@Maddahionlinمداحی_آنلاین_سربازان_امام_استاد_عالی.mp3
زمان:
حجم:
2.96M
سربازان امام!
حجت الاسلام عالی
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
گنبد آهنین ایران چادر خاکی مادر است
#یا_فاطمة_الزهرا
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید زندگی کنی شهید میشی...
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🤍#پارت19🎁
" گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و کیکهای سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟ #دانشجو بودن گناه است؟! گناه است که کار میکنم و پول #حلال درمیآورم؟"
جنجال بالا گرفته بود...
دیروز روز میلاد پیامبر(ص) بود و شیرینیهای قنادی به فروش رفته بود. برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی داشتند.
تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در پاهایش نمانده بود؛
صدای حاج یوسفی آمد:
_اینجا چه خبره؟
پچپچها تغییر جهت داد:
_خودش اومد... بیچاره زنش؛ انگار خبرایی بینشون هست که خودشو فوری رسونده به دختره!
" #حرف را که میزنی، خوب است قبلش #فکر کنی؛ #آبروی مردم که #بازیچهی
زبانت نیست! "
حاج یوسفی خود را به میان معرکه رساند. نگاهش به دختر خستهی مقابلش بود.
"وای از #حرفهای_مفت این مردم...
وای از #بیآبرو_کردنهای مردم آبرودار... وای از #قهرخدا که دامنگیرتان شود! مگر با شما چه کرده است؟ چه کرده که اینگونه چوب حراج به آبرویش زدهاید؟"
حاج یوسف نگاه شرمندهاش را به دخترک دوخت:
_شرمندهام بابا! شرمنده که باعث شدم بیفتی وسط این معرکه!
اگر اصرار نمیکرد ،
دخترک خسته را به خانه برساند این اتفاق نمیافتاد؛ شاید هم دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت...
یکی از مردان رو یه حاج یوسفی کرد و گفت:
_از شما انتظار نداشتیم حاجی، شما که مرد خدا هستید چرا؟
حاج یوسفی ابرو در هم کشید و رو به مرد کرد:
_چی رو از من انتظار نداشتید؟
مرد: _همین که با این دختره...
حاج یوسفی حرفش را برید:
_حرفی که میخوای بزنی رو اول مزمزه کن #مومن!
مومن گفتنش کنایه بود دیگر... آخر مومن که بیآبرو نمیکند مومنی را!
بعد رو به دخترک کرد:
_شما بفرمایید تو خونه، سید و بیبی بیان بفهمن چیشده شرمندهشون میشم دخترم!
زنی از پشت سر گفت:
_چه جلوی ما "بابا و دخترم" میگه، میخوان بگن هیچ خبری بینشون نیست!
حاج یوسفی به عقب برگشت و رو به زن توپید:
_چه خبری بینمون هست؟ یه روز بیبی و سید اومدن مغازه و ازم خواستن به این دختر کار بدم! گفتن دورهی قنادی دیده و کارش خوبه، گفتن دانشجوئه و مراعات حال مادر مریضشو بکنم؛ گفتم باشه!
قرار شد شبا بیاد کارای فرداش رو انجام بده که بتونه به دانشگاهش برسه! که
بتونه هم درسشو تموم کنه هم خرج خونه رو در بیاره که با آبرو زندگی کنه؛ چیزی که شما هیچی ازش نمیفهمین؛ دیشب سفارش زیاد داشتیم برای امروز... این دختر هم میخواست خواهر برادرشو امروز ببره حرم زیارت، برای همین تا این وقت صبح سرکار بود.منم که رسیدم قنادی دیدم روی پا نیست، اصرار کردم و رسوندمش؛ اگه میدونستم شما اینجوری میکنید هرگز این کارو نمیکردم که شما اینجوری آبروی یه آدم آبرودار رو ببرید، خدا از سر تقصیراتتون بگذره!
دخترک چادرش را محکمتر دور خود پیچید. زهرا را به خود چسباند و دست محمدصادق را گرفت و به سمت خانه میرفت ،
که صدای زن همسایه بلند شد:
_کجا... کجا؟ خودم چندبار دیدم که رفت قنادی و با حاجی رفت پشت ساختمون؛ باید زن حاجی بیاد و بفهمه! زن بیچاره تو خونه بشور و بساب میکنه و تو قنادی کار میکنه و این دختره برای شوهرش دلبری میکنه، اگه راست میگی زنتو بیار حاجی!
