eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نیل رد شده‌اے و بہ ساحل رسیده‌اے؛ ما غرق فتنہ‌ایم دعا ڪن‌ براےما..! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 کلام امیرالمومنین (علیه السلام) خطبه۱۸۳ نهج البلاغه .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمی‌دانستم چه نقشه‌ای در سرش دارد.. کلی آسمان ریسمان به هم بافت که داعش سوریه را اشغال کرده... و دارد یکی‌یکی اصحاب و یاران اهل‌بیت ع را نقش قبر می کند! می‌خواهد حرم ها را ویران کند با آب و تاب هم تعریف می‌کرد. خوب که تنورش داغ شد در یک جمله گفت منم می‌خوام برم! نه گذاشتم و نه برداشتم و بی معطلی گفتم خب برو 😊 فقط پرسیدم چند روز طول می‌کشد؟! گفت نهایتاً چهل و پنج روز.. از بس شوق و ذوق داشت ، من هم به وجد آمده بودم دور خانه راه افتاده بودم.. و مثل کمیته جستجوی مفقودین دنبال خوراک می‌گشتم و هرچه دم دستم می‌رسید در کوله‌اش جاسازی می‌کردم.. از نان خشک و نبات حاجی بادام شیرینی یزدی گرفته تا نسکافه و پاستیل😅 تازه مادرم هم چیزهایی را به زور جا می‌داد .... پسته و نبات را لای لباس‌هایش پیچید و می خندید😁 ذکر و خیر چند تن از رفقایش را کشید وسط و گفت با هم اینا رو می‌خوریم یکی شان را مسخره کرد که که مثل لودر هرچی بزاری جلوش می بلعه😂 دستش رو گرفتم و نگاهش کردم.. چشمانش از خوشحالی برق میزد. با شوخی و خنده بهش گفتم طوری با ولع داری جمع می‌کنی که داره به سوریه حسودیم می‌شه😢 وقتی لباس‌های نظامی و پوتینش را می گذاشت داخل کوله سعی کردم لحنم را طوری که کمی حالت اعتراض به خود بگیرد کنم : بهش گفتم اون‌جا خیلی خوش می‌گذره یا این‌جا خیلی بد گذشته که این‌قدر ذوق مرگی؟؟؟؟ انگشتانم را فشار داد و شروع کرد به خواندن: « ما بی‌خیال مرقد زینب نمی‌شویم/ روی تمام سینه زنانت حساب کن!» تا اعزامش چند روز بیشتر طول نکشید. یک روز خبر داد که کم‌کم باید بارو بنه اش را ببندد.. همان روز هم بهم زنگ زدند که خودش را برساند فرودگاه .. هیچ‌وقت ندیده بودم نماز صبحش را به این سرعت بخواند😳 حالتی شبیه کلاغ پر بود بهش گفتم خب حالا توام خیال راحت جا نمی‌مونیم.. فقط یادم هست که پرسیدم کی برمی گردید؟! چند روز می‌شه؟! یهو نری یادت بره این‌جا زنی هم داشتی ها😔 دلم می‌خواست همراهش می رفتم تا پای پرواز اما جلوی همکارانش خجالت می‌کشیدم .. خداحافظی کرد و رفت.. دلم نمی‌آمد در را پشت سرش ببندم نمی‌خواستم باور کنم که رفت😭 خنده روی صورتم خشکید.. هنوز هیچ چیز نشده دلم برایش تنگ شد .. برای خنده‌هایش ، برای دیوانه بازی‌هایش ، برای گریه‌هایش ، برای روضه خواندن هایش😔 صدای زنگ موبایلم بلند شد.. محمدحسین بود جواب دادم .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
سفر پر ماجرا 54.mp3
8.69M
۵۴ نه ترازویی لازمه، و نه دادگاهی❗️ تـ👈ـو ؛ ماشینِ حسابِ خودتی! زودتر خودتُ بساز، که به محض تولدت، باطنت، رو میشه! ✔️اگه باطنت سالم باشه؛ آرامشِ ابدی مبارکــــت باشه .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🔴 اکانت عراق به عبری رژیم صهیونیستی را با موشک عماد تهدید کرد! 🔸همزمان با احتمال پاسخ جمهوری اسلامی ایران به رژیم صهیونیستی و رونمایی حزب الله لبنان از شهر موشکی عماد، اکانت جدید عراق به عبری نزدیک به مقاومت، رژیم صهیونیستی را به حمله موشکی تهدید کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانم بھ فدايت! تو آرزوے هر مشتاقے که آرزو کند... السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ...
براے امام حسین -؏- گریه مے کنیم تا ارزش ها را زنده نگه داریم ؛ بدانیم آنجا چه گذشت تا دوباره آن موضوع براے نوه‌اش تکرار نشود . سخن شهید جهاد مغنیه .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 گفت دلم برات تنگ شده.. تا برسد فرودگاه چند دفعه زنگ زد.. حتی پای پرواز که میگفت الان سوار می‌شم و اون گوشی رو خاموش می‌کنم.. می‌گفت می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم.. منم دل از دلم می‌خواست با او حرف بزنم شده بودم مثل آدم‌هایی که در دوران نامزدی در حرف زدن سیری ندارند😔 می‌ترسیدم به این زودی‌ها صدایش را نشنوم .. دلم نمی‌آمد گوشی را قطع کنم . گذاشتم خودش قطع کند! انگار دستی از داخل صفحه گوشی پلک‌هایم را محکم چسبیده و زل زده بودم به اسمش .. شب اولی که نبود دلم می‌خواست باشد و خروپف کند.. نمی‌گذاشتم بخوابد باید اول من ‌خوابم می‌برد بعد او.. حتی شب‌هایی که خسته و کوفته تازه از مأموریت برمی‌گشت😢 تا صبح مدام گوشی را نگاه کردم تا نکند خاموش شود یا احیاناً در خانه آپارتمانی در دسترس نباشم .. مرتب از این پهلو به آن پهلو می‌شدم! صبح از دمشق زنگ زد و کددار صحبت می‌کرد و نمی‌فهمیدم منظورش از این حرف‌ها چیست.. خیلی تلگرافی حرف زد! آنتن نمی‌داد چند دفعه قطع و وصل شد😕 بدی‌اش این بود که باید چشم انتظار می‌نشستم تا دوباره خودش زنگ بزند . بعضی وقتا باید چند بار تماس می‌گرفت تا بتوانیم دل سیر حرف بزنیم😍 بعد از بیست دقیقه قطع می شد باید دوباره زنگ می زد روزهایی می‌شد که سه چهار تا بسته ای حرفمان طول بکشد.. اوایل گاهی با وایبر و واتساپ پیامک‌هایی ردوبدل می‌کردیم تلگرام که آمد خیلی بهتر شد .. حرف‌هایمان را ضبط‌شده می‌فرستادیم برای هم! این‌طوری بیشتر صدای همدیگر را می‌شنیدیم😍 و بهتر می‌شد احساساتمان را به هم نشان بدهیم.. چهل پنج روز سفر اول ، شد شصت و سه روز😢 دندان‌هایش پوسیده بود.. رفتم پیش داییش دندان‌پزشکی . داییش گفت چرا مسواک نمی‌زنی🤨 گفت جایی که هستیم آب برای خوردن پیدا نمی‌شه توقع دارین مسواک بزنم؟ اگر خواهر یا برادرم یا حتی دوستان از طعم و مزه ی غذایی خوش‌شان نمی‌آمد و ناز می‌کردن می‌گفت ناشکری نکنید مردم اون‌جا تو وضعیت سخت زندگی می کنن... بعد از سفر اول بعضی ها از او می‌پرسیدند که توهم قسی القلب شدی و آدم کشتی ؟😐 می‌گفت چه ربطی به قساوت قلب دارد کسی که قصد دارد به حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تجاوز کند همان بهتر که کشته بشه... بعضی می‌پرسیدند چند نفرشونو کشتی؟! می‌گفت ماکه نمی کشیم مافقط برای آموزش میریم! این‌که داشت از حرم آل الله دفاع می‌کرد و کم‌کم به آرزوهایش می رسید خیلی برایش لذت‌بخش بود .. خیلی عاطفی بود..... بعضی وقت‌ها می‌گفتم تو اگه نویسنده بشی کتابات پرفروش می‌شن😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
نگویید جامانده ایم...
در غبار فتنه همیشه چشم به انگشت اشاره ی علی دارم . .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
واقعا همینطوره ... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کارگر کم داری آقا جان، سخنران بی‌شمار قیل و قال از غربتت کردیم اما کار نه ! السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَاحُجَّةَ‌اللَّهِ‌فـٖے‌أَرْضِهِ..‌.
هواےشہر هوایمان‌را‌گرفتھ.. هوایمان‌ر‌‌ا‌داشته باشید‌برادر... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
بیمار فقط در طلب لطف طبیب است ما منتظر نسخه‌ی درمان حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 می‌گفتم:(( حیف که نوشته‌ها را جمع نمی‌کنی وگرنه وقتی شهید بشی توی قد و قواره آوینی شناخته می‌شوی))😉 با کلمات خیلی خوب بازی می‌کرد.. هر دفعه بین وسایل شخصی دوتا عکس های من را با خودش می‌برد.. یکی پرسنلی یکی را هم خودش گرفته و چاپ می کرد... در ماموریت آخری با گوشی عکس از عکس ها می‌گرفت و با تلگرام می فرستاد. می گفتم :((چرا برای خودم فرستادی؟؟)) می گفت :((می‌خوام رو گوشی هم عکست رو داشته باشم))☺️ هر موقع به مقدمه یا بد موقع پیام می‌داد می‌فهمیدم سرش شلوغ است. گوشی از دستم جدا نمی‌شد بیست و چهارساعته نگاهم روی صفحه‌اش بود😢 مثل معتادها هرچند دقیقه یک‌بار تلگرام رو نگاه می‌کردم ببینم وصل شده است یا نه.. زیاد از من عکس و فیلم می‌گرفت.. خیلی هایش را که اصلاً متوجه نمی‌شدم یک‌دفعه برایم می‌فرستاد... عکس سفرهایمان را می‌فرستاد که یادش بخیر پارسال همین موقع😍 فکر این‌که برای چه کاری رفته است مرا آرام و دوری را برایم تحمل‌پذیر می‌کرد. گاهی به او می‌گفتم شاید تو و دیگران فکر می کنین من الان خونه پدرم هستم و خیلی هم خوش می‌گذره ولی این طور نیست هیجا خونه خود آدم نمی‌شود....😔 هیچ‌وقت از کارش نمی‌گفت در خانه‌ام همین‌طور خیلی که سماجت می‌کردم چیزهایی می‌گفت ولی سفارش می‌کرد به کسی چیزی نگو حتی به پدر و مادرت.. البته بعدا رگ خوابش دستم آمد کلک سوار کردم.. بعد از اینکه اطلاعات را لو می‌داد خودم را طبیعی جلوه می‌دادم و متوجه نمی‌شد 😄 با این ترفند خیلی از چیزها دستم می آمد.. حتی در مهمانی‌هایی که با خانواده‌های همکارانش دور هم بودیم ، بازم لام تا کام حرفی نمی‌زدم .. می‌دانست هر یک کلمه درج کنم ، سریع به گوش هم می‌رسد و تهش برمی گردد به خودم. کار حضرت فیل بود این حرف ها را در دلم بند کنم ، اما به سختی اش می ارزید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir