🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🤍#پارت9
نظر با کلی حال خوب یکی از ممبر ها در خصوص قرارگیری کتاب شکسته هایم بعد از تو 🥲💔🌱
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•
واللّه واللّه واللّه
غدیر از اربعین مهمتره!
#مبلغ_غدیر_باشیم
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
عشق او بر دل سنگیِ حرم غالب شد
قبله مایل به علی بن ابیطالب شد
#صبحتون_علوی_فاطمی🌤
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی💚
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🤍#پارت10
وسایلش را جمع کرد و نگاهی به خانه انداخت و به خانهی آیه برگشت.
وسایلش را گوشهی اتاق زینب گذاشت. نگاهی به خانه انداخت و مقابل عکس بزرگ سیدمهدی که روزی خودش همینجا به دیوار زده بودش ایستاد:
" دل بریدن سخت بود؟ رفتن سخت بود؟من که یه گوشه چشم از بانوی این خونه دیدم، بند شده دلم و پای رفتنم نیست. یه امروز و یه فردا و بعد یه ماموریت دیگه... نگاهتو ازم برندار! به خاطر توئه که من اینجام! زن عاشقی داشتی سید... اونقدر عاشق که از عشقش به تو بود که منو قبول کرده! "
زینب: _بابایی!
زینب میان درد دلهایش پرید و نگاه ارمیا را بند نگاه شبیه آیهی زینب کرد:
_جانم بابا!
چقدر شیرین است این بابا گفتنها!
هنوز هم دل را میلرزاند! هنوز هم طعم شیرین عسل دارد؛ انگار اصلا قرار نیست برایش تکراری شود!
زینب: _بریم پارک؟
سرش را کج کرده و با مظلومیت به ارمیا نگاه میکرد؛ برای پدر خودش را لوس میکرد؟!
ارمیا به جان کشید دخترکش را:
_معلومه که میریم، بعدشم میریم دنبال مامان آیه و ناهار میریم بیرون.
زینب داد زد:
_آخ جون... هورا!
آیه همانطور که مقابل رها روی صندلیهای اتاق انتظار مرکز نشسته بود، استکان چایش را برداشته و عطر بهارنارنج را به جان کشید.
رها: _صبح که ارمیا رو دم در دیدم تعجب کردم.
آیه نگاه از استکانش نگرفت:
_دیشب منم تعجب کردم، بیشتر از اومدنش از اینکه زینب از خواب پرید و گفت بابا و دوئید در رو باز کرد. تو کارش موندم رها، چطور میفهمه؟
رها: _میدونی که بچهها حسای قویتری دارن.
آیه: _گفت میاد که بریم خرید، دلش خرید با خانواده میخواست!
رها: _درکش کن، خانوادهای نداشته، همیشه تنها بوده؛ حقشه که از زندگی لذت ببره.
آیه: _گفتم بیاد، ناهار هم که ندارم، بهتر شد.
رها: _دیشب که قیمه درست کرده بودی
آیه: _دیر وقت بود که رسید، غذا نخورده بود. تمام ناهار امروز من و زینب رو خورد؛ یه لذتی تو رفتارش بود که برام عجیب بود!
رها: _چی عجیب بود؟ بعد از یه عمر، خانواده داشتن لذت نداره؟ لذت نداره کسی باشه که برات غذا آماده کنه؟ یادمه روزای اولی که خانواده شدیم با صدرا و مامان محبوبه، برای منم لذت داشت! لذت داشت سر سفره کنار هم نشستن! لذت داشت کسی میومد دنبالم که برام نگران
میشد، لذت داشت صدای خندههایی به خاطر خجالت کشیدن من بلند میشد. بهش حق بده که لذت ببره از داشتن تو، زینب، یه خونهی گرم، یه چراغ روشن، یه نگاه منتظر!
آیه: _ازش خجالت میکشم، عذاب وجدان دارم! از یک طرف به خاطر سیدمهدی و از طرفی هم به خاطر خود ارمیا! دیشب اومد تو اتاقم که زینب رو بذاره روی تختم، عکسای مهدی رو دید، صبح که اومد باهام حرف بزنه تمام سعیشو میکرد که نگاهش به عکسا نیفته!
رها آه کشید: _بهت گفته بودم دیگه وقتشه اون عکسا رو جمع کنی.
آیه کمی چایش را مزه مزه کرد:
_با دلم چیکار کنم؟
رها: _یه روزی به من گفتی #شوهرته، گفتی حق انتخاب بهت داده اما شوهرته، گفتی #نکنه زن صدرا باشی و فکرت پیش احسان، گفتی #خیانت نکنی رها! من به حرفت گوش دادم؛ حالا خودت به حرفات پشت
میکنی؟ باور کنم تو آیهی حاج علیای؟
آیه انگشتش را لبهی استکان کشید:
_یه روزی حرفات به اینجا که میرسید میگفتی باور کنم که آیهی سیدمهدی هستی؟ همون روزایی که سیدمهدی رفته بود و دنیا سیاه شده بود، الان دیگه نمیگی.
رها: چون الان آیهی ارمیایی، باورکن آیه! رفتن سیدمهدی رو باورکن! اومدن ارمیا رو باورکن!
آیه: _باور کردم، اما #سخته!
رها: _تا شما از خرید برگردید من عکسای سیدمهدی رو از روی دیوار جمع میکنم، لباساشو جمع میکنم، ارمیا برگشته و تو دوباره #اشتباه روز عقدت رو تکرار نمیکنی!
_دیوار خالی میشه با یک عالمه میخ!
رها: _خودم درست میکنم؛ کاری نکن که حس بدی داشته باشه!
_منم حس بدی پیدا میکنم.
رها: _خودتو جمع کن آیه، حواست کجاست؟ میفهمی چی میگی؟ میفهمی چیکار میکنی؟ میفهمی شکستن دل ارمیا تاوان داره؟
_دل منم شکسته!
رها: _اما ارمیا دلتو نشکسته.
_به خاطر اومدن اونه که شکسته!
رها: تو هیچوقت اینقدر بیمنطق نبودی، چی شده؟ چه بلایی سر آیه اومده؟ خودت بهش جواب مثبت دادی!
_به خاطر #زینب بود.
رها: #دلیلش مهم نیست، تو #قبولش کردی و باید #وظایفتو انجام بدی! خیلی نمک نشناسی آیه... خیلی! تو اونی نیستی که به من میگفت راه برگشت نیست و باید با صدرا زندگی کنم! تو گفتی باید صدرا رو #بشناسم! گفتی بهش #فرصت بدم! من به خاطر حرفای تو الان اینجام و تویی که لالایی گفتن بلدی خودت خوابت نمیبره! چهل روز ارمیا رو....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_هلاکت_افراد_در_غیبت_کبری_استاد_رفیعی.mp3
زمان:
حجم:
4.71M
هلاکت افراد در غیبت کبری!
حجت الاسلام رفیعی
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عوارض دل شکستن چیه⁉️
#استاد_عالی
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعتراضات مردم دانمارک و صحنه سازی پیرامون کودکان بی گناه غزه که توسط اسرائیل کشته شدند
در بسیاری از شهر های اروپا هر روز ،مردم با تمام وجودشان و بدون وقفه از مردم غزه حمایت می کنند
هر روز به خیابان ها می آیند
و هر روز تلاششان را می کنند که جلوی این نسل کشی رابگیرند
در کشور های غربی،آدمها با قلبی آکنده از درد،هر روز در خیابانها میایستند.
بارها بازداشت شدهاند،بارها کتک خوردند،تهدید شدند،از دانشگاه اخراج شدند،اما عقب نکشیدند
چون وجدانشان زنده است
سکوت در برابر قتل کودکان، جنایت است
و می دانند با سکوت ما ،کودکی دیگر جان می دهد
و به قیمت آسایش خودشان، فریاد بیپناهی و گرسنگی و مظلومیت غزه را به گوش دنیا میرسانند
اما در ایران...
ما که ادعا داریم حامی مظلومان جهانیم..
آیا هر روز صدایمان برای مردم غزه بلند میشود؟
آیا ما هم مثل آنها، با جان و دل در میدان ایستادهایم؟
چند هفته گذشته و هنوز خیابان های شهرم در برابر این نسل کشی ساکت اند!!
نه صدایی ،نه راهپیمایی ،نه تظاهرات..
چطور ممکن است است بعد از کشته شدن هزاران نفر این چنین از کنار آن بگذریم؟!
وجدان ما خوابیده؟!
با تمام بیعملیها، سکوتها، و توجیههایی که ساختهایم
در ایران هم عده ای شبانه روز تلاش می کنند برای غزه ،اما متاسفانه
خیلی از ما کوتاهی کردهایم
خیلی از ما، تماشاگر شدهایم
ما در برابر تک تک مردم غزه مسئولیم
بیایید از همین امروز تغییر ایجاد کنیم، اعتراضاتمان باید قوی تر و تاثیرگذارتر باشند
برای کودکانی که
حسرت یک زندگی آرام
داشتن خانواده
بازی کردن و داشتن عروسک💔را دارند
برای کودکان مظلومی که بطرز وحشتناکی کشته شدند