ما فرزندان مڪتبۍ هستیم
ڪه از دشمن اماننامہ نمیگیریم.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 رزمندههای کمسن و سالتر با دیدن من و بچهها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف میزدند و سمیه را بغل میگرفتند و مهدی را میبوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه میپرسیدند.
موقع ناهار پتویی انداختیم و سفرهی کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقابها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت.
بچهها که گرسنه بودند، با ولع نان و تنماهی میخوردند.
💥 بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانیها افتاده بود، نشانمان بدهد. طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچهها معرفی میکرد و دربارهی عملیاتها حرف میزد که انگار آنها آدم بزرگاند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمدهاند.
💥 موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو میرفت، حس بدی داشتم. گفتم: « صمد! بیا برگردیم. »
گفت: « میترسی؟! »
گفتم: « نه. اما خیلی ناراحتم. یکدفعه دلم برای حاجآقایم تنگ شد. »
💥 پسربچهای چهارده پانزدهساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه میکرد. دلم برایش سوخت. گفتم: « مادر بیچارهاش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلیها توی این تاریکی چهکار میکنند؟! »
محکم جوابم را داد: « میجنگند. »
بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: « بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم. »
حوصله نداشتم. گفتم: « ول کن حالا. »
توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچهها گرفت و گفت: « چرا اینقدر ناراحتی؟! »
گفتم: « دلم برای این بچهها، این جوانها، این رزمندهها میسوزد. »
گفت: « جنگ سخت است دیگر. ما وظیفهمان این است، دفاع. شما زنها هم وظیفهی دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوانها. اگر شما زنهای خوب نبودید که این بچههای شجاع به این خوبی تربیت نمیشدند. »
گفتم: « از جنگ بدم میآید. دلم میخواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند. »
گفت: « خدا کند امام زمان (عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم. »
با تاریک شدن هوا، صدای انفجار خمپارهها و توپها بیشتر شد. سوار شدیم تا حرکت کنیم. صمد برگشت و به سنگرها نگاه کرد و گفت: « اینها بچههای من هستند. همهی فکرم پیش اینهاست. دلم میخواهد هر کاری از دستم برمیآید، برایشان انجام بدهم. »
💥 تمام طول راه که در تاریکی محض و با چراغ خاموش حرکت میکردیم، به فکر آن رزمنده بودم و با خودم میگفتم: « حالا آن طفلی توی این تاریکی و سرما چهطور نگهبانی میدهد و چهطور شب را به صبح میرساند. »
فردای آن روز همین که صمد برای نماز بیدار شد، من هم بیدار شدم. همیشه عادت داشتم کمی توی رختخواب غلت بزنم تا خواب کاملاً از سرم بپرد. بیشتر اوقات آنقدر توی رختخواب میماندم تا صمد نمازش را میخواند و میرفت؛ اما آن روز زود بلند شدم، وضو گرفتم و نمازم را با صمد خواندم.
💥 بعد از نماز، صمد مثل همیشه یونیفرم پوشید تا برود. گفتم: « کاش میشد مثل روزهای اول برای ناهار میآمدی. »
خندید و طوری نگاهم کرد که من هم خندهام گرفت. گفت: « نکند دلت برای حاجآقایت تنگ شده... . »
گفتم: « دلم برای حاجآقایم که تنگ شده؛ اما اگر ظهرها بیایی، کمتر دلتنگ میشوم. »
💥 در را باز کرد که برود، چشمکی زد و گفت: « قدم خانم! باز داری لوس میشویها. » چادر را از سرم درآوردم و توی سجاده گذاشتم. صمد که رفت، بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه. خانمهای دیگر هم آمده بودند. صبحانه را آماده کردم. آمدم بچهها را از خواب بیدار کردم. صبحانه را خوردیم. استکانها را شستم و بچهها را فرستادم طبقهی پایین بازی کنند.
💥 در طبقهی اول، اتاق بزرگی بود پر از پتوهایی که مردم برای کمک به جبههها میفرستادند. پتوها در آن اتاق نگهداری میشد تا در صورت نیاز به مناطق مختلف ارسال شود. پتوها را تا کرده و روی هم چیده بودند. گاهی بلندی بعضی از پتوها تا نزدیک سقف میرسید. بچهها از آنها بالا میرفتند. سر میخوردند و اینطوری بازی میکردند. این تنها سرگرمی بچهها بود.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
یا سیداً قد أضاء النورُ هیبتَهُ
فی ظُلمَةِ العصرِ صارَ الحقُّ مُفتخَرا
🌱🌹❤️
ترجمه:
ای سروری که هیبتش نور را تابان کرده،
در تاریکی این دوران، حق به او افتخار میکند.
#سوریه #وعده_صادق #انقلابیون
#ملت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: خالیکردن دل مردم جرم است
🔹عدهای همتشان این است که دل مردم را خالی کنند؛ طوری وقایع را تصویر میکنند که مردم را بترسانند. در داخل نباید کسی این کار را بکند؛ این جرم است.
#سوریه
#ملت
#وعده_صادق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مگـــر می شـود
یـک نفـر را
انقــدر نداشــت
امـا...
