🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣5⃣
✅ فصل چهاردهم
💥 یک دفعه حالم بد شد. دیگر نتوانستم تحمل کنم. از درد فریادی کشیدم. شینا تکهپارچههای بریدهشده را گذاشت روی زمین و دوید دنبال خواهرها و زنبرادرهایم. کمی بعد، خانه پر شد از کسانی که برای کمک آمده بودند. قابله دیر آمد. شینا دورم میچرخید. جوشانده توی گلویم میریخت و میگفت: « نترس. اگر قابله نیاید، خودم بچهات را میگیرم. » بعدازظهر بود که قابله آمد و نیمساعت بعد هم بچه به دنیا آمد.
💥 شینا با شادی بچه را بغل کرد و گفت: « قدم جان! پسر است. مبارکت باشد. ببین چه پسر تپلمپل و سفیدی است. چقدر ناز است.» بعد هم کسی را فرستاد دنبال مادرشوهرم تا مژدگانی بگیرد. صدای گریهی بچه که بلند شد، نفس راحتی کشیدم. خانه شلوغ بود اما بیحسی و خوابآلودگی خوشی سراغم آمده بود که هیچ سر و صدایی را نمیشنیدم.
💥 فردا صبح، حاجآقایم رفت تا هر طور شده صمد را پیدا کند. عصر بود که برگشت؛ بدون صمد. یکی از همرزمهایش را دیده بود و سفارش کرده بود هر طور شده صمد را پیدا کنند و خبر را به او بدهند. از همان لحظه چشمانتظار آمدنش شدم. فکر میکردم هر طور شده تا فردا خودش را میرساند. وقتی فردا و پسفردا آمد و صمد نیامد، طعنه و کنایهها هم شروع شد: « طفلک قدم! مثلاً پسر آورده! »
- عجب شوهر بیخیالی.
- بیچاره قدم، حالا با سه تا بچه چطور برگردد سر خانه و زندگیاش.
- آخر به این هم میگویند شوهر!
💥 این حرفها را شینا هم میشنید و بیشتر به من محبت میکرد. شاید به همین خاطر بود که گفت: « اگر آقا صمد خودش آمد که چه بهتر؛ و گرنه خودم برای نوهام هفتم میگیرم و مهمانی میدهم. »
از بس به در نگاه کرده و انتظار کشیده بودم، کم طاقت شده بودم. تا کسی حرف میزد، زود میرنجیدم و میزدم زیر گریه. هفتم هم گذشت و صمد نیامد. روز نهم بود. مادرم گفت: « من دیگر صبر نمیکنم. میروم و مهمانها را دعوت میکنم. اگر شوهرت آمد، خوش آمد!
💥 صبح روز دهم، شینا بلند شد و با خواهرها و زنداداشهایم مشغول پختوپز و تدارک ناهار شد. نزدیک ظهر بود. یکی از بچهها از توی کوچه فریاد زد: « آقا صمد آمد. » داشتم بچه را شیر میدادم. گذاشتمش زمین و چادری بستم کمرم و چیزی انداختم روی سرم و از پلّههای بلند به سختی پایین آمدم. حیاط شلوغ بود. خواهرم جلو آمد و گفت: « دختر چرا این طوری آمدی بیرون. مثلاً تو زائویی. »
💥 بعد هم چادرش را درآورد و سرم کرد. خوب نمیتوانستم راه بروم. آرامآرام خودم را رساندم توی کوچه. مردی داشت از سر کوچه میآمد. لباس سپاه پوشیده بود و کولهای سر دوشش بود؛ ریشو و خاک آلوده؛ اما صمد نبود. با این حال، تا وسط کوچه رفتم. از دوستان صمد بود. با خجالت سلام و علیکی کردم و احوال صمد را پرسیدم.
گفت: « خوب است. فکر نکنم به این زودیها بیاید. عملیات داریم. من هم آمدهام سری به ننهام بزنم. پیغام دادهاند حالش خیلی بد است. فردا برمیگردم. »
💥 انگار آب سردی سرم ریختند، تنم شروع کرد به لرزیدن. دستها و پاهایم بیحس شد. به دیوار تکیه دادم و آنقدر ایستادم تا مرد از کوچه عبور کرد و رفت. شینا و خواهرهایم توی کوچه آمده بودند تا از صمد مژدگانی بگیرند. مرا که با آن حال و روز دیدند، زیر بغلم را گرفتند و بردند توی اتاق.
💥 توی رختخواب دراز کشیدم. تمام تنم میلرزید. شینا آبقند برایم درست کرد و لحاف را رویم کشید. سرم را زیر لحاف کشیدم. بغض راه گلویم را بسته بود. خودم را به خواب زدم. میدانستم شینا هنوز بالای سرم نشسته و دارد ریزریز برایم اشک میریزد. نمیخواستم گریه کنم. آن روز مهمانی پسرم بود. نباید مهمانیاش را به هم میزدم.
💥 سر ظهر مهمانها یکییکی از راه رسیدند. زنها توی اتاق مهمانخانه نشستند و مردها هم رفتند توی یکی دیگر از اتاقها. بعد از ناهار خواهرم آمد و بچه را از بغلم گرفت و برد برایش اسم بگذارند. اسمش را حاج ابراهیم آقا، پدربزرگ صمد، گذاشت مهدی. خودش هم اذان و اقامه را در گوش مهدی گفت. بعدازظهر مردها خداحافظی کردند و رفتند. مردادماه بود و فصل کشت و کار. اما زنها تا عصر ماندند. زنبرادرها و خواهرها رفتند توی حیاط و ظرفها را شستند و میوهها را توی دیسهای بزرگ چیدند. مهدی کنارم خوابیده بود. سر تعریف زنها باز شده بود، من هنوز چشمم به در بود و امیدوار بودم در باز شود و لحظهی آخر مهمانی پسرم، صمد از راه برسد.
🔰ادامه دارد...🔰
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
پیامبر (ص ) :اذا قام العبد الی الصلوة فکان هواه و قلبه الی الله تعالی انصرف کیوم ولدته امه
هنگامی که انسان برای نماز می ایستد، اگر همه توجه اش و قلبش به سوی خدا باشد، در حالی نمازش تمام می شود، که مثل روزی است که پاک به دنیا آمده .
📚محجة البیضاء، ج 1، ص 382
✨﷽؛
عاقبت بخیری
چنگ زدن به حبل الله؛
یکی از شروط عاقبت بخیری، چنگ زدن به حبل الله میباشد.
بدبخت ترین مردم؛
قرآن میفرماید؛ قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا؛ آنها هستند كه (عمر و) سعی آنها در راه دنياى فانى تباه گرديد و به خيال باطل مىپنداشتند كه نيكوكارى مىكنند.
تمامی زحماتشان از میان رفت، فکر میکنند کار درستی انجام دادند، و دین را رها کردند...موانع عاقبت بخیری؛ ۱. حُب ریاست: دنبال این نباشیم معروف باشیم. دیده شدن ضرر دارد. لِذا در کربلا هم همین موضوع پیش آمد. ۲. بداخلاقی: عاقبت بخیری نمی آورد. ۳. غضب: عاقبت بخیری نمی آورد. ۴. تکبر: شخص را نابود میکند.. عاقبت بخیری نمی آورد اصلا.. ۵. حسادت: إِنَّ اَلْحَسَدَ يَأْكُلُ اَلْإِيمَانَ. حسد ايمان را میخورد. ☑صفت های اخلاقی بد مثل یک روزنه هست، شیطان از همین راه وارد میشود تا از نقطه ضعف بزند. و راحت در ما نفوذ میکند. ☑صفات خوب اخلاقی ، اشخاص را بر می گرداند و لِذا توبه میکنند و عاقبت بخیر می شوند. ☑گناه ، روزنه ظلمت را باز میکند، خوبی ها هم روزنه نور و عاقبت بخیری را باز میکند. 🌱ارادت و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت انسان رو برمی گرداند.و دستگیری میکند.🌱 ☀مومن در خوف عاقبت خویش است. 🏷از بیانات استاد حجت الاسلام ایمانی #شرحدعایبیستمصحیفهسجادیه #درس_اخلاق 🏴@imaani_ir
تو مادری ترین پسر خانواده ای
نام تو را ادامه ی زهرا نوشته اند...
#ایام_فاطمیه🏴
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
#کریم_بن_الکریم 💚
سلامٌ على البعيدين
وهم الأقرب..
سلام بر کسانـے که دورند !
ولـے به ما نزدیکتریناند .. !
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
مداحی_آنلاین_مادر_به_تپشهای_دل_حیدر_پویانفر.mp3
6.23M
مادر به تپشهای دل حیدر
به جوونی علیاکبر
پر قنداق علیاصغر
مارو تنها نزاری محشر