حاج یوسفی لاالهالااللهی زیر لبی گفت و گوشی تلفن را از جیبش بیرون کشید و شماره گرفت:
_سلام حاج خانم... نه اتفاقی نیفتاده... یه سوءتفاهمی پیش اومده که اگه شما جواب سوال منو بدی انشاءالله که حل میشه! من گوشی رو میذارم روی پخش صدا که اینایی که اینجا جمع شدن جوابتون رو بشنون...
صدای حاج خانم پخش شد:
_خیره حاجی
حاج یوسفی: _یادته گفتم سید و بیبی اومد و خواستن که خانم رضوی تو قنادی کار کنن؟
حاج خانم: _آره حاجی، یادمه! گفتن دانشجوئه و شبا بیاد کار کنه؟ من خودم میرفتم درو براش باز میکردم میرفت داخل و وقتی کارش تموم میشد در رو قفل میکردم! بیشتر وقتا هم پیشش میموندم و ازش یاد میگرفتم!
حاج یوسفی: _گاهی روزا میومد قنادی برای چی بود؟ که میرفتیم پشت فروشگاه؟
حاج خانم: _برای حساب کتاب بود. صندوقدار از صندوق میدزدید. بهمون کمک کرد حسابرسی کنیم! حسابداری میخونه دیگه، ماشاءالله فوق لیسانس داره و کارشم خوبه!
حاج یوسفی: _شما تو این مدت رفتاری از من یا خانم رضوی دیدی که...
حاج خانم: _این چه حرفیه؟! من همیشه تو قنادی بودم، بیشتر به کار قنادا رسیدگی میکردم، به خاطر همین زیاد تو فروشگاه نبودم؛ اما هروقت خانم رضوی میومد، منو صدا میزدی که یه وقت معذب نباشه!
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
نخبه ی ایرانی دیگری که توسط حملات وحشیانه ی اسرائیل به شهادت رسید !!!!💔
📷شهادت جوان نخبه آملی در تجاوز رژیم صهیونیستی به تهران
🔹شهید دکتر مجید تجن جاری ۳۵ ساله اهل روستای تجن جار آمل و از چهره نام آشنای حوزه هوش مصنوعی و برنامه نویسی کشور و استاد و متخصص هوش مصنوعی و سیستمهای خبره و رئیس کمیسیون هوش مصنوعی خانه صمت جوانان ایران بود که در جریان تجاوز رژیم صهیونیستی به مناطق مسکونی تهران به شهادت رسید.
🔹کسب مدال طلا مسابقات آسیایی اختراعات ۲۰۱۵، کسب مقام اول مسابقات جهانی اختراعات ۲۰۱۳، مدال نقره مسابقات جهانی اختراعات ۲۰۱۲، مدال طلا مسابقات جهانی اختراعات ۲۰۱۲، مدال نقره مسابقات جهانی اختراعات در سال ۲۰۱۱، مدال نقره مسابقات جهانی اختراعات در سال ۲۰۱۰، مدال برنز نمایشگاه اختراعات در سال ۲۰۱۰، مدال نقره ارشمیدس از مسکو برای مسابقات جهانی اختراعات در سال ۲۰۰۹، ثبت پتنت جهانی در روسیه در سال ۲۰۰۹، دیپلم افتخار از کشور کرواسی در سال ۲۰۰۹، دیپلم افتخار از کشور صربستان در سال ۲۰۰۹ از جمله افتخارات علمی شهید مجید تجن جاری است.
منصوره عالیخانی به شهادت رسید
🔹منصوره عالیخانی هنرمند هنرهای تجسمی حوزه هنری در پی حمله شب گذشته رژیم صهیونسیتی به شهادت رسید.
🔹وی که از شاگردان استاد کاظم چلیپا بوده در آخرین روزهای حیاتش مشغول خلق یک اثر عاشورایی بود که با شهادتش نیمه کاره ماند....💔😥
یا حسین(ع) ...
ان شاءالله با حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) محشور شوند
چیزی که هرگز بخشودنی نیست ظلمی است که به بنده های خدا میشود
حالا اگر محب حسین(ع) باشد که ....😭
ما هرگز تا وقتی که اسرائیل کامل نابود نشده است کوتاه نخواهیم آمد
اسرائیل محبین امام حسین(ع) رو میکشد .
این هرگز بخشودنی نیست
اسرائیل باید کامل نابود شود
ریشه ی ظلم باید ریشه کن شود....
نابودی کامل اسرائیل با بمب اتم میسر است
#ما_بمب_اتم_میخواهیم
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وطن بسوزد و من در جوش و خروش نباشم؟ خدا کند که بمیرم و وطن فروش نباشم ...