکتک ما خیره شد. آهی کشید و گفت:
«بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند. من از شهدا خجالت میکشم... .»
آن شب گذشت. حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم. دل با صفایی داشت. یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد. خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از نخستین شهدای ما همان برادر دل سوخته بود. گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد. او برای همیشه مهمان اروند ماند.
😭😭😭😭😭😭😭😭😭
راوی: محمد رعیتی/از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا