هیچ گاه درک نکردم
چرا کافری که بیمار میشود ،
دچار عذاب الهی شده ...
و مسلمانی که بیمار میشود ،
دچار آزمون الهی ...
مرض که یکیست !!!
#صادق_هدایت
╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
@jomlatzibaa
╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
خدایا ...🌸
صدای افکار بعضی از آدمهایت را
خاموش کن،
تا صدایِ تو را هم بشنوند!
آنقدر غرق در قضاوت هستند
که فراموش کرده اند
قاضی تویی...
╔ 💗 ══ 🍃ೋ•══╗
@jomlatzibaa
╚══•ೋ🍃 ══ ☂ ╝
اطرافیانت را بشناس...
آنها به سه دسته تقسیم کن؛
خودیا...
نخودیا...
بیخودیا...
💎@jomlatzibaa💎
تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دلِ سنگِ من که گاه
روید ز سنگفرشِ خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
می خواستم از تو بیابم نشانهای
هرجا که خیره میشوم انگار عکسِ توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای!
از جورِ روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
@jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥💥تخیل عدالت/دکتر شکوری
🍃🌸@jomlatzibaa🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقـتے در عـیـن نـا امـیـدی
امــیـــد کــسـی مــیـشــوی
یعنے هنوز بنده منتخب خدایے
پـس بـه خـاص بـودنـت بـبــال
و بــشــکــرانــه لــطــف خــدا
بـــه دنــیــا لــبــخــنـــد بــزن
🍃🌸@jomlatzibaa🌸🍃
ادم های احساسی....
🍃🌸@jomlatzibaa🌸🍃
وخدا درباره تمام قلبهایی که شکستی از تو خواهد پرسید...
🍃🌸@jomlatzibaa🌸🍃
گروه خانوادگی دعوا شد
عموم گفت zer nazanin
گفتم عمو نازنین کیه؟
یهو زن عمومم اومد گفت ناصر نازنین کیه؟
دعوا رو بیخیال شدن.
فردا قراره طلاق بگیرن😐😂😂
.
@jomlatzibaa
تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دلِ سنگِ من که گاه
روید ز سنگفرشِ خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
می خواستم از تو بیابم نشانهای
هرجا که خیره میشوم انگار عکسِ توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای!
از جورِ روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
#فاضل_نظری
💞💫@jomlatzibaa
♦️قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که از مغازه دورش کند . اما ناگهان کاغذی را در دهان سگ دید . کاغذ را گرفت . روی کاغذ نوشته بود " لطفا دوازده سوسیس و یک ران گوشت بدین " . یک اسکناس 10 دلاری هم همراه کاغذ بود !
قصاب با کمال و حیرت تعجب ، سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت . سگ هم کیسه را گرفت و رفت . او بسیار کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه هم بود . این بود که بلافاصله مغازه را تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتد .
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد . قصاب به دنبالش راه افتد . سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد . قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .
اتوبوس آمد ، سگ جلوی اتوبوس آمد و شماره آنرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت . صبر کرد تا اتوبوس بعدی آمد ، دوباره شماره آنرا چک کرد . اتوبوس درست بود سوار شد . قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد . اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود و سگ منظره بیرون را تماشا می کرد . پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد . اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد . قصاب هم به دنبال او رفت .
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید . گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید . اینکار را باز هم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد . سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت .
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ کرد . قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد : چه کار می کنی دیوانه ؟ این سگ یه نابغه است . این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم .
مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت : تو به این میگی باهوش ؟ این دومین بار تو این هفته است که این احمق روش برگشتن سریع به خونه رو فراموش می کنه !
شاید طرح این داستان با اندازه ای اغراق همراه است که البته برای خیلی ها باورش مشکله ولی نکته های اخلاقی در این نگارش وجود داره که بد نیست بهش توجه داشته باشیم .
🌟اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود و دوم اینکه چیزی که شما آن را بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است و خلاصه سوم اینکه بدانیم دنیا پر از تناقضاتی است که ممکن است در باورمان نگنجد . پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم🌟
@jomlatzibaa