eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله
23.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا غریب الغربا 🎥 دومین بضعه حضرت رسول 🌿 | سید علی علوی 💢 مناقب و فضائل حضرت علی بن موسی الرضا 🌱 🔻 پیامبر اکرم 🌿 در مورد دو بزرگوار فرموده است: بضعة منی؛ اولی سیدة النساء العالمين حضرت فاطمه الزهراء صديقه طاهره ❤️ و دومى حضرت على بن موسى الرضا 🌱 💠 رسول خدا 🌿 فرمود: پاره‌اى از تن من در خراسان مدفون خواهد شد، كه هيچ غم‌زده‌اى او را زيارت نمي‌كند مگر آنكه خداى عزّ و جلّ‌ غبار غم را از خاطرش برطرف مي‌سازد، و هيچ گناهكارى مگر آنكه خدا گناهانش را مى‌آمرزد
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وارد حرم امام رضا(ع) که میشی دنیای غم باشی ، دنیای گرفتاری باشی امام رضا غم و اندوه رو از دلت بیرون می کنه....🙂💕 اصلا شعر هیچ ؛ کرم تو دیوانه می کند ما را ، ای پناه جمع غریبان یا رضا جان مهمان جان نه صاحب جان تویی رضا
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به تو سلام میدم درمون دردامی به تو سلام میدم تویی که آقامی به تو سلام میدم همیشه باهامی ...
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسئولیٺ‌ما‌درمقابل‌خون‌شہدا؛ حفظ‌میراث‌آنهاسٺ.. 🎙شہیدجھادمغنیہ✨ 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ _...اگه جوابت مثبت باشه بعد از سالگرد سینا یه جشن براتون میگیریم و زندگیتون رو شروع میکنید؛ اگه نه که بازم خونه‌ی بالا در اختیار تو و مادرته تا هر وقت که بخواید. معصومه تا چند روز دیگه برای بردن جهازش میاد و اونجا خالی میشه، فکراتو بکن، عروسم میشی؟ چراغ خونه‌ی پسرم میشی؟ صدرا خیلی دوستت داره! اول فکر کردم به خاطر بچه‌ست، اما دیدم نه... صدرا با دیدن تو لبخند میزنه، برای دیدن تو زود میاد خونه؛ پسرم بهت دل بسته، امیدوارم دلش نشکنه! رها سرش را پایین انداخت. قند در دل صدرا آب میکردند! " چه خوب راز دلم را دانستی مادر! نکند آرزوی تو هم داشتن دختری مثل خاتون من بود؟" رها بلند شد و به سمت اتاقش رفت. زهرا خانم وسط را گفت: _بذارید بیشتر همدیگه رو بشناسن! برای هردوشون ناگهانی بود این ازدواج. محبوبه خانم: _عجله‌ای نیست. تا هر وقت لازم میدونه فکر کنه، اونقدر خانم و نجیب هست که تا هر وقت لازم باشه منتظرش بمونیم! "فکر دل مرا نکردی مادر؟ چگونه دوری خاتونم را تاب بیاورم مادر؟" صدرا نفس کم آورده بود، حتی زمان خواستگاری از رویا هم حالش اینگونه نبود! "چه کرده‌ای با این دلم خاتون؟ چه کرده‌ای که خود رهایی و من دربند تو!" رها کودکش را در آغوش داشت ، و نوازشش میکرد. به هر اتفاقی در زندگی‌اش فکر میکرد جز همسر شدن برای صدرا! عروس خانواده‌ی صدر شدن! مهدی را مقابلش قرار داد: " بزرگ شوی چه میشود طفلک من؟ چه میشود بدانی کسی برایت مادری کرده که برادرش پدرت را از تو گرفته است؟ چه بر سرت می‌آید وقتی بدانی مادرت تو را نخواست؟ من تو را میخواهم! مادرانه‌هایم را آن روز هم خواهی دید؟ دلنگرانی‌هایم را میریزی؟ من عاشقانه‌هایم را خرجت میکنم! تو فرزند میشوی برایم؟ گمانم نبود که تا همیشه در این خانه باشم! گمانم بود که مادری برایت می‌آید که مادری را خوب بلد است. نه چون من که میترسم از فرداهایم! دل زدنم‌هایم را برای دیر آمدن‌هایت را میبینی؟ بزرگ که شوی پسر میشوی برای مادرانه‌هایم؟ به این پدرت چه بگویم؟ به این پدر که گاهی پشت میشد و پناه، که توجه کردن را بلد است، که محبت‌هایش زیر پوستی‌ست! چه بگویم به مردی که می‌خواهد یک شبه شوهر شود، پدر شود! " دست کوچک پسرش را بوسه میزد که در باز شد. رها از گوشه‌ی چشم قامت مرد خانه را دید: " برای چه آمده‌ای مرد؟ به دنبال چه آمده‌ای مرد؟ طلب چه داری از من، که دنبالم می‌آیی؟ صدرا: _خوابید؟ رها: _آره، خیلی ناز میخوابه، از نگاه کردن بهش سیر نمیشم! صدرا: _شبیه پدرشه! رها: _نه! شبیه تو نیست! صدرا لبخندی زد. "پدر بودنم را برای طفلت باور کردی خاتون؟ همسر بودنم را چه؟ همسر بودنم برای خودت را هم قبول داری؟" صدرا: _منظورم سینا بود. رها آهی کشید و بعد از چند دقیقه سکوت گفت: _شما ازدواج کنید آیه باید بره؟! "به بودن من و تو در آن خانه می‌اندیشی عزیزِدل؟ می‌توانم دل خوش کنم به بله گفتنت از سر عشق؟ میتوانم دل خوش کنم که تو بله بگویی و بانوی خانه‌ام شوی؟" صدرا: _نه؛ میمونن! خونه‌ی معصومه که خالی بشه، تمیزش میکنم و جوری که دوست داری آماده‌ش میکنیم! آیه خانم هم میشه همسایه‌ی دیوار به دیوارت، تا هر وقت خودش و تو بخواید هم میمونه! رها: _با خون‌بس بودن من چیکار میکنید؟ جواب فامیلتون رو چی میدی؟ صدرا: _فعلا فقط به جواب تو فکر میکنم! جواب مثبت گرفتن از تو سخت‌تر از روبه‌رو شدن با اوناست! رها: _رویا چی؟! صدرا: _رویا تموم شده رها، باورکن! از وقتی اومدی به این خونه، همه رو کمرنگ کردی، تو رنگ زندگی من شدی، تو با اون قلب مهربونت! رها منو ببخش و قبولم کن، به این فکر کن اگه این اتفاقات نمی‌افتاد، هیچ وقت سر راه هم قرار نگرفته بودیم؛ خدا بهم نگاه کرده که تو رو برام فرستاده! رها: _شما، چطور بگم... نماز، روزه، محرم، نامحرم! صدرا: _یه روزی گفتم از جنس تو نیستم و بهت فکر نمیکنم اما دروغ گفتم، همون‌ موقع هم میخواستم شبیه تو باشم و تو رو برای خودم داشته باشم. رها: _فرصت بدید باورتون کنم! صدرا: _تو فرصت نمیخوای، آیه میخوای! تا آیه خانم بهت نگه، تو راضی نمیشی! َ "چقدر خوب ناگفته‌های قلبم را میدانی مرد!" صدرا تلفنش را به سمت رها گرفت: _بهش زنگ بزن! الان دل میزنی برای بودنش! رها تلفن را گرفت و شماره گرفت. صدرا از اتاق بیرون رفت. خاتونش خواهرانه‌های آیه‌اش را میخواست. رها: _آیه! سلام! آیه: _سلام! چی شده تو هی یاد من میکنی؟ رها: _کی میای؟ آیه: _چی شده که اینجوری بی‌تاب شدی؟ به خاطر آقا صدراست؟ رها: _تو از کجا میدونی؟ آیه: _فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش، رفتارش، اصلا از اون.... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir