#شهید جهاد ــــــــ دیدار با رهبر
روزی از جهاد مغنیه پرسیدم که تا کنون چند مرتبه رهبر معظم انقلاب را دیده ای؟ وی پاسخ داد: «شاید پنج یا شش مرتبه» از او پرسیدم قبل از شهادت پدرت یا پس از شهادت ایشان؟ وی گفت: «اولین دیدار قبل از شهادت پدر بود، من و دوستان وارد اتاق آقا شدیم، فردی مرا به ایشان معرفی کرد و آقا فرمودند:« مراقب پدرت باش خیلی برای من عزیز است» دفعه بعد که پس از شهادت پدرم به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتم ایشان با لحن شوخی به من فرمودند: »مگر به تو نگفته بودم مراقب پدرت باش؟». این نشان از اهمیت این پدر و پسر می دهد که در آن طرف مرز ها بار ولایت را بر دوش می کشند.
راوی: سید کمیل باقر زاده
#شهیدالگو
#خاطره
#جهادشناسی
یازدهم ژانویه، یکشنبهی هفتهی قبل، خانوادهی شهید عماد مغنیه به یک مهمانی خانوادگی بزرگ دعوت بودند. محل مهمانی در منطقهی الغبیری بود در نزدیکی «روضه الشهیدین»، در منزل پدر همسر شهید مغنیه. همهی بچهها و نوهها به مناسبت ولادت حضرت رسول دور هم جمع بودند.
از همهی نوهها درخواست شده بود برای این جلسه صحبتی کوتاه آماده کنند و طی چند کلمه بگویند که برای سال جدید میلادی چه برنامهای دارند. همهی نوهها صحبت کردند تا اینکه نوبت رسید به جهاد مغنیه.. جهاد فقط گفت: «طرحم برای سال بعد را هفتهی آینده میگویم.» همهی نوهها و اعضای خانواده شروع به اعتراض کردند، می گفتند جهاد دارد شرطی که برای همه گذاشته شده را نقض میکند. بعضیها میگفتند کارش را آماده نکرده است. وسط خنده و اینکه هرکسی به شوخی چیزی میگفت، جهاد از حرفش کوتاه نیامد، اصرار داشت که طرحش برای سال آینده را هفتهی بعد به همه میگوید.
درست یک هفتهی بعد دوباره خانواده دور هم جمع شدند ولی این بار در بین خیل گسترده کسانی که برای تسلیت آمده بودند. طرح جهاد، شهادت بود.
راوی :مادربزرگ شهید
#شهیدالگو
#برادرشهیدم
#جهادمغنیه♡
#خاطره
يك هفته قبل از شهادتش از سوريه به خانه امد ،پنجشنبه شب بود نصف شب ديدم صداي ناله و گريه جهاد مي ايد رفتم در اتاقش از همان لاي در نگاه كردم ديدم جهاد سرسجاده مشغول دعا و گريه است و دارد با امام زمان صحبت ميكند .دلم لرزيد ولي نخواستم مزاحمش شوم ،وانمود كردم كه چيزي نديدم .
صبح موقعي كه جهاد ميخواست برود موقع خداحافظي نتوانستم طاقت بيارم از او پرسيدم پسرم ديشب چي ميگفتي؟چرا اينقدر بي قراري ميكردي؟چيشده؟!جهاد خواست طفره برود براي همين به روي خودش نياورد و بحث را عوض كرد ،من بخاطره دلهره اي كه داشتم اينبار با جديت بيشتر پرسيدم و سوالاتمو با جديت تكرار كردم،گفت چيزي نيست مادرمن نماز ميخواندم ديگر!
ديدم اينطوري پاسخ داد نخواستم بيشتر از اين پافشاري كنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرابوسيد وبغل كرد و رفت …يكشنبه ظهر فهميدم ان شب به خداوند و امام زمان چه گفته و بينشان چه گذشته و ان لحن پر التماس براي چه بوده است!
راوي مادر شهيد جهاد مغنيه
#شهیدالگو
#برادرشهیدم♡
#خاطره
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از قم برای دیدار وی رفتم، جهاد به محض اینکه مرا دید گفت: «چقدر لاغر شده ای، تو مگر ورزش نمی کنی؟ مگر آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب، ورزش» و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است.
باید قدر جهاد ها و شهدای سوریه، عراق، افغانستان، ایران و… را بدانیم چرا که زمینه ساز ظهور حضرت مهدی(عج) و آشکار کردن چهره واقعی اسلام هستند.
راوی : سید کمیل باقرزاده
#برادرشهیدم
#شهیدالگو
#خاطره
این عکس بهانه ای شد تا ما صحبتی کنیم با بنی فاطمه و بخواهیم خاطره این عکس را برایمان تعریف کند. او ابتدا تمایلی به بیان این صحبتها هر چند کوتاه نداشت اما با اصرار ما گفت که دو مرتبه با جهاد مغنیه دیدار داشته که هر دو بار در حرم رضوی دیدارها اتفاق افتاده است.
بنی فاطمه گفت دفعه اولی که جهاد را دیدم با دوستانش به مشهد آمده بود که وقتی متوجه حضور من شدند آمد کنارم. او چهره مرا از جلسات مداحی که دیده بود میشناخت و به خاطر علاقه اش به اهل بیت و عزاداری به سبک جوانان ایرانی مداحی های مرا دیده و شنیده بود. آن دیدار خیلی به طول نیانجامید. یادم می آید که موقع رفتن از من خواست حتما سفری به لبنان داشته باشم. میگفت جوانان لبنانی بسیار با ایرانی ها علاقمندند به خصوص نسبت به حزب الهی ها.
این دیدار گذشت تا اینکه او برای آخرین بار حدودا دو ماه مانده بود به شروع ماه محرم به ایران آمده بود. یکی از دوستانش که می دانست من در فلان تاریخ در حرم خواهم بود هماهنگ کرده بودند که همدیگر را ببینیم.
عکسی که منتشر کردم مربوط به همان سفر است. آن شب ما از ساعت حدودا 2 بامداد تا اذان صبح در حرم بودیم و صحبت کردیم.
در آن دیدار بود که جهاد از ارادتش به مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله برایم حرف زد و دائم میگفت می خواهم با اسرائیل مبارزه کنم. از سبک عزاداری های ما خوشش میآمد و بسیار با ارادت نسبت به سید الشهدا(ع) صحبت میکرد. میگفت اگر بشود حتما برای محرم به ایران میآیم. میگفت از مداحی محمود کریمی خوشم میآید و مداحی «اللهم الرزقنا شهادت» را که من خوانده بودم برایش جذاب بود.
#خاطره ای شهید جهاد در مشهد
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
شهید محمد حسن (رسول) خلیلی 20 آذر 1365 در زمان جنگ تحمیلی عراق در تهران به دنیا آمد. پدرشان همیشه د
میگفت در دوره آموزشی بسیج، یک شب رسول، من را کنار کشید. حالا آن موقع سیزده ساله بود. گفت آقا مرتضی شما آدم خوبی هستید و من به شما اعتماد دارم. یک چیزی میخواهم بگویم، فقط از شما میخواهم که به هیچ کس نگویید. تاکید کرد که به پدرم نگویید، به مادرم نگویید، به برادرم روح الله نگویید. من اول فکر میکردم یک کار خطایی کرده یا تقصیری از او سر زده. گفتم خوب بگو. گفت آقا مرتضی شما آدم پاک و مومنی هستید، دعایتان هم مستجاب میشود.
دعا کنید ما شهید بشویم!
آقا مرتضی گفت؛ من همانجا چشمم پر اشک شد، رفتم پشت چادرها و شروع کردم به گریه که این بچه در این سن و سال چقدر از امثال ما سبقت گرفته!
#خاطره
یک روز حاج عماد به من گفت “حاجی یادت هست یک روز به من گفتید امام زمان(عج) هرجا که باشند نماز اول وقت میخوانند؛ بنده از نظر قلبی به نماز اول وقت، التزام گرفتم. جهاد پسر من به دنیا آمده است. یکی از برادران را پیدا کنید که نماز صبح اول وقت او تا به حال ترک نشده است، در گوش او اذان بگوید”؛ یکی از برادران پاسدار ایرانی را برای این کار معرفی کردم، که بعدها آن برادر هم شهید شد.
راوی :سردار عروج
#خاطره🌱
#جهادنا♥
در دیداری که با فرزندان شهدا داشتیم مهدی همت فرزند شهید همت از جهاد پرسید: میخواهی چهکاره شوی؟ او گفت: میخواهم شهید شوم. تفکر را ببینید که کسی مثل او برای شهادت زندگی کند. مهدی همت هم بهشوخی گفت: اگر گذرت به بنیاد شهید افتاده بود دیگر نمیخواستی شهید شوی.
#جهاد_شناسی🌻🪐
#خاطره🌌🌱
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کدوم از خاطراتشون رو که میخونم یاد یکی از حرف های حاج قاسم میفتم
تا کسی شهید نبود ،
شهید نمیشود !
شرط شهید شدن . . .
شهید بودن است :))
الحق که شهید بودی ،،
تا شهید شدی:))💔✨
#تلنگر
#خاطره
#استورۍ
#شهیدجهادعمادمغنیه
@jihadmughniyeh_ir
📜 #خاطره
| یک تکـه از بهشـت |
هر وقت میرفتیم مشهد، باید حتما میرفت صحن گوهرشاد. ساعتها آنجا مینشست و
دعا میکرد. میگفت: این کنج دیوار یه تکه
از بهشته...
#آرمان_عزیز 🌹
#شهید_آرمان_علی_وردی
#خاطره💙
زنم تو ماشین جاموند!
🍂یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت:
سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم.
عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم.
در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم.
نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت:
- ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان.
زدم زیر خنده 😂😂 صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد:
- نگه دار ... نگه دار ...
گفتم: "خب مسئله ای نیست که، ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا."
که گفت: "نه،نه،زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان."
با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟"
خنده ای کرد و گفت:
- آره. من صبح با زنم رفتم پادگان،به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه."
بدجور خنده ام گرفت. زنش از صبح تا توی ماشین مونده بود. وقتی وایسادم، گفت:
- نخند ... خب یادم رفت با اون رفت
📻¦ #خاطره
وَ اللّهُفَضّلَبَعْضَکمْعَلیبَعْضٍفِیالرِّزْقِ
خداوند بعضی از شما را بر بعضی دیگر، از نظر روزی برتری داد🌱!
- سورھ نحل '
• از همان روزهاۍ نوجوانی بسیجـے شد. ڪار فرهنگی را هم از همین سنوسال کم شروع کرد. فعالیتهاۍ فرهنگیاش زمانی اوج گرفت کہ وارد موسسہ فرهنگی بھشت شد. علی استعداد بالایۍ در این زمینه داشت. این استعداد خدادادی، در کنار انگیزھ و اشتیاقی کہ از خودش نشان میداد سبب شد تا خیلی زود بہ عنوان مـربـۍ فـرهـنگـے جایش را در آن مجموعہ باز کند.🕊
#مربی_مجاهد ¦ #شهید_علی_خلیلی
"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@jihadmughniyeh_ir