#تاریخ_مستند
#مصائب_امام_کاظم_سلام_الله_علیها
⚫️ تبعید #امام_کاظم " سلام الله علیه " از مدینه به بصره
◾️چون روز شد، هارون فضل بن ربیع را فرستاد در وقتى که آن حضرت نزد جدّ بزرگوار خود رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نماز مىکرد، در اثناى نماز، آن جناب را گرفتند و کشیدند که از مسجد بیرون برند، حضرت متوجّه قبر جدّ بزرگوار خود شد گفت: یا رسول اللَّه به تو شکایت مىکنم از آنچه از امّت بدکار تو به اهل بیت بزرگوار تو مىرسد، و مردم از هر طرف صدا به گریه و ناله و فغان بلند کردند.
چون امام مظلوم را نزد او بردند، ناسزاى بسیار به آن جناب گفت، و امر کرد که آن جناب را مقید گردانیدند، و دو محمل ترتیب داد براى آنکه ندانند که آن جناب را به کدام ناحیه مىبرند، یکى را بسوى بصره فرستاد و دیگرى را به جانب بغداد، حضرت در آن محملى بود که به جانب بصره فرستاد، و حسّان سرورى را همراه آن جناب کرد که آن جناب را در بصره به عیسى بن جعفر منصور که برادرزاده اش بود تسلیم نماید، در روز هفتم ماه ذیحجّه آن جناب را در داخل بصره کردند، در روز علانیه آن جناب را تسلیم عیسى کردند.
📚 عیون أخبار الرضا " سلام الله علیه " ج۱ ص۸۲
https://eitaa.com/jlasatemarefatemasor
#تاریخ_مستند
#مصائب_امام_کاظم_سلام_الله_علیها
⚫️ کنیز زیبا روی در زندان #امام_کاظم سلام الله علیه
◾️ابن شهر آشوب از کتاب انوار روایت کرده است که در ایامى که حضرت امام موسى علیهالسّلام در حبس هارون بود، او جاریهاى در نهایت حسن و جمال براى خدمت حضرت به زندان فرستاد، شاید که حضرت بسوى او میل نماید و قدر او در نظر مردم کم شود، تا آنکه براى تضییع آن حضرت بهانه به دست آورد. چون کنیز را به خانه آن جناب آوردند فرمود: مرا به امثال اینها احتیاجى نیست، اینها در نظر شما مىنماید و نزد من قدرى ندارد. چون خبر را براى او بردند، در غضب شد و گفت: بگوئید که ما تو را به رضاى تو حبس نکردهایم و ما را با رخصت تو کارى نیست، جاریه را نزد او بگذارید و بر گردید.
چون جاریه را به نزد آن جناب گذاشتند، از مجلس خود برخاست، خادمى را فرستاد که خبر آن جاریه را بیاورد، خادم برگشت و گفت: جاریه در سجده است و مىگوید: قدّوس سبحانک، هارون گفت: جادو کرده است او را موسى بن جعفر. چون جاریه را طلبید، اعضاى او مىلرزید و بسوى آسمان نظر مىکرد، هارون گفت: چه مىشود تو را؟ گفت که: حالت غریبى مرا رو داد، چون نزد آن جناب رفتم پیوسته مشغول نماز بود و متوجّه من نمىگردید، بعد از آنکه از نماز فارغ شد، مشغول ذکر خدا بود، به نزدیک او رفتم و گفتم: چرا خدمتى به من نمىفرمائى؟ گفت: به تو احتیاجى ندارم، گفتم: مرا بسوى تو فرستادهاند که خدمت کنم، پس گفت: این جماعت چهکارهاند و به جانبى اشاره کرد، چون نظر کردم باغها و بستانها دیدم که منتهاى آن به نظر در نمىآمد... چون این حالت را مشاهده کردم، مدهوش شدم و به سجده افتادم، و سر بر نداشتم تا خادم تو مرا به نزد تو آورد...
📚مناقب ابن شهر آشوب ج۴ ص۳۲۲
https://eitaa.com/jlasatemarefatemasor
#تاریخ_مستند
#مصائب_امام_کاظم_سلام_الله_علیها
⚫️ آمدن #امام_رضا به بغداد برای تجهیز بدن #امام_کاظم " سلام الله علیهما "
◾️چون لحظهاى بر آمد نظر کردم جوان خوش روئى را دیدم که نور سیادت و ولایت از جبین وى ساطع و لامع، و سیماى امامت و نجابت از چهره وى ظاهر، و شبیهترین مردمان به حضرت امام موسى علیهالسّلام بود، در جنب آن حضرت نشسته، خواستم که از آن امام عالىشأن نام آن جوان را سؤال کنم، حضرت بانگ بر من زد که: نگفتم که با من سخن مگو، پس خاموش گردیدم، چون لحظهاى بر آمد آن امام مسموم غریب مظلوم معصوم فرزند دلبند خود را وداع کرد، و نفس مطمئنّهاش نداى ارْجِعِی إِلى رَبِّک را اجابت نموده الى الرفیق الأعلى گویان به عالم وصال ارتحال فرمود، حضرت امام رضا علیهالسّلام از نظر مردم غایب شد.
به خدا سوگند که از ایشان هیچگونه امرى نسبت به آن جناب واقع نمىشد، بلکه حضرت امام رضا علیهالسّلام متکفّل این امور بود، و ایشان حضرت را نمىدیدند.
چون آن جناب از تکفین پدر بزرگوار فارغ گردید، روى به من آورد فرمود که: اى مسیب باید که در امامت من شک نیاورى و دست از دامان متابعت من بازندارى، به درستى که من پیشوا و مقتداى توام، حجّت خدایم بر تو بعد از پدر بزرگوار خود. آنگاه آن امام مسموم مظلوم را در مقبره قریش که اکنون مرقد مطهّر آن حضرت است، مدفون ساختند.
📚عیون أخبار الرضا ج۱ ص۹۵
https://eitaa.com/jlasatemarefatemasor