بی نهایـــت
دوسـت داشــت ...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجعت به چه معناست ؟چه کسانی رجعت میکنند؟آیا شامل حال ما هم میشه؟
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
آقای ضیاءآبادی میگفتند: «شما اگر بخواهید افراد خاندانی را بشناسید، ابتدا شخص بزرگی از آن خاندان را که برای شما شناخته شده است، مرکز قرار میدهند، آنگاه افراد دیگر را با انتساب به او، به شما معرفی می کنند و می گویند این پدر، آن پسر و آن دیگری برادر اوست و همه به واسطه او شناخته می شوند.
و تو خود حدیث مفصل بخوان آنگاه که فرشتگان سؤال می کنند:«رَبَّنَا وَ مَن تَحتَ هَذَا الکِسَاء؟» خدایا این ها چه کسانی اند؟
فرمود:«هُم فَاطِمَةُ وَ أبُوهَا وَ بَعلُهَا وَ بَنُوهَا»
او فاطمه-سلاماللهعلیها-، پدرش، همسرش و فرزندانش -علیهم السلام- هستند.»
#حدیث_کساء
#حضرت_زهرا
زهرا خانم ،خانم خیلی متدینی هست
امروز که سرما خورده بود😷🤒 رفته بود پیش آقای دکتر مهرابی، 👨⚕بهش گفتم زهرا خانم آخه شما که متدینی چرا پیش دکتر مرد میری⁉️
گفت مادر از قدیم گفتن دکتر محرمه😕
وقتی بهشون گفتم که مادر این حرف هیچ وجه شرعی نداره ویک دروغه
باورش نمیشد 🤨
تابراش توضیح دادم که پزشک محرم نیست بلکه حکم در مواقع ضرورت ،تغییر پیدا میکنه وبه قدر ضرورت جایزه به پزشک غیر همجنس رجوع کرد ، اما درغیر ضرورت جایز نیست ،
پس وقتی خانم دکتر شکوهی هم توی شهر طبابت میکنند شما نباید بری پیش پزشک آقا کلی تعجب کرد.
خلاصه که زهراخانم چشماش 😳😳😳 گرد شده بود
ولی خیلی دعا کرد که حداقل الان یاد گرفته
🌱مقام معظم رهبری:رجوع به پزشک غیر همجنس جایز نیست، مگر زمانی که رجوع به پزشک حاذق ومتخصص غیر ممکن و یاخیلی سخت(حرج) باشد.
🌱آیت الله سیستانی:درصورتی که نامحرم برای معالجه بهتر باشد و مهارت بیشتری داشته باشد می تواند به پزشک مرد رجوع کند
ولی وقتی پزشک زن وجود دارد که از تخصص و مهارت کافی برخوردار است ودسترسی به او ممکن است مراجعه به نامحرم جایز نیست
بنابراین رجوع به پزشک مرد برای زیباسازی صورت وچهره ولب و.. که ضرورتی در آنها نیست جایز نیست، هرچند مرد مهارت بیشتری داشته باشد.
🌱 آیت االه مکارم :درصورتی می توان به حاذق تر رجوع کرد که بیم خطر برای زن باشد واگر بیم خطر وضرری نباشد رجوع به نامحرم جایز نیست.
مداحی آنلاین - نماهنگ یا لیتنا کنا معک - جواد مقدم.mp3
4.72M
یه شب از این شبا میام
مثل همیشه بی سر و صدا میام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را چه نیازی است که دنیا بپسندد..
#السلام علیک یا صاحب الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اسارت دنیـا آزاد مۍشوے،
وقتی اسـیر نگاه شہدا شوے
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 بعد از رفتن بچهها،شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.خودم هم لباسهای کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یکدفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند.همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچهها از ترس جیغ میکشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود.خانمها سر و صدا میکردند و به اینطرف و آنطرف میدویدند. نمیدانستم چهکار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران میشد.
💥 خواستم بروم دنبال بچهها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد،پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج میرفت؛اما به فکر بچهها بودم.تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقهی اول.
سمیه ترسیده بود.گریه میکرد و آرام نمیشد. بچهها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی میکردند.آنقدر سرگرم بودند که متوجهی صدای بمب نشده بودند. خانمهای دیگر هم سراسیمه پایین آمدند.
بچهها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند.این بار بچهها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند.
💥 یکی از خانمها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقهی اول. ده پانزدهنفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشتتایی هم بچه. بوی تند باروت و خاک سالن را پر کرده بود.بچهها گریه میکردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانمها گفت:«تا خط خیلی فاصله نداریم.اگر پادگان سقوط کند،ما اسیر میشویم.»
💥 با شنیدن این حرف دلهرهی عجیبی گرفتم.فکر اسارت خودم و بچهها بدجوری مرا ترسانده بود.وقتی اوضاع کمی آرام شد،دوباره به طبقهی بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یکدفعه یکی از خانمها فریاد زد:«نگاه کنید آنجا را،یا امام هشتم!»
💥 چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمبهایشان را هم دیدیم.تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمیآمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین.دستها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد میزدیم:«بچهها! دستها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.»
💥 خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمیزدند. اما سمیه گریه میکرد.در همان لحظات اول،صدای گرومپگرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.با خودم فکر میکردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه میمیریم. یکربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکییکی سرها را از روی زمین بلند کردیم.
💥 دود اتاق را برداشته بود. شیشهها خرد شده بود،اما چسبهایی که روی شیشهها بود، نگذاشته بود شیشهها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لابهلای چسبها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده.
💥 صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون میآمد. یکی از خانمها گفت:«بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِمان را میدیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم.
یکی از خانمها گفت:«چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاجآقای ما خانه بود. گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد،توی خانه نمانید. بروید توی درههای اطراف.»
💥 بعد از خانههای سازمانی،سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانمها میرفتیم پیادهروی،از آنجا عبور میکردیم؛اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیمخاردار و چالهچولهها سخت بود. بچهها راه نمیآمدند. نق میزدند و بهانه میگرفتند.
💥 نیمساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانهی خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانههای سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم.
💥 هواپیماها آنقدر پایین آمده بودند که ما به راحتی میتوانستیم خلبانهایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبانها هم ما را میدیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانمها ترسیده بود. میگفت:«اگر خلبانها ما را ببینند، همینجا فرود میآیند و ما را اسیر میکنند.»
💥 هر چه برایش توضیح میدادیم که روی این زمینها هواپیما نمیتواند فرود بیاید، قبول نمیکرد و باز حرف خودش را میزد و بقیه را میترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی میکردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریفهایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ولکن نبودند. تقریباً هر نیمساعت هفت هشتتایی میآمدند و پادگان را بمباران میکردند.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ مردی که میگفتند در زندانهای صیدانا سوریه دیوانه شده و خبر سقوط بشار اسد را شنیده داره تبریک میگه، دروغ از آب در اومد
این آقا که ویدیوی آزادیش از زندان صیدنیا
در رسانههای غربی وایرال شد و عده غربزده هم براش اشک ریختند و کف و خون بالا آوردن، اینفلوئنسر تیکتاک از آب درومد و چنین شخصی اصلا زندان نبوده و طی ماههای اخیر کلی کلیپ از خودش منتشر کرده!!!
#شایعات
#جبهه_مقاومت
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
مداحی_آنلاین_نماهنگ_قرار_حدادیان.mp3
2.68M
توی تقویمای دنیا
ببینیم یه روز انشاءالله
زیر یک جمعه نوشته
ظهور بقیة الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ بلاگر میلیونی اینستاگرام میگه : هیچ جای قرآن نگفته جهنم مکانیه که چوب و آتیش و عذاب داره و تو رو هم بخاطر دو تار مو و لاک ناخن و دو لیوان مشروب نمیندازن اونجا جزغاله بشی
#شبهات_قرآنی
#شبهات_اعتقاد
#حجاب
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🤲
قائمآلمحمد✨
ﺷﻴﺦ ﺻﺪﻭﻕ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ «ﻋﻠﻞ ﺍﻟﺸﺮﺍﺋﻊ» ﺍﺯ ﺍﺑﻮﺣﻤﺰﻩ ﺛﻤﺎﻟﻰ ﺭﻭﺍﻳﺖ میکند ﻛﻪ ﮔﻔﺖ:
ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎﻗﺮ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﻳﺎ ﺍﺑﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺍلله! ﻣﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﺍﺋﻤﻪ ﻫﻤﻪ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﺤﻖ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: بله.
ﻋﺮض کردﻡ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻓﻘﻂ ﺍﻣﺎﻡ آخرالزمان «ﻗﺎﺋﻢ» ﻧﺎﻣﻴﺪﻩ ﺷﺪﻩ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﻮﻥ ﺟﺪﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ به دﺭﮔﺎﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﻧﺎﻟﻴﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭا! ﺁﻳﺎ ﻗﺎﺗﻠﻴﻦ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ، ﻭ ﺯﺍﺩﻩ ﺍﺷﺮﻑ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ به حال ﺧﻮﺩ وا میگذارﻯ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ به آنها ﻭﺣﻰ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻛﻪ ﺍﻯ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻳﺪ. به عزﺕ ﻭ ﺟﻠﺎﻟﻢ ﺳﻮﮔﻨﺪ، ﺍﺯ ﺁنها ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎنها ﺑﺎﺷﺪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﺍﻭﻟﺎﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﺍ به آنها ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻣﺴﺮﻭﺭ ﮔﺸﺘﻨﺪ.
ﻳﻜﻰ ﺍﺯ آنها ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ میگذارد. ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑِﺬﻟِﻚَ ﺍﻟْﻘﺎﺋِﻢُ ﺍﻧْﺘَﻘِﻢُ ﻣِﻨْﻬُﻢ ﻳﻌﻨﻰ به اﻳﻦ ﻗﺎﺋﻢ ﺍﺯ آنها ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ میگیرم.
مهدی موعود، ج۱، ترجمه، ج ۱۳ بحارالانوار؛ باب۲📘