29.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفیر تو تو کوچهها غریبه یا حسین...
حاج مهدیرسولی
#شهادت_حضرت_مسلم(ع)
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🤍#پارت13
آیه: _بلافاصله بعد از خواستگاری شما، پدرش اونو به عقد پسرعموش درآورد! شما رفتید و اون در عشقش به شما باقیموند و غرق در خیالات شد. بالاخره تصمیم گرفت این مسئولیت رو به گردن پسرعموش بندازه و یه شب میخواسته با چاقو بکشدش که خوشبختانه تو اون ماجرا زنده موند، بعدش طلاق و دادگاه و اینکه به مرور به مواد رو آورد، و بیماریهای روحیش افزایش پیدا کرد. اینطور که مشخص شده، قبل از
اینکه با شما آشنا بشه هم مشکلات روانی داشته و بعد از رفتنتون بیشتر شده!
ارمیا: _یعنی من میخواستم با یه دیوونه ازدواج کنم!
آیه: _مواظب کلماتی که استفاده میکنید باشید! مشکلاتش حاد نبوده اما به مرور حاد شده!
دکتر مشفق: _باید بستری بشه!
آیه: _و من دیگه نمیتونم درمانشو ادامه بدم، منم الان درگیر ماجرائم!
دکتر صدر: _دکتر مرادی شما ادامه میدید؟
رها: _باید پروندهشو بخونم و با آیه صحبت کنم دکتر!
ارمیا: _خیلی خطرناکه؟
دکتر صدر: _برای شما فکر نکنم! نظر شما چیه دکتر مشفق؟
ارمیا میان حرفشان پرید:
_برای آیه خانم میگم!
نگاهها نگران شد، دل ارمیا لرزید:
_بهم بگید چه خبره!
مشفق: _خب اون چندبار دیگه سعی کرد پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و این اقدامش یه کم نگران کنندهست چون الان خانم رحمانی هم جزء کسانی براش حساب میشه که مانع رسیدنش به شما میشن!
آیه: _اون چند ساله که منتظر شماست تا برگردید و این یعنی...
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برداشتن شما از سر راه رسیدنش به من؟
آیه سری به تایید تکان داد.
ارمیا سرش را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به دیوار تکیه داده بود گفت:
_برای همین ترسیده بودی آیه؟
نگاه آیه به ارمیا بود:
_هم آره هم نه!
کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر شد. صدای خانم موسوی بود که در را باز کرد و گفت:
_خانوادهش رسیدن!
دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند شدند.
دکتر صدر: _من باهاشون صحبت میکنم، شما برید خونه.
به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد:
_شرمنده که اوضاع به هم ریخت و نشد با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که مفصل صحبت کنیم!
ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که اصلا موفق نبود:
_من شرمندهام که باعث این اوضاع شدم! حتما خدمت میرسم
دوباره صدای خانم موسوی آمد:
_راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر!
خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را گرفت. بعد رو به رها کرد:
_دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون!
رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد. دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند.
آیه: _بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود.
ارمیا: _تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا این بدبختی پرید وسط زندگیمون!
آیه: _اَلخَیرُ في ما وَقَع! خیر ما همین بوده، بریم به خرید امروزمون برسیم، من گرسنهام! مهمون شما یا مهمون من؟
ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی ابرو در هم کشید:
_جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به من، خودم حساب میکنم!
ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه چه پسر خسیسی داره؟
ارمیا اصلاح کرد:
_اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند سادهام؟
آیه پشت چشمی نازک کرد:
_معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم جناب سرگرد!
گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست!
به خاطر عوض کردن شرایط گاهی صمیمیتها بیشتر میشود! از اتاق که خارج شدند، زینب بُغ کرده روی صندلی نشسته بود.
ارمیا در آغوشش کشید روی موهایش را بوسید:
_دختر بابا چرا ناراحته؟
اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیا صورتش را بوسید:
_دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی!
زینب: _ترسیدم!
اشکش روی صورتش لرزید.
آیه صبر کرد تا ارمیا پدری کردن را مشق کند. دستخطش که خوب بود، خدا کند غلط املایی نداشته باشد!
ارمیا: _تا بابا هست تو نباید بترسی، من مواظب تو و مامانت هستم!
این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن کند؛ شاید دل خودش را!
اشکهای زینب را پاک کرد:
_بریم ناهار بخوریم؟
زینب لبخند زد. چقدر بچهها زود و راحت غمها و ترسهایشان را از یاد میبرند؛ کاش دنیا همیشه بچگانه میماند!
غذایشان را که در یک رستوران سنتی خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود. حسی جدید و ناب بود. با همسر و دخترش بود...
چقدر شبیه آرزوهایش بود،
چقدر بوی خوش عشق میداد! تمام مدت حواسش به آیه و زینب بود. دلش میخواست نقش مرد خانواده را خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش نشسته بود.
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_دلِ_من_از_غمِ_هجرانِ_رخت_غمگین_است_استاد_میرزامحمدی.mp3
زمان:
حجم:
1.89M
دلِ من از غمِ هجرانِ رخت غمگین است
بارِ هجرانِ تو بر سینۀ من سنگین است
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فرازهایی از دعای عرفه 📜
خدايا!
چگونه ممکن است رهايم کنی
در حالی که عهده دار من شدی
و چگونه پايمال شوم
در حالی که تو ياور من هستی
يا چگونه ممکن است ناامید شوم
در حالی که اينچنين به من مهربانی
پس يک راه بيشتر نيست و آن اينکه
تمام توجه قلبی خود را متوجه تو کنم.
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
درد و گرسنگی کودکان غزه را میکشد ، شرایط غزه بحرانی است ، کمک کنید ....
🔴برنامه جهانی غذا: بیش از ۷۰ هزار کودک در غزه دچار سوءتغذیه شدید هستند
برنامه جهانی غذا اعلام کرد که بیش از ۷۰ هزار کودک ساکن نوار غزه با سطوح حاد سوءتغذیه مواجه هستند.
این نهاد هشدار داد که در صورت تشدید درگیریها در غزه، عملیات امدادرسانی ممکن است تقریباً به طور کامل متوقف شود.
این نهاد بینالمللی تاکید کرد که کمکهای بشردوستانهای که وارد غزه میشود، همچنان به طور بحرانی از نظر کمیت و تنوع اقلام، ناکافی است.
برنامه جهانی غذا خواستار دسترسی بیشتر و سریعتر به مناطق نیازمند در غزه برای جلوگیری از فاجعه انسانی گستردهتر شد.
مردم غزه دارن از گرسنگی میمیرند . تا الان صد ها نفر از مردم غزه بر اثر گرسنگی جان باخته اند که بیشتر آنها کودکان هستند ....
شب جمعه هست ، با مراجعه به سایت ایران همدل به مردم غزه کمک مالی کنید . وضعیت غزه خیلی دردناک است
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی مقدمه مینویسم . . .
دلم تنگ است برای خنده هایت . . .
خنده هایی که میخواست پنهان کند گریه هایت را پای سجاده . . .
گریه کردی و خدا لبخند رضایت زد . . .
امضا شد جواز شهادتت . . .
اما مادر من دیگر محرومم از خنده هایت . . .
تقدیمبهمادرشهید(امي العزيزة💛)
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام
زیباترین مثال سلامُ علی الحسین :)
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
3.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما عید را جشن می گیریم ؛
پس آنها چی؟؟
آنها حق این را ندارن که عید را جشن بگیرن و شاد باشن؟!
قلب ها به درد می آیند ...
آنها حتی یک روز نمی توانند شاد باشن
بدون ترس و استرس و صدای بمب و موشک و نسل کشی ...
رژیم صهیونیستی بیش از 600 روز است که جنگ نسل کشی و کشتار جمعی را علیه مردم نوار غزه ادامه می دهد که به شهید و زخمی شدن حدود 180 هزار نفر از آنها از جمله زنان و کودکان منجر شده است.
آنچه این مردم از سر گذراندهاند دلخراش است .
آنها آرزوی یک زندگی آرام و صلحآمیز را دراند.
آرزو دارند که بتوانند بدون ترس از جنگ و خشونت در کنار خانوادههایشان زندگی کنند.
این حق طبیعی همه ی آنها است....
حتی نمیتوانم تصور کنم که آنها چقدر خسته هستند، حتی نمیتوانند شبها راحت بخوابند چون میدانند که در طول شب هر لحظه ممکن است بمباران شوند....