eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست ما پسرش از دنیا رفته بود.... روایتی متفاوت از رهبر انقلاب 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
3.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠واکنش نوزادان هنگام شنیدن نام مبارک از کودکی ام نام علی ورد زبان است صدشکرکه‌علی‌خنده‌‌ی‌روی‌لبمان‌است 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🥀رمان عاشقانه شهدایی ❤️‍🩹جلد دوم؛ 🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی» 🤍 ارمیا: _خوبه! خیلی وقته غذای خونگی نخوردن، روشون نمیشد بیان وگرنه همه‌ی آخر هفته‌ها اینجا بودن! صدرا: _ما که اهل تعارف نیستیم، چرا نیومدن؟! ارمیا: _عادت نداریم خودمونو به کسی یا جایی تحمیل کنیم؛ مهم نیست چند سالمون باشه اما همیشه اون حس تنها گذاشته شدن توی وجود ما باقی‌میمونه، برای آدمایی که توی خانواده بزرگ شدن، شاید راحت باشه که جایی برن اما ما فرق داریم، ما میترسیم از اینکه باز هم خواسته نشیم! محمد دستی به پشت ارمیا زد و گفت: _قرار بود همگی برادر باشیم؛ قرار بود خانواده بشیم، قرار بود برای هم پشت باشیم، خجالت تو کار ما نیست!. صدرا: _بریم که منتظر مائن، الان هم پسرا میرسن. همانطور که از پله‌ها پایین می‌رفتند محمد گفت: _صبح با من میای بریم بیمارستان تا ببینم چه بلایی سر خودت آوردی! ارمیا خنده‌ای کرد و گفت: _تخصصت قلبه آقای دکتر، قلب من الان در بهترین وضعیته؛ توی کار همکارات سرک نکش که کلاهتون میره تو هم ها! در خانه‌ی محبوبه خانم را که باز میکردند، صدای زنگ خانه هم آمد. صدرا از همانجا گفت: _من میرم در رو باز میکنم. ارمیا که وارد شد آیه هنوز همانجا نشسته بود. زینب روی پایش نشسته و با دستهای کوچکش صورت مادر را نوازش میکرد.ارمیا که عاشقانه‌های مادری-دختری را تماشا میکرد، قند در دلش آب میشد. نگاه آیه که بالا آمد ، به چشمان ارمیا که رسید، موجی از نگرانی به سمت ارمیا پاشیده شد. ارمیا بیصدا لب زد: _خوبم، نگران نباش! به سمت آیه رفت و تا کنارش روی مبل نشست، در باز شد و مسیح و یوسف وارد شدند. صدای سر و صدای پسرها که در خانه پیچید محبوبه خانم گفت: _خدایا شکرت که توی این خونه هم صدای شادی پیچید! صدرا رو به مادرش کرد و گفت: _بیا مامان، بیا گوش اینا رو بپیچون که پسرای ناخلف شدن! یوسف، صدرا را نمایشی هل داد و گفت: _مگه چیکار کردیم، چرا بُهتون میرنی؟ صدرا: _بُهتون کجا بود؟ شما چرا توی این مدت اینجا نمیومدید؟ مامان، اینا خجالت میکشیدن بیان اینجا، خودت بیا گوششون رو بپیچون! محبوبه خانم که غم در چشمانش نشسته بود با لحن غم‌انگیزی گفت: _شما که هستید زندگی رنگ زنده بودن میگیره، شما که میرید، روح زندگی میره، هروقت تونستید بیایید، شما هم برام مثل سینا و صدرا هستید! آه کشید و ادامه داد: _حالا هم بیایید سر سفره غذا سرد شد! مسیح و یوسف به سمت محبوبه خانم رفتند و کنارش قرار گرفتند. مسیح گفت: _ببخشید، دیگه ناراحت نباشید! یوسف ادامه داد: _اصلا ما هر روز میایم اینجا! صدرا اعتراض کرد: _دیگه پررو نشید، یه تعارف کردیما! محبوبه خانم لبخندی زد و گفت: _چیکار به پسرای من داری صدرا؟ کلاهمون میره تو هم ها! همه خندیدند؛ شاید نیاز بود که فضا از غم خارج شود. لبخندی که روی لب‌های آیه نشست، دل مردی را آرام کرد که درد در تمام تنش نشسته بود. همه دور سفره نشسته بودند. زینب روی پای ارمیا نشسته بود و هرچه آیه میگفت: _بشین کنار بابا، دست بابا درد میکنه! لج میکرد و میگفت: _من که رو دستش ننشستم، رو پاشم! ارمیا هم میخندید و میگفت: _کاری با دخترم نداشته باش! زینب به دست چپ ارمیا که سالم بود تکیه داده بود و به این ترتیب امکان غذا خوردن را از او گرفته بود. آیه نگاهی به سفره انداخت و گفت: _چی میخوری؟ ارمیا: _یه کم از اون کشک بادمجونا برام میریزی؟ آیه ظرف مقابل ارمیا را برداشت ، و برایش غذا ریخت و مقابلش گذاشت. اشکالی دارد که قند در دل ارمیا آب کنند برای این غذایی که همسرش برایش کشیده است؟ ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را به سمت خود کشید. لقمه‌ای به دست زینب داد و لقمه‌ای به سمت ارمیا گرفت. ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود نشان نداد. آیه نگاهش را به او دوخت و لقمه‌ی در دستش را مقابلش تکان داد: _نمیگیری؟ ارمیا: _اول خودت بخور! آیه: _منکه مجروح نیستم! ارمیا: _منم که دو دقیقه‌ی پیش رنگم به گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت! زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد. زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند. صدرا زیر گوش رها گفت: _یاد بگیر! رها ابرویی بالا انداخت و گفت: _تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه میگیرم! آیه گفت: _این برای من بزرگه! ارمیا از دستش گرفت: _حالا برای خودت درست کن و بخور، بعد من اینو میخورم! آیه لبخند زد. اشکالی دارد قند در دل این دو آب شود؟ سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو که میدانی آیه..... 🥀ادامه دارد.... ❤️‍🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"همزادڪویرم‌،تب‌باران‌دارم درسینه‌دلۍشڪستہ‌پنهان‌دارم دردفترخاطرات‌من‌بنویسید.. من‌هرچہ‌ڪہ‌دارم‌ازشهیدان‌دارم" 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
نزدیکترین‌ راه‌ به‌ الله‌ حسین‌ است نزدیکترین‌ راه‌ به‌ ارباب‌ رقیه‌ ست ؛ صلی الله علیک یا ابا عبدالله
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_ساقی_می_بده_بنی_فاطمه_کریمی.mp3
زمان: حجم: 2.74M
ساقی مِی ای بده که مرا زیر و رو کند بویش ز دور، کار هزاران سبو کند خلفت به روی دست علی را گرفته بود دست کسی نظیرش اگر هست رو کند 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir