eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمودند: «از شخص "کریم" همینکه درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی شخص "جواد"، خود به دنبال سائل می‌گردد تا به او عطا کند».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک لحظه تصور کنید جای کلمه آمریکا، ایران بود، قطعا افکار عمومی را تا نابودی کامل برده بودند. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
35.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ ای میوه‌ی قلبِ آقای خراسان ای عشق تمام ای آقازاده‌ی‌ سلطان میلاد دو باب الحوائج حضرت جوادالائمه و حضرت علی اصغر علیهما السلام مبارک باد. ان شاء الله به برکت این میلاد خجسته حاجت روا باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شُڪر ڪہ در قلبمان، مویرگۍ هست، متصل بہ خون گرم شهیدان و از همان خون است ڪہ گاه، قلبمان بہ یادشان مۍتپد. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
1.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✈️ هواپیمای آتش‌نشان آتش گرفت! یک هواپیما که برای کمک به خاموش کردن حریق در شهر لس‌آنجلس آمریکا رفته بود، سقوط کرد و منفجر شد یه لحظه فکر‌‌ کن این اتفاقا تو ایران افتاده بود سالها سوژه تمسخر سلبریتیها و معاندین بود .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
‍ 🌷 – قسمت6⃣8⃣ ✅ فصل هفدهم 💥 بعد از شام صدایم کرد. طوری که صدیقه متوجه نشود، آماده شدم و آمدم توی حیاط و دور از چشم همه دویدم بیرون. دنبالم آمد توی کوچه و گفت: « چرا می‌دوی؟! » گفتم: « نمی‌خواهم صدیقه مرا با تو ببیند. غصه می‌خورد. » آهی کشید و زیر لب گفت: « آی ستار، ستار! کمرمان را شکستی به خدا. » 💥 با آن‌که بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: « مگر خودت نمی‌گویی شهادت لیاقت می‌خواهد. خوب ستار هم مزد اعمالش را گرفت. خوش به حالش. » صمد سری تکان داد و گفت: « راست می‌گویی. به ظاهر گریه می‌کنم؛ اما ته دلم آرام است. فکر می‌کنم ستار جایش خوب و راحت است. من باید غصه‌ی خودم را بخورم. » 💥 داشتم از درون می‌سوختم. برای بچه‌های صدیقه پرپر می‌زدم. اما دلم می‌خواست غصه‌ی صمد را کم کنم. گفتم: « خوش به حالش. کاشکی ما را هم شفاعت کند. » همین‌که به خانه‌ی خواهرم رسیدیم، بچه‌ها که صمد را دیدند، مثل همیشه دوره‌اش کردند. مهدی نشسته بود بغل صمد و پایین نمی‌آمد. سمیه هم خودش را برای صمد لوس می‌کرد. خدیجه و معصومه هم سر و دستش را می‌بوسیدند. 💥 به بچه‌ها و صمد نگاه می‌کردم و اشک می‌ریختم. صمد مرا که دید، انگار فکرم را خواند. گفت: « کاش سمیه‌ی ستار را هم می‌آوردیم. طفل معصوم خیلی غصه می‌خورد. » گفتم: « آره. ماشاءاللّه خوب همه چیز را می‌فهمد. دلم بیشتر برای او می‌سوزد تا لیلا. لیلا هنوز خیلی کوچک است. فکر نکنم درست و حسابی بابایش را بشناسد. » 💥 صمد بچه‌ها را یک‌دفعه رها کرد. بلند شد و ایستاد و گفت: « سمیه را یک چند وقتی با خودت ببر همدان. شاید این‌طوری کمتر غصه بخورد. » ادامه دارد... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir