روزی که مصطفی به خاستگاری من آمد، مادرم به او گفت: این دختر صبحها که از خواب پا میشود، در فاصلهای که دستش را شسته و مسواک میزند، یکنفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آوردهاند و قهوه را آماده کردهاند، شما میتوانید با این دختر ازدواج کنید؟ مصطفی که خیلی آرام گوش میکرد، گفت: من نمیتوانم برایش مستخدم بگیرم ولی قول میدهم تا زندهام وقتی بیدار شد، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.
تا وقتی شهید شد این کار را میکرد، خودش قهوه نمیخورد اما چون میدانست ما لبنانی.ها عادت داریم درست میکرد و وقتی منعش میکردم می.گفت: من به مادرتان قول دادهام تا زندهام این کار را برای شما بکنم.
🌷شهید مصطفی چمران🌷
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
پیام رهبر انقلاب اسلامی درپی حادثه دردناک اسکله شهید رجایی بندرعباس:
مسئولان امنیتی و قضائی هرگونه سهلانگاری یا تعمّد را کشف و بر طبق مقررات پیگیری کنند
از مردمان پرگذشتی که در لحظهی نیاز آمادهی خون دادن به مصدومان شدند صمیمانه تشکر میکنم
درپی حادثه دردناک آتشسوزی در بندر شهید رجایی بندرعباس، حضرت آیتالله خامنهای در پیامی ضمن تسلیت به خانوادههای مصیبتزده، مسئولان امنیتی و قضائی را موظف کردند که هرگونه سهلانگاری یا تعمّد در این حادثه را بهطور کامل بررسی و کشف کرده و بر طبق مقررات پیگیری نمایند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
حادثه دردناک آتشسوزی در بندر شهید رجایی موجب اندوه و نگرانی است.
مسئولان امنیتی و قضائی موظفند با بررسی کامل، هرگونه سهلانگاری یا تعمّد را کشف و بر طبق مقررات پیگیری کنند.
همهی مسئولان باید خود را در پیشگیری از حوادث تلخ و خسارتبار موظف بدانند.
اینجانب رحمت و مغفرت الهی برای جانباختگان و صبر و سکینه برای خانوادههای مصیبت زدهی آنان و شفای عاجل برای آسیبدیدگان این حادثهی تلخ مسألت میکنم و از مردمان پرگذشتی که در لحظهی نیاز آمادهی خون دادن به مصدومان شدند صمیمانه تشکر میکنم.
والسلام علیکم و رحمةالله
سیّدعلی خامنهای
۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
جــهــآد
یڪ شخص نبود
یڪ اســتــوره بـود
یڪ تفڪر یک اصالت
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷شهید محمد بلباسی🌷
اینها رو که می نویسم بده نیـروها تهیه کنند بعد بیان برای اعـزام به جبهـه فرهنـگی
۱. توکـل
۲. توسـل
۳. غـیـرت
۴. تهذیـب نفـس
۵. فرمایشـات آقـا
و از همـه مهمتـر ... اخـلاص !
سلام می کنیم به
شهید#محمد_بلباسی🕊🌹
و به نیابت از ایشان صلواتی هدیه می کنیم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ #پارت38
معاینهها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت. آسمان غبار گرفته!
صدرا: _خوبی رها؟
رها تلخ شد، بد شد، برای مردی که میخواست مرد باشد برایش:
_خوب؟ باید میمردم تا خوب باشم. با روزای قبل فرقی ندارم؛ شما برید به کارتون برسید!
صدرا: _رها! این حرفا چیه؟ تو زن منی
رها: _زنت اومد دنبال حقش، زنت اومد تو رو بگیره! گفتم که ربطی به من نداره، گفتم که زنش نیستم، گفت برو... گفتم نمیتونم؛ گفتم نمیشه! اما گفت با تو حرف میزنه، گفتم صدرا این روزا به حرفتو نیست، گفت تقصیر توئه! کدوم تقصیر؟ چرا هیچکس رفتار بدشو نمیبینه؟ نمیبینه دل میشکنه؟ نمیبینه کاراش باعث میشه کسایی که دوستش داشتن از دورش برن! به من چه که تو نگاهت سرد شده؟ به من چه که رویا تو رو حقش میدونه! سهم من چیه؟
صدرا: _آروم باش رها؛ همه چیز درست میشه!
رها: نه تو خونهی پدرم جا دارم نه تو خونهی شوهرم، چی درست میشه؟
آیه مداخله کرد:
_رها... این #امتحان توئه، مواظب باش مردود نشی!
آیه از اتاق بیرون رفت.
رها نیاز داشت خودش را دوباره بسازد، آخر دلش شکسته بود!
صدرا حس شکست میکرد.
رهای این روزهایش خسته بود...
خسته بود و مردش تکیهگاهش نبود.
خسته بود و مردش مرهمش نبود.
زود بود برایش که آیه باشد برای رهایش! رها آیه میخواست برای رها شدن...
رها آیه میخواست برای بلند شدن؛
آیه شاید آیهی رحمت خدا باشد برای او و رهایی که برای این روزهایش بود.
رها را که به خانه آوردند، محبوبه خانم با لبخند نگاهش کرد:
_خوبی مادر؟
رها نگاهش رنگ تعجب گرفت. لبخند محبوبه خانم عمیقتر شد:
_اینقدر عجیبه؟ من اونقدرا هم بد نیستم که الان تعجب کنی، ما رو ببخش، اصلا نمیدونم چرا راه رو غلط رفتم؛ اما خوشحالم که این اشتباه باعث شد تو به زندگی ما بیای
نگاه رها به پشت سر محبوبه خانم افتاد. مادرش بود که نگاهش میکرد.
_مامان!
+جانم دخترکم؟
رها خود را در آغوش مادر رها کرد و هر دو گریستند... رها اشک صورت مادر را پاک کرد:
_اینجا چیکار میکنی؟ چطور اینجا رو پیدا کردی؟
+هفته قبل پدرت سکته کرد و مُرد....
رها دلش برای مردی که پدر بود سوخت.
"چطور باید جواب آنهمه ظلمها را میداد؟ چطور جواب حقهایی را که ناحق کرده بود را میداد؟"
_خدای من... من نمیدونستم!
اشک ریخت برای پدری که پدری را بلد نبود.
+بعد از هفتمش که فقط خانواده رفتن سر خاکش، رامین منو از خونه
بیرون کرد. نمیدونستم کجا برم و چیکار کنم. شمارهی آیه رو داشتم، بهش زنگ زدم و اومد دنبالم و آوردتم اینجا. اونموقع بود که فهمیدم
بیمارستانی و چه اتفاقی افتاده. بعد هم زحمتم افتاد گردن محبوبه خانم.
_این چه حرفیه؟ اینجا خونهی رها جان هم هست.
رها تعجب کرده بود ،
از این رفتار مادرشوهری که تا چند روز قبل نگاهش هم نمیکرد...
آیه لبخند زد. یاد چند روز قبل افتاد که محبوبه خانم به خانهاش آمد...
محبوبه خانم: _شرمنده که مزاحم شدم، اما اومدم باهاتون مشورت کنم. در واقع یه سوال ازتون داشتم.
حاج علی: _بفرمایید ما در خدمتیم!
محبوبه خانم: _زندگیمون به هم ریخته، عروسم بعد از مرگ پسرم رفته و قصد برگشت نداره! نامزدی صدرا با دختری که خیلی دوستش داشت بهم خورده! دختری عروسم شده که نمیشناسمش اما همیشه صبور و مهربونه! خون پسرم رو بخشیدن و این دختر رو آوردن گفتن خونبس! حاجآقا من اینا رو نمیفهمم، نمیفهمم این دختر چرا باید جای برادرش مجازات بشه؟ این قراره درد بکشه یا ما با هر بار دیدنش باید عذاب بکشیم؟ الآنم که گوشه بیمارستان افتاده!نمیدونم باید چیکار کنم، این حالمو بدتر میکنه.
حاج علی اندکی تامل کرد:
_دستور دین خدا که مشخصه، یا ببخش و تمامش کن یا قصاص کن و حقتو بگیر و تمومش کن! حالا این سنت خونبس که از قدیم در بعضی مناطق بوده و الآنم هست، از کجا ریشه داره رو نمیدونم! اونم حتما حکمتی توش بوده، اما حکم خدا نیست! شما اگه ببخشی، قلبت آروم میشه و جریان تمام میشه، بعد از قصاص هم جریان تموم میشه، اما وقتی خونبس آوردی یعنی هر لحظه میخوای برای خودت یادآوری کنی که چی شد و چه اتفاقی افتاد. اون دختر به گناه نکرده مجازات شد و خدا از گناه شما بگذره که #مظلوم رو آزار دادید؛ #قاتل کسی دیگه بود و الان داره #آزاد زندگیشو میکنه.
شما کسی رو مجازات کردید که #هیچ_گناهی نداشت جز اینکه مادرش هم قربانی همین رسم بود. مادرش هم سختی زیاد کشید. آیه و رها خانم سالهاست با هم دوستن و من تا حدودی از زندگیشون خبر دارم! اون دختر نامزد داشت و به کسی دل بسته بود. شما همهی دنیا و آرزوهاش رو ازش گرفتید.
محبوبه خانم: _خدا ما رو ببخشه،
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🍂 #امام_حسين عليه السلام خطاب به مردى كه گفت: اگر به نااهل خوبى شود هدر میرود، فرمود:
لَيسَ كذلكَ، و لكِنْ تَكونُ الصَّنيعَةُ مِثلَ وابِلِ المَطَرِ تُصيبُ البَرَّ و الفاجِرَ،
چنين نيست،
بلكه خوبى كردن مانند ريزش باران، به نيك و بد مىرسد.🌧
📚 تحف العقول، ص٢۴۵
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج