27.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچکس کاشنباشد نگهشبرراهی..
#مادرانشهدا 💔
ما معنی انتظار رو نمی فهمیم
معنی انتظار رو مادران شهدا می فهمند...
#شهداشرمندهایم
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ #پارت39
محبوبه خانم: _خدا ما رو ببخشه، اونموقع داغمون زیاد بود. اونموقع نفهمیدم برادر شوهرم به پدرش چی گفت که قبول کرد خونبس بگیره، فقط وقتی که کارها تموم شده بود به ما گفتن. فرداش میخواست رها رو عقد کنه که صدرا جلوشو گرفت. میگفت یا رضایت بدید یا قصاصش کنید؛ مخالف بود.
خودش وکیله و اصلا راضی به این کار نبود. میگفت عدالت نیست، اما وقتی دید اونا زیر بار نمیرن راهی نداشت جز اینکه حداقل خودش با رها ازدواج کنه. بهم گفت صبر کنم تا یکسال بگذره و دختره رو طلاق میده که بره سراغ زندگیش! میگفت عمو با اون سن و سال این دختر رو حروم میکنه تا زنده است میشه اسیر دستشون. منو فرستاد جلو که راضی شدن عقدش بشه. پسرم آدم بدی نیست! ما نمیخواستیم اینجوری بشه، مجبور شدیم بین بد و بدتر انتخاب کنیم!
حاج علی: _پس مواظب این امانتی باشید که این یکسال بهش سخت نگذره!
محبوبه خانم: _فکر کنم دل صدرا لرزیده براش! رویا با رفتارای بدش خیلی بد از چشم همه افتاده، الان حتی دیگه صدرا هم علاقهای بهش نداره! رها همهی فکرشو درگیر کرده، نمیدونم چی میشه! رها اصلا صدرا رو میپذیره یا نه!
حاج علی: بسپرید دست خدا، خدا خودش بهترین رو براشون رقم میزنه انشاالله
آیه لبخند زد به مادرانههای محبوبه خانم. زنی که انگار بدش نمیآمد رها عروس خانهاش باشد. رهایی که به جرم نکرده همراه این روزهایشان بود...
چند روزی تا عید مانده بود.
خانه بوی عید نداشت. تمام ساکنان این خانه عزادار بودند. پدر، پسر، همسر... شهاب نبود، سینا نبود، سیدمهدی هم نبود...
سال بعد چه؟ چند نفر میآمدند و چند نفر می رفتند؟ فقط خدا میداند!
تلفن زنگ خورد. روز جمعه بود ،
و همه در خانه بودند؛ صدرا جواب داد و بعد از دقایقی رو به محبوبه خانم کرد:
_مامان... آماده شو بریم! بچهی سینا به دنیا اومده.
محبوبه خانم اشک و لبخندش در هم آمیخت. به سرعت خود را به بیمارستان رساندند.
صدرا: _مامان، تو رو خدا گریه نکن! الان وقت شادیه؛ امروز مادربزرگ شدی ها!
محبوبه خانم اشک را از روی صورتش پاک کرد:
_جای سینا خالیه، الان باید کنار زنش بود و بچه شو بغل میکرد!
پرستار بچه را آورد. خواست در آغوش مادرش بگذارد که معصومه رو برگرداند.
محبوبه خانم: _چی شده عروس قشنگم؟ چرا بچهتو بغل نمیکنی؟
معصومه: _نمیخوام ببینمش!
صدرا: _آخه چرا؟
عمویش جوابش را داد:
_معصومه نمیتونه بچه رو نگه داره، تا آخر عمر که نمیتونه تنها بمونه، باید ازدواج کنه! یه زن که بچه داره موقعیت خوبی براش پیش نمیاد؛ الان یه خواستگار خوب داره،اما بچه رو قبول نمیکنه!
صدرا ابرو در هم کشید:
_هنوز عدّهی معصومه تموم نشده، هنوز چهار ماه و ده روز از مرگ سینا نگذشته! درسته بچه به دنیا اومده اما باید تا پایان چهارماه و ده روز صبر کنه، شما حرمت مادر عزادار منو نگه نداشتین، لااقل حرمت مُرده رو
حفظ کنید!
صدرا از اتاق بیرون رفت.
محبوبه خانم سری به تاسف تکان داد و کودک را از پرستار گرفت:
_خودم نگهش میدارم، تو به زندگیت برس!
کودک را در آغوش گرفت و اشک روی صورتش غلطید. رو برگرداند گفت:
_صدرا تسویه حساب میکنه، کارهای قانونیشم انجام میده که بعدا مشکلی پیش نیاد!
چقدر درد دارد که شادیهایت را با زهر به کامت بریزند!
وارد خانه که شدند،
زهرا خانم اسپند دود کرد، آیه لبخند زد. رها خجالت زدهی معصومه بود، اما معصومهای نیامد. نگاهها متعجب شده بود ،
که محبوبه خانم روی مبل نشست و با لبخند تلخی گفت:
_بچه رو نخواست، قراره شوهر کنه!
زهرا خانم به صورتش زد. صدرا هنوز اخم بر چهره داشت.
آیه: _حالا باید چه کار کنید؟
صدرا به سمت مادرش رفت و بچه را در آغوش گرفت. به سمت رها رفت و کودک را به سمتش گرفت:
_مادرش میشی؟ اگه قبولش کنی میشه پسر من و تو!
رها نگاه به آیه انداخت، نگاهش آرام بود. به مادر نگاه کرد، با لبخند سری به تایید تکان داد. چشمان محبوبه خانم منتظر بود.
رها دست دراز کرد و بچه را گرفت.
صدرا نگاهش را به آیه انداخت:
_اگه اجازه بدید اسمشو بذاریم «مهدی»
آیه با بغض لبخند زد و تایید کرد.
" نامت همیشه جاویدان است یا صاحب الزمان:"
_من کیام که اجازه بدم اسم امام رو روی پسرتون بذارید یا نه!
صدرا: _میخوام مثل سیدمهدی باشه، مرد بشه، این کارم فقط از دست رها برمیاد!
رها: _مگه میتونی حضانتش رو بگیری؟
صدرا: حضانتش میرسه به پدربزرگم، به خاطر اینکه توانایی نداره کفالتش میرسه به من!
رها به صورت مهدی نگاه کرد و زمزمه کرد:
_سلام پسرکم!
صدرا به پهنای صورت لبخند زد...
"ممنونم خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون که.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودک کوچک در پایان یک روز طولانی در آشپزخانه عمومی آنچه را که در داخل دیگ های خالی باقی می ماند جمع می کند.
او در تلاشی مصمم خم می شود تا باقی مانده غذای گیر کرده در ته آن را جمع کند، با استفاده از یک دست کوچک ضایعاتی را که ممکن است حتی برای او کافی نباشد، جمع کند، با این حال او مصمم است با چیزی برای خانواده اش که منتظرش هستند بازگردد.💔😥
گرسنگی اجباری جنایت جنگی است .... در حالی که خیلی ها نظاره گر هستند و کاری انجام نمی دهند.
شب جمعه هست ، با مراجعه به سایت ایران همدل مردم فلسطین کمک کنید
و یا با تلفن همراهتان کد: ستاره ۱۴ مربع را شمارهگیری کنید.
مردم غزه نیاز فوری و ضروری به کمک دارند ...
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعدازتونفهمیدکسیعمقغممرا
منماندمویکسینهپرازحرفاضافی💔
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزی که چشمهایت را در زمین گشودی خورشید آسمانم طلوع کرد؛
تنها رفیقی که عیبهایم را ندید
دستگیر لحظه های دشوار
مهربانترین جهاد دنیا
تولدت مبارک
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
بقـولآسیـدجـوادنصـرالله:
جھـادمغنیـهیـکشخـصنیسـت!!
بلکـهیـکعقـیـدهےراسـخاسـت!!
عقـیـدهاےکـههمـهبایـدازآن
الگـوبـردارےکنیـم…
ایـنمیشـودجھـادےبـودن…((:
🔸 Its too late
※ اجتماع سراسری #فریاد_فلسطین در سراسر کشور
#دیگه_دیره❗️
سکوتتو بشکن! صدای تو شروع تغییر جهانه✌️
جمعه ۱۲ اردیبهشت | ساعت ۱۵
اجتماع مرکزی: تهران، میدان امام حسین علیهالسلام
• سخنران: استاد محمد شجاعی
• شعرخوانی: محمدعلی بیابانی
• با حضور: حسن توکلی و مُجال
🔺 همزمان در بیش از ۱۴ نقطه در سراسر ایران
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0