اینجملهازدیشبخیلیدرگیرمکرده،
بهشفکرکنیدشماهم...،
"نیازِعاشق سوختن است...
لذت او دردکشیدن است...
بقای او در فدا شدن است..."
| شهیدمصطفیچمران |
[امامزمانم، ادای عاشقهارو درمیارم،
کمکمون کن عاشقِواقعی بشیم💔...]
#عاشقباعملنشونمیدهنهباحرف
#اللهمعجللولیكالفرجبهحقعمهسادات
Banifatemeh S.MajidYade Karbala-banifatemeh-pelan3.mp3
زمان:
حجم:
11.47M
یـاامـامحسینروسیاهیامرونگاهنکن😔💔
#پیشنهادمیشه
عزیز فاطمھ!💔
در قفس سرد و تاریڪ سینھ ام
تمام در و دیوار دلم،
پر شدھ از چوب خط هاے نبودنت🍁
لحظھ شمارے مےڪنم براے..
روزے کھ با مژده آمدنت؛
این انتظار به آخر برسد[😭]
آن وقت، من باشم میان یڪ سپاه
از همهآنھایےکھ در شبهاےطولانےغیبت
انتظار تو را مشق ڪردھ بودیم..
نھ عادت را و نھ گناه!🥀
#السلامعلیڪیابقیھاللہ↻♥️
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج🌙
روے نبودنت هم حسابے تازه وا کردم...
یاد تو مے ارزد بہ بودن هاے خیلے ها! :)♥️
#جهـادفـیقلبــی
#مهـربـونبـرادرم
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
در شهر قزوین باهم کلاسهای زبان فارسی را رفتند و درمقابل نگاه متعجب همه، در زمان کوتاهی موفق شدند ه
در طرف دیگر، یاسر هم حالش بهتر از حسن نبود.
پاکی و مهربانی که در رفاقت آنها زبان زد بود، حالا در دوری این دو رفیق بیشتر سر زبانها افتاده بود.
همه میدیدند که یاسر دائم در فکر حسن است تا آنجا که سر غذا با او تماس تصویری میگرفت
حتی وقتی که از دانشگاه بیرون میرفت و یا در خوابگاه بود، هر وقت فرصتی دستش میآمد با حسن تماس میگرفت و چند دقیقهای همدیگر را از حال هم با خبر میکردند.
یاد بچگیهایشان افتاد وقتی در فوتبال باهم یک تیم میشدند و اصرار بقیه بچهها برای مقابل هم بازی کردن را به هیچ وجه قبول نمیکردند.
آخر سر هم بقیه مجبور میشدند آنها را در یک تیم پیش هم بگذارند تا از بازی بیرون نروند. راهشان را باهم انتخاب کرده بودند؛
پیوستن به مقاومت حزب الله را برای دفاع از حق و مظلومین گوشه و کنار دنیا انتخاب کردند.
خوب با خطرات راه آشنا بودند و از زخم زبانها و طعنه و بد و بیراهها هم واهمهای نداشتند.
مهم عشقی بود که خدا برای طی کردن این راه در دلشان خلق کرده بود.
#ادامـهدارد🎈
🕊﴿شهید مجتبی علیزاده﴾🇦🇫
🌷تاریخ تولد : سال 1361
🏡محل تولد : روستای سر آسیاب - چناران - خراسان رضوی
📿تاریخ شهادت : 1395/02/15
💎محل شهادت : خانطومان - سوریه
👨👩👧👦وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند
🕌محل مزار شهید : جاوید الاثر
#یـــادشبــاصلــوات
⭕️آقای تنها...
پـریشان و نا امـید راهی خیابان ها شدم ... بدون هدف راه میرفتم و حتی سایه خودم هم همراهی ام نمیکرد ... تنهای تنهای تنها ! دلـم گرفته بود و با کوله باری ازغـم ها و درد ها آرامش را در خـیابان های شهر میجستم...
تابلویی دیدم که روی آن ذکر السلام علیک یا صاحب الزمان نقش بسته بود ... در دلم از او یاری خواستم که همراهم باشد در این تنهایی ها و غــم ها ... که ناگهان مورد هجوم هزاران سوال قرار گرفتم ... من هنگـام تنهایی او همراهش بودم؟ چـرا حـالا که تنها شـدم یاد او افتادم؟ چقدر اشک های او را در اوردم؟! اگر او تنها و غریب است مقصر کیست؟!
وقتی خودم را مـیان خیابان هایی شلوغ تنها مـیدیدم و حــالا که سختی تنهایی را تجربه کرده بودم دلـــم آتش میگرفت ... دلـم آتش گرفت وقتی روایت امــام عــلی(ع) را برای مـهـدی فاطمه دیدم : صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الشَّرِیدُ الطَّرِیدُ الْفَرِیدُ الْوَحِیدُ طرد شده ٬آواره ٬تنها و یگانه ... مــا آوره اش کرده ایم و تنها و یگانه راهـایش کرده ایم ... رهــا کردنش به کنــار چقدر عذابش دادیم ...
او ســال هاست هل من ناصر سر میدهد و منتظر آمــدن ماست ... حـالا فکر میکنم میشود همه حـاجت هایت را در یک حـاجت خلاصه کنی و بگویی #مـن_ فـقط_ یک _حاجـت دارم ... آن هم آمدن پسر فاطمه ...
پی نوشت : دلـــم بـــرای تو گرفته ! ... غریب تنهای طرد شده ...
جوانی که وقتی به محرمات الهی میرسد
چشم میپوشد، اِمام زمان به او افتخار میڪند
#آیتاللهحقشناس🌱