کارگاه عزت نفس 13.mp3
10.31M
#کارگاه_عزت_نفس 13
چشم و هم چشمی
فخر فروشی
و مسابقه گذاشتن در امور دنیا ، یه جهنمه❗️
جهنمی خوارکننده و ذلت بار....
شبکه عبری کان: ایران در حال آماده شدن برای یک حمله در مقیاس وسیع به تأسیسات امنیتی اسرائیل است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 مهمترین فیلمی که باید پخش کنید: سخنان بسیار مهم شهید سیدحسن نصرالله درباره #جهاد_مالی!
❗️ کل امکانات ما، موشک ما، حتی خورد و خوراک ما #پول آن از ایران تامین میشود
✅ تا ایران #پول دارد ما هم داریم! شفافیت از این بالاتر؟!
❗️ وقتی سید شهید ما اینطور میگوید و رهبر حکیم ما میگوید بر مردم واجب است با تمام امکانات به لبنان کمک کنند، مهمترین کمک ما کمک #مالی است؛ آنهم به نحوی که بگوییم بیش از این در توان ما نبود.
بهترین و مطمئنترین جایی که میتوان کمک کرد، دفتر رهبری است:
https://www.leader.ir/fa/monies
خیلیها نصف درامد این ماهشان را مجاهدانه کمک کردند.
سرمایه آخرت: درآمدم برای مقاومت
#نشرحداکثری
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوص
همانا خداوند کسانی را دوست می دارد که در راه او به گونه ای دسته جمعی می جنگند که گویی بنای محکمی هستند.
#لبنان
#یگان_رضوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺الفرار الفرار حیدر آمد شکار💥👊🇮🇷/اخبار جبهه مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر نمیتوانند ادعا کنند که 99% موشک ها را رهگیری کردند :)
بهاشتیاقملاقاتتوستڪه؛
آفتابمۍتابد،
و شب،بر آسمان پردهمیاندازد...
تومرڪزاندیشهۍخورشید،
وتنفّستمام ڪائناتی!
#السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیاپرستانی چون سگ های درنده...
📚خطبه 108 نهج البلاغه
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... چمدان پر از لباس و پارچه بود.
لابهلای لباسها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد. لباسها هم با سلیقهی تمام تا شده بود.
خدیجه سر شوخی را باز کرد و گفت: «کوفتت بشود قدم، خوش به حالت. چقدر دوستت دارد.» ایمان که به دنبالمان آمده بود، به در میکوبید. با هول از جا بلند شدم و گفتم: «خدیجه! بیا چمدان را یک جایی قایم بکنیم.» خدیجه تعجب کرد: «چرا قایم کنیم؟!»
خجالت میکشیدم ایمان چمدان را ببیند. گفتم: «اگر ایمان عکس صمد را ببیند، فکر میکند من هم به او عکس دادهام.»
ایمان دوباره به در کوبید و گفت: «چرا در را بستهاید؟! باز کنید ببینم.» با خدیجه سعی کردیم عکس را بکنیم، نشد. انگار صمد زیر عکس هم چسب زده بود که به این راحتی کنده نمیشد. خدیجه به شوخی گفت: «ببین انگار چسب دوقلو زده به این عکس. چقدر از خودش متشکر است.»
ایمان، چنان به در میکوبید که در میخواست از جا بکند. دیدیم چارهای نیست و عکس را به هیچ شکلی نمیتوانیم بکنیم. درِ چمدان را بستیم و زیر رختخوابهایی که گوشهی اتاق و روی هم چیده شده بود، قایمش کردیم.
خدیجه در را به روی ایمان باز کرد. ایمان که شستش خبردار شده بود کاسهای زیر نیمکاسه است، اول با نگاه اتاق را وارسی کرد و بعد گفت: «پس کو چمدان. صمد برای قدم چی آورده بود؟!»
زیر لب و آهسته به خدیجه گفتم: «به جان خودم اگر لو بدهی، من میدانم و تو.»
خدیجه سر ایمان را گرم کرد و دستش را کشید و او را از اتاق بیرون برد.
🔰ادامه دارد....🔰
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
May 11