eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹‌‌‌خودت‌‌ر‌وطورۍآماده‌کن‌که‌یارۍکننده‌امام‌ زمانت‌باشی . . ‹ ازطرفِ‌برادرت 📮 › 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله
🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» محمد به جمعشان پیوست: _والا منم از این حساب نمیبرم دیگه، آخه برادر من، یه کم مرد باش! سایه به شوخی ابرو در هم کشید: _خوبه مثل تو ریلکس باشه که روز عروسی هم برای خودت رفته بودی بیمارستان؟ صدای خنده بلند شد و محمد پاسخ داد: _اول اینکه ریلکس نه و آروم، فارسی را پاس بدار عزیزجان؛ دوم هم اینکه خب مریضم حالش بد شد، نمیشد که نرم! ارمیا به شانه ی محمد زد و گفت: _تو که راست میگی، خدا نکنه برای من پیش بیاد که من مثل تو نمیتونم به موقع برگردم؛ من احضار بشم برگشتم با خداست! همان دم بود که در محضر گشوده شد و زینب به سمتش دوید و صدایش کرد: _بابا جونم! ارمیا روی پا نشست و آغوشش را برای دخترکش گشود. "آه که دخترکش چقدر زیبا شده بود در آن لباس عروس!" ارمیا: _چقدر خوشگل شدی تو عزیزم! زینب صورت ارمیا را بوسید و دستش را دور گردنش حلقه کرد: _خوشگله بابایی؟ ارمیا: _ماه شدی عزیز بابا! صدای سلام حاج علی که شنیده شد، ارمیا همانطور که زینب در آغوشش بود بلند شد و به سمتشان رفت. با حاج علی سلام علیک و روبوسی کرد و به زهرا خانم سلام و خوش آمد گفت. آیه که از در وارد شد ارمیا عطر حضورش را نفس کشید و قلبش آرام شد. زیرلب زمزمه کرد: " خدایا شکرت! " سلام کرد و آیه همانگونه سر به زیر جوابش را داد. ارمیا اصلا شک داشت که آیه تاکنون درست و حسابی چهره‌اش را دیده باشد. چیزی در دلش سر ناسازگاری داشت. از یک‌سو از اینهمه عشق و وفاداری آیه به سیدمهدی لذت میبرد و از سوی دیگر دلش کمی حسودی میکرد و آیه را برای خودش میخواست! سر سفره‌ی عقد نشستند. زینب هنوز هم در آغوش ارمیا بود؛ هرچه کردند، از پدر جدا نمیشد. ارمیا هم خوشحال بود... الاقل زینب با تمام وجود دوستش داشت؛ کاش آیه هم اندکی، فقط اندکی... آه از سینه‌اش بیرون آمد. میدانست هنوز خیلی زود است... خیلی زود! برای آیه‌اش باز هم باید صبر میکرد! آیه در آینه به خود نگاه کرد. فخرالسادات چادر مشکی‌اش را برداشته بود و چادر زیبایی با گلهای سبز، بر سرش کشیده بود. ترکیب آن با روسری سبزرنگش زیبا بود. ارمیا را هم در آینه میدید! کت و شلوار مشکی رنگش با آن پیراهن سفید و زینبی که حتی دستش را از دور گردنش باز نمیکرد. به سمت زینب برگشت و خطاب قرارش داد: _زینب مامان، عزیزم! زینب نگاهش را به مادر دوخت؛ آیه لبخندی زد: _برو پیش عمو محمد، باشه مامان؟ عمو رو اذیت نکن، گردنش درد میگیره! ارمیا ابرو در هم کشید و سرش را به جهت مخالف آیه گرداند : "چه اصراری داری که عمویش باشم؟ چرا پدر بودنم را قبول نمیکنی؟" زینب اعتراض کرد: _عمو نه مامان؛ بابایی! دل ارمیا آرام گرفت. زینب هنوز دوستش دارد! ارمیا به دفاع از زینب برخاست: _من راحتم، دخترمو اذیت نکنید! نمیدونم با اینکه گفتید این رو باید زینب قبول میکرد و قبول کرده اما هنوز بهش میگید بهم بگه عمو، لطفا اذیتمون نکنید! صدای عاقد مانع از جواب دادن آیه به حرف‌های ارمیا شد. عاقد: ان نکاح و سنتی... عاقد که شروع کرد، رها و سایه پارچه را بالای سر عروس و داماد گرفتند و محمد خودش قند را برداشت و بالای سرشان شروع به ساییدن کرد، آخر هم برادر داماد بود و هم برادر عروس و هم عموی کودکشان! آیه دستش را از زیر روسری‌اش رد کرده و پلاک درون گردنش را لمس کرد: "کجایی مرد من! دلم تنگ است برایت!میدانم بله را که بگویم، از تو دور میشوم، دیگر چگونه تو را بخواهم؟ چگونه عاشقانه‌هایت را مرور کنم؟ چرا مرا از خود دور میکنی؟ مگر نمیدانی خاطراتت مرا زنده نگه داشته است؟" صدای سایه بلند شد: _عروس خانم زیرلفظی میخواد! ِرنگ از رخ ارمیا رفت... زیر لفظی دیگر چه بود؟ ارمیایی که هیچگاه در جشن عقد و عروسی نرفته بود و مادری نداشت که یادش دهد! لب به دندان گرفت که فخرالسادات به سمتشان آمد و بسته‌ای را در دست آیه گذاشت؛ نگاهش را به ارمیا دوخت و لب زد: _من حواسم هست پسرم! ارمیا به اینهمه مادرانه با تمام وجود لبخند زد و همانگونه لب زد: _نوکرتم به خدا! فخرالسادات گونه‌ی آیه را بوسید و زیر گوشش گفت: _پسرم منتظرته، منتظرش نذار! آیه قرآن را بست و بوسید و آرام گفت: _با اجازه‌ی مولایم صاحب‌الزمان عجل الله و خانم حضرت زینب و مقام معظم رهبری، همه‌ی بزرگترها و شهید سرهنگ سید مهدی علوی... بله... صدای صلوات بلند شد. آیه نگاهش مات آینه بود. سیدمهدی را از آینه میدید که با لبخند نگاهش میکند. صدای تبریک می آمد اما آیه هنوز مات لبخند سیدمهدی بود. رها بود که او صدایش زد و نگاهش از نگاه سیدمهدی جدا شد: _حالا وقت.... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای یک قرص نان ....😥 غزه در آستانه قحطی و نبود مواد غذایی ! این بسیار غم‌انگیز است در حالی که ما از وعده‌های غذایی خود لذت می‌بریم ؛ آنها باید جان خود را که از قبل در معرض خطر بوده است، برای یک نان به خطر بیندازند. نانی که وارد نوار غزه شده است، اینگونه توزیع می‌شود. گرسنگی و فقر به سطوح دلخراشی رسیده است - مردم آماده‌اند برای یک قرص نان بمیرند. آردی که وارد غزه شده حتی ۲٪ از نیازهای جمعیت را پوشش نمی‌دهد. سیاست جنایتکارانه گرسنگی اعمال شده توسط صهیونیست‌ها علیه غزه، منجر به مرگ 326 نفر به دلیل کمبود غذا و گرسنگی شدید و کمبود دارو شده است به مردم غزه کمک های مالی کنید ، وضعیت غزه غیر قابل تحمل است و مردم روز به روز در حال زجر کشیدن و سختی کشیدن و مرگ بر اثر گرسنگی و‌...هستن کمک به مردم غزه وظیفه ی همه ی ما هست کوتاهی نکنید . در قیامت از تک تک ما که در این دوره زندگی کردیم ، در مورد غزه سوال خواهد شد که چه کردیم؟.... برای کمک های مالی می توانید با مراجعه به سایت ایران همدل به مردم فلسطین کمک کنید و یا با تلفن همراهتان کد: ستاره ۱۴ مربع را شماره‌گیری کنید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نہ از شهامـتِ او عاشقانہ‌تر شعرےست ؛ نه از شہادټ او دلبرانہ‌تر هنرے ... 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله