eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حُرڪن‌مراڪھ‌جـٰانِ‌مَن‌ازشرم‌پرشده من‌را‌ڪھ‌راه‌نیست‌بـھ‌جمع‌حبیب‌ها 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
امیرالمومنین امام علی علیه السلام: اعتماد به خدا، قوی ‏ترین مرتبه امید است. غرر الحکم ص39 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
زیارت به نیابت از شهید جهاد عزیز
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ آرام روی تخت دراز کشید و خود را سر جای همیشگیِ مردش مچاله کرد: 🕊_هوا سرده بانو، یه پتو روت بکش سرما نخوری! تو که سریع سرما میخوری، چرا مواظب نیستی بانو؟! گوشه پتو را روی خود کشید. چشم بست و خواب او را در آغوش کشید... 🕊-آیه بانو... بانو! آیه لبخند زد: _برگشتی مهدی؟ 🕊_جایی نرفته بودم که برگردم بانو! من همیشه پیشتم، تو جدیدا حرف گوش نکن شدی بانو!، واسه همینه که تنها موندی بانو! آیه لب ورچید: _نخیرم! من تنها نیستم، خیلی‌ام دختر خوب و حرف گوش کنی‌ام! 🕊_تو همیشه بهترین بودی بانو! زمین تکان خورد... آیه نگاهی به اطراف کرد. مردش لبخند میزد، انگار روی کِشتی بودند. مهدی به او نزدیک شد. چادرش را از سرش برداشت و چادر دیگری روی سرش کشید. باز لبخند زد و آیه به عقب کشیده شد. خود را روی لنگرگاه دید... کشتیِ مهدی وارد آب‌های آزاد شد، و از تمام کشتی‌های اطراف جدا شد، دور و دورتر شد... آیه فریاد زد: _مهدی!! از خواب پرید... نفس گرفت؛ رو به عکس مردش کرد: " کجایی مرد من!؟ چرا چادرم را عوض میکنی؟ چرا چیزی را میخواهی که خارج از توان من است؟ تو که آیه‌ات را میشناسی!" از پدر تعبیر خواب را یاد گرفته بود. حداقل این ساده اش را خوب میفهمید، عوض کردن چادر، عوض کردن همسر است و سید مهدی همسری اش را از سر آیه برداشت. از جایش بلند شد، سرش گیج رفت. روی تخت نشست... صدای زنگ در خانه درآمد، از جا بلند شد و چادرش را بر سر کشید. صاحبخانه پشت در بود! +سلام خانم علوی! _سلام آقای کلانی! کلانی: _تسلیت عرض میکنم خدمتتون! _ممنونم! مشکلی پیش اومده؟ هنوز تا سر ماه مونده! +به خاطر کرایه خونه نیست؛ حقیقتش میخواستم بدونم شما کی بلند میشید! حالا که همسرتون فوت کردن، دیگه باید خونه رو تخلیه کنید! آیه ابرو درهم کشید: _منظورتون چیه؟ ما قرارداد داریم! _همسرم دوست نداره حالا که همسرتون فوت کردن اینجا باشید، اگه امکانش هست در اسرع وقت خونه رو خالی کنید! آیه محکم و جدی گفت: _با اینکه حق این کار رو نداری و حق با منه اما من نماز میخونم، جای شک‌دار نماز نمیخونم! خونه پیدا کردم باهاتون تماس میگیرم؛ پول پیش منو آماده کنید لطفا، خدانگهدار! در را بست... پشت در نشست. "رفتی و مرا خانه به دوش کردی؟ گناهم چیست که تو رفته‌ای؟" به پدر که زنگ زد، صدایش میلرزید. شب پدر رسید... آیه بی‌قراری میکرد برای خاطراتی که باید آنقدر زود دل بکند. به جای جای خانه نگاه میکرد... این آخرین خانه آیه و مردش بود؛ چگونه دل بکند از این خاطرات؟ سه روز گذشته بود. خانه برای یک زن تنها با کودکی در شکم، پیدا نمیشد، حتی با وجود حاج علی که پدر بود. زندگی یک زن تنها هنوز هم عجیب است... هنوز هم سوال دارد؛ اگر کسی هم اجاره میداد آیه و حاج علی یا خانه را نمی‌پسندیدند یا صاحبخانه را! رها که زنگ در خانه را زد، آیه چشمانش سرخ بود. رها و صدرا وارد خانه شدند. بعد از تعارفات معمول رها پرسید: _از کی میای سرکار؟ جات خالیه! +میخواستم بیام، اما اتفاقی افتاده که یه کم درگیرم کرده! صدرا: _چی شده؟ کمکی از دست ما برمیاد؟ حاج علی آهی کشید: _صاحبخونه جوابش کرده، دنبال خونه‌ایم! رها دستش را روی دهانش گذاشت: _خدای من... هنوز که 6 ماه از قراردادتون مونده! چای بهارنارنج را به لب برد: _میگه شوهرت مُرده، زنم راضی نیست، منم گفتم بلند میشم +قانونًا نمیتونه این کارو بکنه! میخواید ازش شکایت کنید؟ من میتونم کاراشو انجام بدم! آیه لیوان را روی میز گذاشت: _مهم نیست! وقتی زنش راضی نیست، یعنی شک داره! نمیخوام باعث آشفته شدن زندگی یه خانواده بشم؛ به قول مهدی؛ هیچی مهم‌تر از حفظ یک خانواده نیست." صدرا: _حالا جایی رو پیدا کردید؟ حاج علی: _نه! پیدا کردن یه خونه برای زنی با شرایط آیه سخته! صدرا فکر کرد و بعد از چند دقیقه نگاهی به رها انداخت. حرفش را مزمزه کرد: _راستش حاج آقا خونه‌ی ما دو واحدیه! یه واحد برای برادرم بود که الان دیگه خالیه! و واحد بغلیش هم برای منه که تا سال دیگه خالیه. فردا بیاید خونه رو ببینید، اگه موردپسند بود، تا خونه‌ی بهتری پیدا کنید اونجا بمونن! حاج علی: _نه! حالا بازم میگردیم! اونجا مال شماست، شاید رها خانم بخوان زودتر مستقل بشن! رها سرش را پایین انداخته بود. "رویا بانوی آن خانه است! من که حقی در این زندگی ندارم حاجی!" صدرا نگاهی به رها انداخت: _رها هم اینجوری راحت‌تره، بودن آیه خانم هم برای رها خوبه، هم آیه خانم با این وضع تنها نیستن لطفاً قبول کنید! من با مادرم هم صحبت میکنم. حاج علی نگاهی به آیه انداخت و آیه نگاه به رها. چشمان رها مطمئنش کرد.... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
@Maddahionlinمداحی آنلاین - یا اباصالح پس کی میایی؟.mp3
زمان: حجم: 9.93M
صاحب زمانی ... باز کرده‌ام هواتو یار جمکرانی 💔 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودکان غزه از گرسنگی فریاد می زنند... چشمانشان جلوی دهانشان گریه می کند. صحنه‌های دلخراش از یک آشپزخانه خیریه، جایی که خانواده‌ها در میان قحطی واقعی تحت جنگ، محاصره و گذرگاه‌های بسته، برای دریافت یک بخش کوچک غذا جمع می‌شوند💔 غذا در غزه خیلی کم هست و مردم گرسنه هستن غذا یکی از ابتدایی ترین نیاز حیات بشر هست ....😔 مردم غزه خیلی زیاد به کمک های مالی ما نیاز دارند . تا میتونین بهشون کمک کنید الامام الصادق – علیه السلام – : یحِقُّ عَلَی المُسلِمَینَ اَلاِجتِهاد فِی التَواصُلِ وَ التَعاوُنِ وَ التَعاطُفِ وَ المُواسَاه لِاَهلِ الحاجَه وَ تَعاطُف بَعضُهُم عَلی بَعضٍ. «الکافی، ج ۲، ص ۱۷۵» مسلمانان موظفند در راه رسیدگی و کمک به نیازمندان کوشا و نسبت به یکدیگر عطوف و مهربان باشند و از پرداخت کمک‌های مالی به همدیگر مضایقه نکنند و به هنگام گرفتاری، یار و یاور هم باشند.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زنده تراز تو نمی بینم به دنیا ای شهیــــ💔ــــد در کلاس عشق تو استادها بنشسته‌اند.. 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir