eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 صدای « این گل پرپر از کجا آمده » نزدیک تر می شد ... سعی کردم احساساتم را کنترل کنم . می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم ، اشک بر روضه امام حسین علیه السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین! هرچه روضه به ذهنم می رسید ، می خواندم و گریه می کردم .. دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم 😭 یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من می گفت : « شما زودتر برو بیرون! » نگاهی به قبر انداختم ، باید میرفتم . فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من می خواستند بروم بالا اما نمی توانستم .. تازه داشت گرم میشد ، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون!😭 مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم .. درست مثل همان بازی ها. سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم .. اقایی رفت پایین قبر .. در تابوت را باز کردند . وداع برایم سخت بود ، ولی دل کندن سخت تر😭😭 چشم هایش کامل بسته نمیشد .‌ می بستند ، دوباره باز می شد! وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر ، پاهایم بی حس شد. کنار قبر زانو زدم ، همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم ... از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم ، همان که محرم ها می پوشید . چفیه مشکی هم بود . صدایم می لرزید ، به آن آقا گفتم : « این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش! » خدا خیرش بدهد ، در آن قیامت ، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش وچفیه را انداخت دور گردنش... فقط مانده بود یک کار دیگر .. به آن آقا گفتم : « شهید می خواست براش سينه بزنم . شما میتونید ؟ » بغضش ترکید . دست و پایش را گم کرده بود ، نمی توانست حرف بزند . چند دفعه زد روی سینه اش ... بهش گفتم : « نوحه هم بخونید!» برگشت نگاهم کرد ، صورتش خیس خیس بود .. نمیدانم اشک بود یا آب باران . پرسید : « چی بخونم؟! » گفتم : « هرچی به زبونتون اومد!» گفت : « خودت بگو!» نفسم بالا نمی آمد . انگار یکی دست انداخته بود و گلویم را فشار میداد😣 خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم ، گفتم : « از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین / دست و پا میزد حسین زينب صدا میزد حسین!» سینه میزد برای محمد حسین و شانه هایش تکان می خورد . برگشت . با اشاره به من فهماند که: « همه را انجام دادم ! » خیالم راحت شد که پیش پای ارباب ، تازه سینه زده بود ..😭😭 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
چگونه برنامه ریزی روزانه انجام دهیم؟ پیش از شروع روز، فکر کنید! طریقه برنامه ریزی روزانه برای هر روز به نیاز شما بستگی دارد. یعنی اگر در محل کار باید برخی از کارها را خیلی سریع انجام دهید و بعد از تحویل گرفتن در همان روز به پایان برسانید، حتما فضاهای خالی در روزتان برای این کارها کنار بگذارید. یعنی باید برنامه منعطفی داشته باشید. برای اختصاص دادن زمان بیشتر به پروژه‌های خود، باید برنامه‌ریزی را هم دقیق‌تر انجام دهید. پیشنهاد ما این است که پیش از برنامه‌ریزی برای هر روز، نیازهای اصلی و مشکلات احتمالی را در جایی بنویسید، در این صورت برای تنظیم برنامه روزانه خود بهتر تصمیم می‌گیرید. فکر کردن به کارها، نیازها و مشکلات احتمالی، یکی از مهم‌ترین مراحل آموزش برنامه ریزی روزانه به حساب می‌آید، زیرا ما سعی داریم هر فرد برنامه‌ی مخصوص و شخصی خود را طراحی کند. یادتان باشد که تنها استفاده از یک ابزار واقعی و پیگیری برنامه ریزی روزانه می‌تواند روی مدیریت بهتر زمان تاثیر بگذارد. فرقی ندارد از چه ابزاری برای این کار استفاده می‌کنید، To-Do List، تقویم یا یک نرم‌افزار در تلفن همراه. ریزی

.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🔆فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ پس به خدا توکل کن چون در مسیر درست و روشنی هستی.. سوره نمل / آیه۷۹
@Ostad_Shojaeکارگاه عزت نفس 05.mp3
زمان: حجم: 13.82M
۵ اخطــــار ⛔️ هروقت کسی رو به خدا ترجیح دادی و به خاطر اون ، پا گذاشتی روی خدا؛ بالاخره یه جایی، از جانب همون فرد ، خوار و ذلیل و غم زده میشی! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
✨ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَیهِ و عَلى‏ خُدّامِهِ و أَعوانِهِ عَلى‏ غَیبَتِهِ و نَأیِهِ 🔅 خداوندا! بر حضرت مهدی صلوات بفرست و بر همه خدمتگزاران و یاورانش در دوران غیبت. 📚 المزار الکبیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سَلامٌ عَلَى آلِ یس السَّلامُ عَلَیْکَ یَا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیَاتِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَابَ اللَّهِ وَ دَیَّانَ دِینِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَهَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ وَ دَلِیلَ إِرَادَتِهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا تَالِیَ کِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ السَّلامُ عَلَیْکَ فِی آنَاءِ لَیْلِکَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِکَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ💙
بغل بگیر مرا احتیاجِ من بغل است .. آقای امام حسین :)
درسی که شهید آرمان علی وردی بهمون داد این بود: «پای هر چیزی که درسته بمونید حتی اگه ؛تنها موندین»
قربونت برم امام علی کاش نهج‌البلاغه‌ت رو از دست پزشکیان قایم میکردی بفهمیم برنامه خودش چیه، این مرد دقیقا چی میخواد، چیکار داره میکنه ‌
20.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسرم!.. "گـرچـہ‌ایـن‌شھـر‌شلـوغ‌اسـت‌ولۍبـٰاورڪن آن‌چنـٰان‌جـا؎تـوخـٰالیسـت‌ڪہ‌صدا‌مۍپیچـد.." .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
‍ 🌷 – قسمت 1⃣ ✅ فصل اول پدرم مریض بود. می‌گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوب خوب شد. همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می‌دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می‌گفت: « چه بچه خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر. » آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگتر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردﺓ پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می‌کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت‌بخش بود. دورتادور خانه‌های روستایی را زمین‌های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین‌های گندم و جو، تاکستان‌های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قد و نیم‌قد همسایه توی کوچه‌های باریک و خاکی روستا می‌دویدیم. بی‌هیچ غصه‌ای می‌خندیدیم و بازی می‌کردیم. عصرها دم غروب با عروسک‌هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می‌رفتیم روی پشت‌بام خانة ما. تمام عروسک‌ها و اسباب‌بازی‌هایم را توی دامنم می‌ریختم، از پله‌های بلند نردبان بالا می‌رفتیم و تا شب می‌نشستیم روی پشت‌بام و خاله‌بازی می‌کردیم. 🔰ادامه دارد.... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir