شاید فکر کنید این جمله ی " مرگ بر اسرائیل " توی عکس مال دیوار مسجد محلمونه !!
ولی نه ! اینجا کاخ سفیده ✌️
گفته بودیم کاخ سفید رو حسینیه میکنیم .
#ثامن
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
سفر پر ماجرا 01.mp3
7.63M
#سفر_پرماجرا ۱
✍راهی طولانی درپیــش است...
تا راهِ پیـــشِ رو
و منزلی که قرار است در آن فرود آیی؛ نشــناسی...
چگونه برایش توشه خواهی چید؟
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
✍️رسول اکرم (ص):
_علی سِیفُ اللّه عَلی اَعْدائِهِ
_علی، شمشیر خدا است که بر روی دشمنان خدا کشیده میشود.
📚شیخ صدوق، الامالی ص ۶۱
#یازده_روز_تا_غدیر
#پویش_غدیر
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است♥️
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
📚 وضو با بدن خیس
💠 سؤال:
اگر اعضای وضو خیس باشد وضو صحیح است؟
✅ جواب:
مانعی ندارد البته جای مسح در سر و پا باید خشک باشد یا به قدری تر نباشد که رطوبت دست بر آن اثر نکند.
#احکام_وضو
#وضو_با_اعضای_خیس
------------------
📚 پینوشت:
پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه جایی از دعای عرفه ؛ امام حسین (ع) از خدا تشکر میکنه و میگه :
ممنون که به ابراهیم رحم کردی ، نذاشتی بچه اش جلوی چشماش ذبح شه ...
#روز_عرفه
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
#سلامامامزمانم 🕊💔
هرچند که غم سرآمده در جانم...
تا آخر عمـر منـتظر می مانم...
بی صبرم و هر لحظه برايش يارب...
عجّل لوليک الفرج می خوانم...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوسی_وپنج
با تمام قامتم روی سنگ راه پله زمین خوردم...
احساس کردم تمام استخوان هایم در هم شکست و دیگر #ذکری جز نام #حضرت_زینب(س) به لب هایم نمیآمد😖🤲😭
که حضرت را با #نفسهایم صدا میزدم
و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است...
دلم میخواست خودم از جا بلند شوم.. و #امانم_نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند...
شانه ام را وحشیانه فشار میدادند..
تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم.. 😖😭🤲
و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت..
که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند...
مسیر حمله به سمت حرم را بررسی میکردند..
و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد...👿😡😈
کریه تر از آن شب نگاهم میکرد👁👹 و به گمانم در همین یک سال به قدری خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده
بود...
تماسش را قطع کرد..
و انگار برای جویدن حنجره ام آماده میشد..
که دندانهایش را به هم میسایید و با نعره ای سرم خراب شد
_پس از وهابیهای افغانستانی؟!😈😡😏👿
جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود..😰😖😭
و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت
_یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!👿😡😡😈
و همان تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود..
که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم..
و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی اش
جانم را گرفت
_آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!😈😡😏😈👿
قلبم از وحشت...😰😰😰😭😭😭😭
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir