eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نہ از شهامـتِ او عاشقانہ‌تر شعرےست ؛ نه از شہادټ او دلبرانہ‌تر هنرے ... 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله صلی الله علیک یا ابا عبدالله
- الهی هیچ وقت بوی دنیا نگیری رفیق.... 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🤍 رها بود که او صدایش زد و نگاهش از نگاه سید مهدی جدا شد: _حالا وقت حلقه‌هاست. صدرا در کنار ارمیا ایستاده بود، و جعبه‌ی حلقه را برایش نگه داشته بود. ارمیا حلقه را درآورد و در دست گرفت.حلقه‌ی ساده‌ای بود. رها به شانه‌ی آیه زد ، و به او اشاره کرد دستش را بالا بیاورد؛ دست چپش را که بالا آورد، حلقه‌ی زیبای سیدمهدی در دستش برق میزد... نگاه‌ها لرزید. اشک در چشمان همه هویدا شد.خدایا... کجایی؟! یک دل اینجا شکسته است، خبرش را داری؟! ارمیا نگاه از آن حلقه‌ی زیبا گرفت. این حلقه کجا و آن حلقه کجا؟! دستش روی پایش افتاد. بغضش را با آب دهانش فرو داد و حلقه را به داخل جعبه برگرداند و گفت: _باشه برای بعد! آیه بغض صدایش را شنید. لرزش داشت صدای مردی که همسرش بود...آیه دست برد تا حلقه را از دستش درآورد ... که صدای ارمیا مانع شد: _لازم نیست، باشه هر وقت آمادگیشو داشتید و من تونستم براتون بهترشو بگیرم! "به چه فکر میکنی مرد؟ چه خیالی در سرت آمده که اینگونه با بغض حرف میزنی؟ " آیه: _ببخشید یادم رفت درش بیارم، الان درمیارم! دوباره دست برد که درآورد که ارمیا نگاهش را برای اولین‌بار به چشمان آیه دوخت: _نکن... با من این کارو نکن! حقوقمو که ریختن، برات بهترشو میخرم، یه کم فرصت بده! اون ماه اتفاقی افتاد که تمام پس‌اندازم رفت، بهم فرصت بده، برات کم نمیذارم! آیه بغض چشمان ارمیا را میدید: _فکرش رو نکن؛ همین خوب و قشنگه! حلقه‌ی سیدمهدی را از دستش درآورد و نگاهش کرد: _این رو میذارم کنار برای زینب! حلقه را به دست فخرالسادات داد: _برای زینب نگه میدارید؟ فخرالسادات با لبخند سر تکان داد و حلقه‌ی پسرش را از عروسش گرفت. آیه دستش را مقابل ارمیا گرفت و منتظر ماند. سکوت سنگین بود... همه بغض داشتند. ارمیا دوباره دست برد و حلقه را برداشت. آن را بین دو انگشت شست و اشاره‌ی دستانش گرفت. دست چپش را برای گرفتن دست آیه پیش برد که دست آیه لرزید و کمی عقب رفت. ارمیا چشمانش را بست و نفس گرفت... زینب با مهدی در حال جمع کردن سکه‌هایی بودند که زهراخانم بر سر عروس و داماد ریخته بود. صدای خنده‌شان می‌آمد. به صدای خنده‌ی زینب گوش داد و دلش را آرام کرد. الان دیگر او مرد آیه بود. پدر زینب بود، اما برای آیه زود بود، باید فرصت میداد! نفس گرفت و دست چپش را عقب کشید. با احتیاط حلقه را در دست آیه کرد بدون هیچ برخوردی میان دستانشان. آیه لب گزید.... میدانست ارمیا را ناراحت کرده! میدانست غرور مردش شکسته شد میان آنهمه نگاه؛ اما مگر دست خودش بود؟هنوز دستان سیدمهدی در یادش بود! "خدایا چه کنم؟!" رها جعبه‌ی حلقه را به سمت آیه گرفت. انگشتر عقیق در آن میدرخشید. حلقه را که برداشت، بوسید و با لبخند به آن نگاه کرد. بعد نگاهش را به ارمیا دوخت و گفت: _حلقه‌ی سیدمهدیه؛ بعد از شهادتش یه پلاک و این انگشتر و قرآنش رو برام آوردن، خیلی برام عزیزه؛ اگه دوست ندارید، یکی دیگه براتون میگیرم! ارمیا لبخندش را به چهره‌ی آیه پاشید: _هر چیزی که مربوط به سیدمهدی باشه برای شما خیلی عزیزه، همین که منو در این حد دونستید که این رو به دستم بسپرید، برای من دنیا دنیا ارزش داره! آیه نگاهش را به زمین دوخت: _من زن و دختر سیدمهدی رو هم به دست شما سپردم! چیز شیرینی در تمام وجود ارمیا جریان پیدا کرد: _تمام سعیمو میکنم که امانت‌دار خوبی باشم! دستش را به سمت آیه گرفت و آیه آرام انگشتر را به انگشتش کرد. سایه که ظرف عسل را برداشت، نگاه آیه هراسید و لب به دندان گرفت. ارمیا مداخله کرد: _محمد جان، داداش من بیا این خانومتو ببر؛ خب زنم از خجالت آب شد، این کارا چیه؟ آیه لبخند شرمگینی زد و نگاهش را به زمین دوخته نگاه داشت. محبوبه خانم دخالت کرد: _شگون داره! بذارید دهن هم که زندگیتون شیرین بشه! زهرا خانم هم تایید کرد و فخرالسادات عسل را از دست عروس کوچکش گرفت و مقابل ارمیا نگه داشت. اجبار سخت اما شیرینی بود.... خودش هم دلش میخواست اما این نگاه و ترس آیه را دوست نداشت. نگاهش که به زینب افتاد لبخند زد: _زینبم، عزیزم بیا پیش بابا! زینب با لبخند به سمت ارمیا آمد. ارمیا ظرف عسل را از دست فخرالسادات گرفت و به دست زینب داد. زیر گوشش چیزی گفت و زینب سری به تایید تکان داد. انگشتش را به داخل ظرف عسل کرد، و به سمت دهان مادرش برد. آیه نگاهش بغض گرفت... دهان گشود و شیرینی عسل را با انگشتان دخترکش به جان گرفت و بعد پشت دستان کوچک دخترش را بوسید. زینب دوباره انگشت به درون ظرف عسل برد... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
@MaddahionlinYEKNET.IR - vahed - shahadat imam javad 1401 - taheri.mp3
زمان: حجم: 7.23M
دارم اسمت را ز بدو زندگی خود به یاد یا جواد یا جواد یا جواد یا جواد 🎙 (ع)🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این‌ خبر را برسانید به‌ عُشاق‌ نجف صدای‌ پای‌ امامت‌ مولا عـلی‌ می‌آید... 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
جایی که کلمات ساکت می‌شوند، قلب فریاد می‌زند مادر پزشک علاء با 9 فرزندش خداحافظی کرد خدایا قلبش را محکم بگیر، روحش را قوی کن و به او صبر عطا فرما در فلسطین است که مادری 9 فرزندش را پس از سال‌ها حمل، در عرض چند ثانیه از دست می‌دهد. حتی تصورش هم سخت است که مادری عمرش را برای بچه هایش گذاشته باشد . و هر کدام از این ۹ فرزندش را ۹ ماه حمل کرده و هزاران سختی کشیده و با عشق و محبت بچه هایش رو بزرگ کرده و با تمام خاطرات خوشی که با بچه هایش داشته ، اما اسرائیل وحشی ظالم ۹ فرزندش را یکدفعه میکشد !!! این رو مادرانی کسانی درک خواهند کرد که داغ از دست دادن فرزند دیده باشند از دست دادن فرزند یکی از سخت‌ترین تجربه‌هایی است که یک انسان می‌تواند داشته باشد و داغ بزرگی برای والدین است. این تجربه به عنوان یک شوک بزرگ تلقی می‌شود و والدین را در سوگ عظیمی فرو می‌برد. و شما این رو در نظر بگیرید که این مادر نه تنها یک فرزند بلکه ۹ فرزندش را از دست داد!!!! این مادر پس از این چجوری زندگی خواهد کرد؟! با هزاران خاطره خوشی که با فرزندانش داشت و هر لحظه که به یاد فرزندانش و خاطراتشان می افتد چه سختی غیر قابل وصفی میکشد ..... و هنوز جلوی این نسل کشی گرفته نمی شود ما باید اعتراض کنیم نباید در برابر چنین ظلمی سکوت کنیم نباید کوتاهی و کم کاری کنیم باید نهایت تلاشمون رو بکنیم سکوت ما خیانت است