eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🌱🖤」 • . اگر مدافعـــــان حـرم نبودنـد، راهپیمایـــی اربعیــــن نبـود. -مقام معظم رهبری✨
کـــاش یـادمـون بمــونـه🙂!..
🎥✨ 🕊 ♥️✨(: .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💠انتشار عکس‌های خصوصی در فضای مجازی 💬انتشار عکس‌های خصوصی خود یا دیگران که با حجاب کامل نیست، در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی چه حکمی دارد؟ 🔹 آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی:انتشار چنین عکس‌هایی اگر نوعا محرّک شهوانی باشد یا موجب تضعیف روحیه دین‌داری شود یا دیگری صاحب عکس را بشناسد یا مفسده دیگر اجتماعی داشته باشد حرام است. وظیفه همگان، انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر با لحاظ همه شرایط و جوانب است. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕋📿 🖇آیت الله بهجت(ره) : کسی که بخواهد تمام امورش اصلاح شود ، باید نمازش را اصلاح کند.و اصلاح شدن نماز به دوری از حرف های لغو و کارهای حرام است
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱 که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد... مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت.. و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید..😰💓که به سمتم چرخید،.. آسمان چشمان روشنش از عشق❤️😍 ستاره باران شده بود و با همان ستاره ها به رویم چشمک میزد. تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد...👀💞 و ندید نفسم برایش به شماره افتاده...😱❤️😰که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد... یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود.. که به سمت نفر بعدی رفت و او بی آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد... دلم را مصطفی با خودش برده.. و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم😰😱 که او هم از دست چشمانم رفت... پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم😣 و نمیخواستم مقابل این همه گریه کنم..😖🤐که اشک هایم همه خون میشد و در گلو میریخت،.. چند دقیقه بیشتر از محرم شدنمان نگذشته و رفته بود... کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...😱😰😰😰😱😱 ندیده تصور میکردم.. مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفته اند که کاسه صبرم شکست.. و همه خون دلم از چشمم فواره زد...😣😱😰😭😰😱😭 مادرش😥😊 سرم را در آغوشش🤗 گرفته.. و حساب گلوله ها از دستم رفته بود.. که میان گریه به حضرت زینب(س) التماس میکردم🤲🤲🤲😭😭😭 برادر و همسرم را به من برگرداند...😭💚😰❤️😱😭 صدای بعضی گلوله ها تک تک شنیده میشد.. که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد _ماشاالله! کورشون کرده!😍💪 با گریه... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
@Ostad_Shojaeخانواده آسمانی 71.mp3
زمان: حجم: 12.74M
۷۱ ❓چرا برای ما، بیماری‌های روحی‌مان، به اندازه‌ی مشکلات زندگی و یا بیماری‌های جسمی‌مان، مهم و آزاردهنده نیستند؟ ❓چرا ما آنقدر که برای درمان جسم وقت می‌گذاریم، یا برای سلامتی‌مان هزینه می‌کنیم، برای سلامتِ روحمان دغدغه نداریم؟ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
محمدحسین پویانفر4_5857089657954634672.mp3
زمان: حجم: 12.87M
میبینی گریه هامو ! میدونی حاجتامو ..💔(: کی میدی کربلامو؟
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌ای رونق ندبه های آدینه بیا 🔹ای مرهم دردهای دیرینه بیا... 🔹‌تا اینکه به ما شب زدگان نور رسد 🔹یک جمعه تو باچراغ و آیینه بیا... 🔹‌صبحتون امام زمانی .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀⃟🌧 نَحْنُ أبنَاءُ الزَّهْرَاء..🤍 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید.. و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به سرعت زیر پنجره نشست و وحشت زده زمزمه کرد _خونه نیس، لونه زنبوره!😥 خط گلوله ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته.. و حس میکردم کار مصطفی را ساخته اند..😢😨 که باز به جان دفتر رهبری افتاده اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد...😥😍 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ،... از میان مو تا روی پیشانی اش عرق میرفت، گوشه ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس نفس میزد... یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت... باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم،..اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده😢❤️ و او بی توجه به حیرت ما،.. با چند مترفاصله از پنجره روی زمین زانو زد... آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد🎯 و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد.. که رو به پنجره صدا بلند کرد _برید بیرون!🗣🗣 من و مادرش به زمین چسبیده.. و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید _برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!😠🗣 دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیری ها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند..😥❤️ و از دفتر خارج شدیم... در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید..😰😣 و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه پله بلند شد _سریعتر بیاید!😠🗣 شیب پله ها به پایم میپچید،.. باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم.. و مردها... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir