eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
؎○•روز سـی‌ودوم ᖰ⸼⊑32⊒⸼ᖱ ؎‌○•چلــه زیــارت عــاشورا ؎○•به‌نیت‌شهیـده🇮🇷 《معصـومـه‌آقـازمـانـی》 ؎↻بھ‌‌؏شق‌امامـ‌حسـین‌بࢪاےظهوࢪ فرزند‌حسـین♥
  وَ اعْتَصِـــــــــــــــمُواْ بــحَــــبْلِ اللّــهِ جَمــــیعًا و همــــگی بــه ریســـمـان الهــی چــنگ بـزنید هدف ما ترویج فرهنگ و سبک زندگی اسلامی و تربیت و آموزش در پرتو قرآن ، نماز و ولایت است. https://Instagram.com/hable_matin @hable_matin
می‌شود تکلیفِ ما روشن به دستانِ کریم پشتِ دربِ خانه‌اش، رونق فراوان می‌رسد 💚✋️ 🕗
شہید‌محمود‌رضا‌بیضایـےقبل‌از‌ازدواجش‌ همیشہ‌دوست‌داشت‌ڪہ‌در‌آینده دخترےداشتہ‌باشہ‌و‌اسمشو‌بذاره‌ڪوثر بعد‌ازدواجش‌هم‌خدا‌بهش‌دخترےداد و‌اسمشوڪوثر‌گذاشت. شب‌یڪےاز‌عملیات‌ها‌بهش‌گفتندڪہ امڪان‌تماس‌با‌خانواده‌هست نمےخواےصداے‌ڪوثرڪوچولوت‌روبشنوی؟؟ گفت: از‌ڪوثرم‌گـذشتم...
‏ما اینجا هیچ‌کدام حآلمان خوب نیست بئ‌کس و کآریم برگرد :) 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ یا‌سید‌الشهــدا اگـر باعــث بسته شــدن راهِ کربلا منم و اگر باعث بسته شدن راهِ مشهد منم مـن غلط ڪردم !💔
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
+ یا‌سید‌الشهــدا اگـر باعــث بسته شــدن راهِ کربلا منم و اگر باعث بسته شدن راهِ مشهد منم مـن غلط ڪر
‌ خوشا بہ حال کسانی که کربلا رفتند نه مثل من ، کہ در این شهـــر زندانم💔 منم بہ یاد ، اربعینِ امسال به جای کربُبَلا در «خرابه» می‌مانم! جآمانده 💔
بِسْـم‌ِرَب‌ِّالـحــسـن♡ہـ♡ـہــ♥️
آقاجـان:)♡ بيا توافقنامه امضا كنيم من رآكتور قلبم را بـه‌نامت ميكنم، تـو هم تحريم چشمانت را از من بردار ...! . !♥️:) ✨ .
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
:)!"🖤
مقاومت‌تصمیم‌ما ومجاهدت‌ ‌. ‌. ‌؛ مسیرمان‌است !🕶☝️🏿
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
یـا ذَاالْجلالِ وَ الْاِکرام.'🌱 ✍️روایتـی‌مــادرانــه #مـامـا،هنـگام‌شهـادت‌امـام‌مهـدی‌راصـدا‌زد
یـا قاضِیَ الْحاجات.'🌱 ✍️روایـتـی‌مــادرانـه روز هشتمِ بعد از شهادت؛ به خود می‌لرزید. بازهم وضو و بازهم اشک‌هایی که در سحرگاهان جاری بود. نماز صبحش را خواند و در آخرِ سلامش زیر لب نجواهای عاشقانه‌ای داشت: «مادر جان، ان‌شاالله که در آخرین نفس‌هایت امام زمان (عج) را یاد کرد‌ه‌ای مادر...». خورشید بهاری که طلوع کرد مردم برای عرض تسلیت و تبریک می‌آمدند. همه از آنچه می‌دیدند و می‌شنیدند به شگفت آمدند. این مادر شهید بود که به آن‌ها دلداری می‌داد و آرامشان می‌کرد. به دوستان فرزندش کمک می‌کرد. بیشترین جمله‌ای که تکرار می‌کرد، این بود: «پسرم شهید شده و پیکرش بر روی زمین است؛ درست است؛ اما بانوی ما حضرت زینب (سلام الله علیها) برادران و فرزندانش و فرزندان برادرانش به شهادت رسیدند و کسی نبود که به او دلداری دهد و تسلیت بگوید». در آخر هم می‌گفت: «جز زیبایی چیزی ندیدم». زمانی که کاری نداشت می‌ایستاد و سخنانش را کامل می‌کرد و به خانواده می‌گفت: «این لحظات لحظات عزت است نه لحظات ذلت و شکست». سپس می‌نشست و نگاه رضایتمندانه و لبخندهای صمیمانه‌اش را نثار اطرافیان می‌کرد. زیر لب با نجوا می‌کرد که: «ان‌شاالله علی می‌آید». ....🎈
‌ هر‌جراحت‌ڪھ ‌دلم‌داشت‌،بہ‌مرهم‌بِہ‌شد... داغ‌دورۍست‌ڪھ‌ جزوصل‌تو‌درمانش‌نیست‌🚶🏻‍♂💔" ...(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ‌ اگر تا شام می‌خندی، اگر تا صبح می‌خوابی تو از مُردن چه می‌فهمی، تو از برزخ چه می‌دانی؟ .
مادر پریشان است؛تمام خاطرات پسرش از مقابل چشمانش عبور میکند . . . برق چشمانش،قد رشید و چهره زیبای پسرش را به خاطر می آورد . . . چشمانش که به پیکر بی جان پسر می افتد امید هایش نا امید میشود... با خود میگوید یعنی واقعا جهاد رفت؟... بی تابی مادر امانش را بریده که پرچم گنبد امام حسین را می آورند...ندای یا حسین (ع) طنین انداز میشود . . . نام حسین(ع) را که میشنود آرام میشود... حالا دیگر روضه های عاشورا را مرور میکند... به روضه علی اکبر که میرسد خجالت زده اشک هایش را پاک میکند . . .با خود میگوید جهاد "اربا اربا" نیست . . . بمیرم برای اربابم حسین(ع) که جمع کردن پیکر علی اکبرش از دشت برایش معمایی شده بود . . . #جهـادنا #مهـربـون‌بـرادرم
؎○•روز سـی‌وســوم ᖰ⸼⊑33⊒⸼ᖱ ؎‌○•چلــه زیــارت عــاشورا ؎○•به‌نیت‌شهیـد🇮🇷 《محـمـدمهــدی‌رضـوانـی》 ؎↻بھ‌‌؏شق‌امامـ‌حسـین‌بࢪاےظهوࢪ فرزند‌حسـین♥
‏یابن‌الحسن..! کارم‌‌ازکارگذشته‌‌به‌‌خدامیدانم این‌همه‌پای‌گناه‌های‌من‌اشک‌نریز💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون حب شما❤️ عشق نافرجام است...🥀 جوان🖇 حرم که نبیند جوان ناکام است.... ♥️
هدایت شده از شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
بِسْـم‌ِرَب‌ِّ‌المهــدی♡ہـ♡ـہــ♥️
💕 تـ‌و‌هـ‌زاࢪ‌سـاݪ‌اسـت‌ڪہ‌منـ‌تـظـ‌رۍ...🥀 و‌مـ‌ݩ‌هنـ‌و‌ز‌جـاۍِ‌سـ‌رباز،🤲 سَـر‌بـارٺ‌بودھ‌ام...!😓 ڪسـ‌رهمـ‌یـ‌ݩ‌یڪ‌نقـ‌طہ،🎈 دنـ‌یـا‌ࢪا‌بہـم‌مۍ‌ریـ‌زد:)⚖
هر‌گاه‌ به‌ بهشت‌زهرا‌ میرفت‌، آبی‌ بر‌ میداشت‌ و‌ قبور‌ شهدا‌ را‌ می‌شست‌! می‌گفت‌:‌ با‌ شهدا‌ قرار‌ گذاشتم‌ که‌ من‌ غبار‌ را از‌ روی‌ِ قبر‌های آنان بشورم‌ و آن‌ها هم‌ غبار‌ِ گناه‌ را از‌ روی‌ِ دل‌ من‌ بشورند!
1_سال 86 بود كه اولين‎بار او را ديدم. نوجواني رشيد و نوراني. در حرم حضرت معصومه (سلام‎الله عليها) با هم همراه شديم. فارسي را كم مي‎فهميد و عربي را كم مي‎فهميدم. ولي نگاه‌‌‎هاي با معنايش تمام حرف را مي‎زد. نديده بودم كسي با زيارتنامه حضرت معصومه (سلام‎الله عليها) گريه كند ولي او گريه كرد و من از گريه او بغض كردم كه ما چه داريم در كنار خود و قدرش را نميدانيم. زيارت كه تمام شد گوشه‎اي نشستيم و از حال و هوا كه خارج شد گفتم من تا به حال در حرم بي‎بي گريه نكرده بودم ولي الان از گريه تو... خنديد و گفت: «چه حسي نسبت به حضرت زينب (سلام الله عليها) داري؟» گويي با مشت كوبيد به سرم. اشك در چشمانم جمع شد و نه او چيزي گفت و نه من. ✍️احسـان‌امیـنی‌
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
یـا قاضِیَ الْحاجات.'🌱 ✍️روایـتـی‌مــادرانـه روز هشتمِ بعد از شهادت؛ به خود می‌لرزید. بازهم وضو
یـا اَرْحَمَ الرّحِمیـن'🌱 ✍️روایتـی‌مـادرانـه روز دوازدهم بعد از شهادت؛ دوازده روز از شهادت «علی» گذشت. رسیدن پیکر «علی» بهترین خبر برای قلب پر از غلیان مادر بود. محله‌ها و کوچه‌ها با گل‌های زرد و آفتاب‌گردان آذین بسته شدند؛ ماشین‌ها لباسی از گل‌های قرمز و سفید پوشیدند و زمین، لباسِ سفیدِ پر از برف بر تن کرده بود. چقدر عجیب بود بارش برف در این ایام سال. مضطرب و پریشان می‌ایستاد پشت پنجره و دستانش را به هم می‌فشرد. تمامی رازهایش را در قلب حفظ می‌کرد و در دل می‌گفت: «یا زهرا، زمان امتحان است. نمی‌خواهم ضعیف باشم. نمی‌خواهم صدایم بیرون بیاید. کمکم کن. نمی‌خواهم عشقم، «علی» را با شیون و فریاد استقبال کنم». اینجا در پشت پنجره و به دور از چشم‌ها، اشک‌هایش جاری بود. به چهره مونس و همدمش نگاهی انداخت: «چی شده ابو بلال؟» پدر «علی» جواب داد: «آخرین باری که «علی» رفت می‌دانستم که دیگر برنمی‌گردد». سپس با دستانش اشک‌های مادر شهید را پاک کرد. ....🎈