eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلبستھ‌ۍ عشـق بستھ‌ۍ دنیـا نیست زندگۍ ختم بہ شھادت نشود زیبـا نیست 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
از خدا، امام حسین(ع) را بخواهید و از امام حسین، خدا را بخواهید. صلی الله علیک یا ابا عبدالله .
در این بازار اگر سودی‌ست، با درویش خرسند است / خدایا منعَمم گردان به درویشی و خرسندی 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥چراغانی حرم مطهر امام رضا علیه السلام در آستانه‌ی ولادت با سعادتش 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🤍 ❤️ شیدا: _یعنی حقیقت داره؟ محبوبه خانم: _آره حقیقت داره، بچه‌ها برای شام میمونید؟ احسان هیجان زده شد: _بله... صدرا: _خوبه! مادرزنم یه غذایی درست کرده که باید بخورید تا بفهمید غذا چیه؛ البته دستپخت خانوم منم عالیه ها، اما مامان زهرا دیگه استاد غذاهای جنوبیه! زهرا خانم در آشپزخانه مشغول بود اما صدای دامادش را شنید و لبخند زد. "خدایا شکرت که دخترکم سپیدبخت شد!" صدرا به رخ میکشید رهایش را... به رخ میکشید دختری را که ساکت و مغموم شده بود. "سرت را بالا بگیر خاتون من! دنیا را برایت پیشکش میکنم، لبخند بزن و سرت را بالا بگیر خاتون!" آخر هفته بود و آیه طبق قرار هر هفته‌اش به سمت مَردش میرفت. روی خاک نشست.... "سلام مرد! سلام یار سفر کرده‌ی من! تنها خوش میگذرد؟ دلت تنگ شده است یا از رود فراموشی گذر کرده‌ای؟دل من و دخترکت که تنگ است. حق با تو بود... خدا تو را بیشتر دوست داشت، یادت هست که همیشه میگفتی: "بانو! خدا منو بیشتر از تو دوست داره! میدونی چرا؟ چون تو رو به من داده!" اما من میگویم خدا تو را بیشتر دوست دارد؛ چون تو را پیش از من بُرد، اصلا تو را برای خودش برداشت و آیه را جا گذاشت!" هنوز سر خاک نشسته بود، که پاهایی مقابلش قرار گرفت. فخرالسادات بود، سر خاک پسر آمده بود. کمی آنطرف‌تر هم مردش بود! فخرالسادات که نشست، سلامی گفت و فاتحه خواند. چشم بالا آورد و گفت: _خواب مهدی رو دیدم، ازم ناراحت بود! فکر کنم به خاطر توئه؛ اون روزا حالم خوب نبود و تو رو خیلی اذیت کردم، منو ببخش، باشه مادر؟! آیه لبخند زد: _من ازتون نرنجیدم. دست در کیفش کرد و یک پاکت درآورد: _چندتا نامه پیش پدرم گذاشته بود، پشت این اسم شما بود. پاکت را به سمت فخرالسادات گرفت. اشک صورتشان را پر کرده بود. نامه را گرفت و بلند شد و به سمت قبر شوهرش رفت... َتحویل سال نزدیک بود. آیه سفره‌ی هفت سینش را روی قبر مردش چیده بود، حاج علی سر مزار همسرش، به بهشت معصومه رفته بود، فخرالسادات روی قبر همسرش سفره چیده بود؛ چقدر تلخ است این روز که غم در دل بیداد میکند! سال که تحویل شد، جمعیت زیادی خود را به مزار شهدا رساندند، میخواندند و تسلیت میگفتند. "معامله‌ات با خدا چگونه بود که دو سر سود بود؟ چگونه معامله کردی که بزرگ این قبیله‌ی هزار رنگ شدی؟ چه چیزی را وجه‌المعامله کردی که همه به دیدارت می‌آیند؟ تنها کسی که باخت من بودم... من تو را باختم... من همه‌ی دنیایم را باختم!" وقتی از سر خاک بلند شد. زیر دلش درد میکرد. ساعات زیادی در سرما روی زمین نشسته بود! دستی روی شکمش کشید و کمرش را صاف کرد. فخرالسادات کنارش ایستاد: _با تو خوشبخت بود... خیلی سال بود که دوستت داشت؛ شاید از همون موقعی که پا توی اون کوچه گذاشتی، همه‌ش دل دل میکرد که کی بزرگ میشی، همه‌ش دل میزد که نکنه از دستت بده؛ با اینکه سال‌ها بچه‌دار نشدید و اونم عاشق بچه‌ها بود اما تو براش عزیزتر بودی؛ خدا هم معجزه کرد برای عشقتون، مواظب معجزه‌ی عشقت باش! حاج خانم دور شد. حاج علی به سمت آیه می‌آمد، گفته بود که بعد از تحویل سال می‌آید و آمده بود. حاج علی نشست که فاتحه بخواند که گوشی آیه زنگ خورد؛ رها بود: _سلام، عیدت مبارک! آیه: _سلام، عید تو هم مبارک، کجایی؟ رها: _اومدیم سر خاک سینا، پدرش و پدرم! آیه: _مهدی کجاست؟ رها: _آوردمش سر خاک باباش، باید باباش رو بشناسه دیگه. آیه: _کار خوبی کردین، سلام منو به همه برسون و عید رو به همه تبریک بگو. تلفن را قطع کرد و برگشت. مردی کنار پدرش نشسته بود و دست روی قبر گذاشته و فاتحه می‌خواند؛ قیافه‌اش آشنا نبود. نزدیک که رفت حاج علی گفت: _آقا ارمیا هستن. "ارمیا؟ ارمیا چه کسی بود؟ چیزی در خاطرش او را به شب برفی کشاند. نکند همان مرد است! او که اینگونه نبود! چرا اینقدر عوض شده است؟ این ته ریش چه بود؟" صورت سه تیغ شده‌اش مقابل چشمانش ظاهر شد و به سرعت محو شد. " اصلا به من چه که او چگونه بود و چگونه هست؟ سرت به کار خودت باشد!" سلام کرد و به انتظار پدر ایستاد. ارمیا که فاتحه خواند رو به حاج علی کرد: _حاجی باهاتون حرف دارم! حاج علی سری تکان داد، که آیه گفت: _بابا من میرم امامزاده! ارمیا: _اگه میشه شما هم بمونید! حاج علی تایید کرد و آیه نشست. ارمیا: _قصه‌ی سیدمهدی چیه؟ حاج علی: _یعنی چی؟ ارمیا: _چرا رفت؟ حاج علی: _دنبال چی هستی؟ ارمیا: _دنبال آرامش از دست رفته‌م. حاج علی: _مطمئنی که قبلا آرامشی بوده؟ ارمیا: _الان به هیچی مطمئن نیستم. حاج علی: _الان چی میخوای؟ ارمیا: _میخوام بدونم چی باعث شد..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
12.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فلسطین به کمک فوری نیاز دارد کودکان فلسطینی از گرسنگی گریه می کنند و مادری که از غذا را از روی زمین جمع میکند .... برادران و خواهران ما در فلسطین با مبارزات روزانه روبرو هستند، مردم غزه نیاز فوری به غذا دارند برای کمک های مالی می توانید با مراجعه به سایت ایران همدل به مردم فلسطین کمک کنید و یا با تلفن همراهتان کد: ستاره ۱۴ مربع را شماره‌گیری کنید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا