@Maddahionlinمداحی آنلاین - نماهنگ پناهم بده - حسین طاهری.mp3
زمان:
حجم:
4.48M
پناهم بده کسی رو به جز تو ندارم
پناهم بده برا دیدنت بی قرارم
پناهم بده پناهم بده
21.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا خیلی از خانم ها بی حجاب نشدن؟!
5.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
این طرحمون به عشق شهید سید حسن نصرلله که شعار روز ۵ اسفند شد
انّا علی العهد
برآن عهد هستیم
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
وتوییایشهیدآنڪہصبحبہصبح
بایدپنجرهیدلرابسویِنگاهشگشود..
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
اولین سال بعد از شهادت شهید زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست .
یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی نا آرام گفت : عروس گلم، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده ؟
گفتم: نه، هیچی
خیلی اصرار کرد. آخرش دید که من کوتاه نمی آیم،
گفت :بهت قول داده زمستون که می آد اولین برف که رو زمین می شینه چی برات بخره؟
چشم هایم پر از اشک شد ، گریه ام گرفت،
گفت :دیدی یک چیزی هست ، بگو ببینم چی بهت قول داده؟
گفتم : شوخی می کرد و می گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می خرم.
این دفعه آقا جون گریه اش گرفت، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می کرد؛ گفت:
دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت به منيژه قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه ، و یک پالتو بخرم. حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش.
[خاطرهای از قولِ همسرِ شهید ناصر کاظمی]
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣0⃣1⃣
✅ فصل نوزدهم
💥 💥 بچه ها داشتند تلویزیون نگاه میکردند. خدیجه مشغول خواندن درسهایش بود، گفت: « مامان! راستی ظهر که رفته بودی نان بخری، عمو شمسالله آمد. آلبوممان را از توی کمد برداشت. یکی از عکسهای بابا را با خودش برد. »
💥 ناراحت شدم. پرسیدم: « چرا زودتر نگفتی؟!... »
خدیجه سرش را پایین انداخت و گفت: « یادم رفت. »
اوقاتم تلخ شد. یعنی چرا آقا شمسالله آمده بود خانهی ما و بدون اینکه به من بگوید، رفته بود سراغ کمد و عکس صمد را برداشته بود. توی این فکرها بودم که صدای در آمد.
💥 بچهها با شادی بلند شدند و دویدند طرف در. مهدی با خوشحالی فریاد زد: « بابا!... بابا آمد... »
نفهمیدم چطور خودم را رساندم توی راهپله.
از چیزی که میدیدم، تعجب کرده بودم. پدرشوهرم در را باز کرده بود و آمده بود تو. برادرم امین، هم با او بود.
بهتزده پرسیدم: « با صمد آمدید؟! صمد هم آمده؟! »
پدرشوهرم پیرتر شده بود. خاکآلوده بود. با اوقاتی تلخ گفت: « نه... خودمان آمدیم. صمد ماند منطقه. »
پرسیدم: « چهطور در را باز کردید؟! شما که کلید ندارید! »
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «...کلید...! آره کلید نداریم، اما در باز بود. »
گفتم: « نه. در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم. »
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: « حتماً حواست نبوده؛ بچهها رفتنهاند بیرون در را باز گذاشتهاند. »
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: « پس صمد کجاست؟! »
با بیحوصلگی گفت: « جبهه! »
گفتم: « مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه. »
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
5.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
➖ شب جمعه گر هوایت نکنم می میرم
🔰حضرت امام صادق ع میفرمایند:
کسی که خداوند خیر او را بخواهد،
در قلب او محبّت به امام حسین(ع) و علاقه به زیارت ایشان را قرار می دهد.
و اگر خداوند بدیِ بنده خود را بخواهد، بغض و کینه امام حسین(ع) و زیارت ایشان را در دل او قرار می دهد.»
📚کامل الزیارات ، ۱۴۲
#صلاللهعلیکیااباعبدالله
امام سجاد(ع) میفرمایند:
برای عمویم عباس نزد پروردگار مقام و منزلتی ست که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند.