با پدر و بدون پدر!
درد دل های منو پنجره های حرمت
کودکی های منو خاطره های حرمت
#فرزندشهیددرحرمامامرضا
[پ ن: شهید محمدحسین جونی یکی از همرزمان شهید جهاد عماد مغنیهبود،
محمدحسین جونی ملقب به «منتصر»، یکی از شهدای جوان مدافع حرم حزبالله لبنان است
که در سال1394 و در سن26 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
شاید یکی از پررنگترین ویژگیهای او تلاش و هوشش در درس بود که او را تا پذیرش گرفتن در دوره دکتری در یکی از دانشگاههای انگلستان پیش برده بود]
‹ 🥀 ›
#خدایـاشـکرت
شکرکهدرپناهامـامزَمانیم...
میگمچقدرخـوبهماهاتوزندگیمون،
امامزمانرو داریم...،
چقدرخـوبهاجازهداریمصداشکنیم
وَ ازشکمکبگـیریم...
وبگیم #خدایا بهآبرویامامزمان...
بیچارهاونکسیهکه
توزندگـیشبدونِ امامزمانه:)
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقعمهسادات
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎼از تموم آدما دلم گرفتہ°💔°
#اربآبحسیݧجآنــمღ
[دوستٺدارم]هایم
از جنسِ عادٺ نیسٺـــ🕊❤️
|یااباعبداللّــہ_ع|
#آقــایامــامحسینمادلمــونبراتــونتنگشده😢
#شمـادلتنگایننـوکـربدنشدین😔💔
+آقــایامــامحسیـن❤️
گفتــیجنـسبُنجــلاممیخـــری😔
مـگـهنـه😢
#اربـابشــدیکـهروبههــرکـسنـزنـم🥀
'-🌙-' عآشقآنـھ..
هآٻـم ؛ ٺمآمش!
براے "ٺ♡و" سـت
یا مھدے'''
#السلامعلیڪیابقیہاللھ♥️
#اللھمعجݪاللولیڪاݪـفࢪج🌸
« وَ أَذِقنَا حَلاوَةَ وُدِّکَ وَ قُربِکَ »
الهی !
شیرینى محبّت و مقام قربت
را به ما بچشان..🍃
#مناجاتالمطیعین
دم زِ مهرِ تو زَنَم
تا که حیاتم باقیست...♥️
Ostad Mahdi Daneshmand .:: YasMedia.ir & YMe.ir ::.Mahdi-Daneshmand--Shia-Shodane-Marde-Armani-Be-Daste-Hazrate-Abolfazl.mp3
زمان:
حجم:
8.02M
○•شیـعـهشـدنمـرد ارمنـی
🎙استــادمهـدیدانشمند
#وهفتروزاستکهزینبدیـگرحسیــنندارد🕯💔🥀
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
بسـمنامتیاالله🌱 نگاهشگوشه نشین شده بود و قامت بلند و چهارشانهاش را درهم جمع کرده بود. مدتی بو
در شهر قزوین باهم کلاسهای زبان فارسی را رفتند
و درمقابل نگاه متعجب همه، در زمان کوتاهی موفق شدند هم خوب فارسی حرف بزنند و هم به نگارش آن مسلط شوند.
در همان قزوین بود که صوت زیبای اذانشان همه را درگیر کرده بود.
صدای ملکوتوار داشتند و همه با صدای آن دو برای نماز صبح بیدار میشدند.
تا جایی که حسین و بقیه هم دورهایهایشان بعضی وقتها قبل از اذان بیدار میشدند، تنها به شوق شنیدن صدای یاسر و حسن.
هر دو قرارگذاشته بودند اگر یکی قبول نشد آن یکی هم بماند و نرود
اما حالا یاسر به دانشگاه مشهد اعزام شده بود و حسن به دانشگاه اصفهان.
نگاهش عمیقتر شد؛ تصمیمش را گرفته بود؛ باید هرجور شده مسئولین را راضی میکرد با یاسر در یک دانشگاه درس بخواند.
میدانست نفس اوهم به نفس رفیقش بسته است.
دستش را روی زانویش گذاشت و بلند شد. حسین نمیدانست در فکر او چه میگذرد یا چکار میخواهد بکند.
از وقتی در قزوین با حسن و یاسر هم اتاقی بود، آنها را باهم دیده بود؛
عین برادرهای دوقلو!
#ادامـهدارد🎈