چای میچسبد به سرما، با تو حتی بیشتر!
زندگی زیباست اما، با تو حتی بیشتر!
بیگمان عادت شده در شعرهایم بودنت
شعر و دیوان گرچه زیبا، با تو حتی بیشتر!
من خوش و شادان نبودم تا که عشق آمد پدید
گرچه پُر بودم ز رویا، با تو حتی بیشتر!
شاعری دیدی که شعرش را فقط نذر تو کرد؟
عاشق دلتنگ و تنها، با تو حتی بیشتر!
دل سپردم تا بمانی تا ابد در قلب من
به بلندیهای یلدا، با تو حتی بیشتر!
گرچه مشهورم به این دیوانگیهایم ولی
باتوام مجنون و شیدا، با تو حتی بیشتر!
یه دوست واقعی غم تو چشماتو میبینه حتی زمانی که لبخند روی لبت باشه 😊🌻
اللهم الرزقنا از اینا😢👆
عشق یعنی امید ،
یعنی طراوت باران ،
یعنی سفیدی
دانه های ریز برف
عشق یعنی ساززندگی
و لبریز ازخوشی
و عشق یعنی
راززیستن عاشقانه.
زمستانتون پراز
عاشقانه های زیبا..
ای دوست
یادت نرود اینجا کسی هست
که به اندازه تمام
برفهای رقصان زمستان
برایت آرزوهای خوب دارد😍🌻
وارن بافت میگوید:«بهترین سرمایه گذاری ممکن، سرمایه گذاری بر روی خودتان است»
۳۰ روش برای سرمایه گذاری بر روی خودتان:
۱.روزانه مطالعه کنید.
۲.سالمتر غذا بخورید.
۳.آشپزی بیاموزید.
۴.سحرخیز باشید.
۵.از تعللکردن دست بردارید.
۶.زمان خود را مدیریت کنید.
۷.بیشتر سفر کنید.
۸.به یک روال ثابت، پابند بمانید.
۹.پول خود را سرمایه گذاری کنید.
۱۰.خودتان را به چالش بکشید.
۱۱.موفقیت را تجسم کنید.
۱۲.دیگران را ببخشید.
۱۳.نگران خودتان باشید.
۱۴.یادداشت بردارید.
۱۵.به پادکستهای صوتی گوش کنید.
۱۶.وسایل بهدردنخور نخرید.
۱۷.خردمندانه دوستانتان را انتخاب کنید.
۱۸.با خانواده خود در ارتباط بمانید.
۱۹.از دوستان زهرآگینتان فاصله بگیرید.
۲۰.هر روز، ۱٪ بهتر شوید.
۲۱.کسب و کارتان را شروع کنید.
۲۲.شکایت نکنید.
۲۳.مشاوری باتجربه بیابید.
۲۴.چیز جدیدی بیاموزید.
۲۵.هدفگذاری کنید.
۲۶.برای هفته خود برنامهریزی کنید.
۲۷.با مدیتیشن(مراقبه) مأنوس شوید.
۲۸.با شکرگزاری مأنوس شوید.
۲۹.برای زندگیتان برنامه داشته باشید.
۳۰.نرمش کنید.👌🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایی راست میگه. دلم سوخت براش😂
📚داستان کوتاه
یک داستان یک پند
بیست سال پیش بود از تهران میآمدم...
سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم.
دههزار تومان پول همراه داشتم...
اتوبوس در یک غذاخوری بینراهی برای صرف شام توقف کرد.
به یک مغازه ساندویچی که کنار غذاخوری بود رفتم، یک ساندویچ کالباس سفارش دادم.
در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ ۲۰۰ تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم.
دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت.
دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود!
شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پولهایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال.
وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت.
مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمیتوانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم.
لقمه را آرام آرام میخوردم چون اگر تمام میشد، باید پول را میدادم.
میخواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم.
آرام در چهره چند نفری که ساندویچ میخوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید میدانستم کسی باور کند واقعاً بیپولم.!
با شرم نزد مرد جوانی رفتم، کارت دانشجوییام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پولهایم گم شده است، در راه خدا ۲۰۰ تومان کمک کن.
مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونتات را بفروش اگر نداری.
خنجری بر قلبم زد.
سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند.
مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعتام را باز کردم که ۴ هزار تومان قیمت داشت به او بدهم.
مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا میتوانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور میتوانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟»
با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود که چند نفر کنارش بودند.
مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.»
گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.»
مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد.
گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را میدهی.»
گفتم: «نه!گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مردهام، یا ساعت را بگیر یا به من ۲۰۰ تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن، که شهرم رسیدم ۲۰۰ به نیابت از شما صدقه میدهم.»
مرد جوان گفت: «بخشیدم»
آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول اللهتعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند میپندارد.
💞💞💞💞
چرا جعفر ابن ابی طالب برادر امام علی(ع) وپسرعموی پیامبر(ص) جعفرالطیار نامیده شد ؟
جعفر، کنیه او ابوعبدالله و مشهور به "جعفر طیار" پسرعموی پیغمبر و از شهدای بزرگ صدر اسلام. پدرش ابی طالب و مادرش فاطمه بنتاسد و برادرش عقیل، طالب و علی(ع) است
در سال هشتم هجری در جنگ موته واقع در شام پرچمدار مسلمین بود
او آن قدر جنگید تا هر دو دستش به ضرب شمشیر دشمنان از بدن جدا شد
ولی جعفر که مردی شجاع و مؤمن بود با آنکه دو دست در بدن نداشت پرچم اسلام را با دو بازوی بریده خویش بر سینه برافراشته داشت تا مسلمین روحیه خویش را نبازند و وحشت زده نشوند.
در این حال بود که در اثر ضربات دشمن از میان دو نیم شد و به گفته یعقوبی: «پس هر پستی برای رسول خدا (ص) برافراشته شد و هر بلندی برای او پست گردید تا شهادت گاههای آنها را دید و گفت: " ای جبرئیل، من زید را پیش داشتم و خدا جعفر را برای خویشی تو پیش داشت.
رسول خدا (ص) با آگاه شدن از خبر شهادت جعفر بسیار اندوهگین شد و گریست و فرمود که خداوند به جای دو دست، به وی دو بال داد که با آنها در بهشت، پرواز میکند از همین رو جعفر به ذوالجناحین (دارای دو بال) و طیار مشهور شد.
💔💥
عــــذر خــواهــی بــــه درد ...
اونـــی مـــیـخــوره
ڪـــه تــو خــیــابـــــون....
بـــهــش....مـــیــخـوری؛
نــه اونـی ڪه...
قـلبـشــو مـــیــشـــڪــونی
💞💞💞💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نــیـــــایــــش
خدایا!
ما بنده توئیم و بنده را جز اطاعت نشاید!
به ما الفبای بندگی بیاموز...
خدایا!
بی نگاه لطف تو،
هیچ کار به سامان نمیرسد!
نگاهت را از ما دریغ نکن...
خدایا!
عنانمان را از دست نفسمان بستان
نگاهمان را از غیر خودت بگردان...
خدایا همه بندگان توایم
کلید همه بسته ها دست توست
دوای همه خسته ها دست توست
به احسان و لطف خود
درها و مشکلات همه را باز کن
آمین_یا_رب_العالمین
@ Hojat Ashrafzadeh _ Reza Rashidpoor - Baran Bebarad 2021_1399-12-17-2-52.mp3
7.82M
باران ببارد میروی، باران نبارد میروی
#حجتاشرفزاده
بعداز تو این باران تورا هربار به یادم خواهد آورد...
💞💞💞💞
2Yar - Too Ghalbam.mp3
7.14M
#دویار
🏕 تو قلبم
💞💞💞💞
AROSI - 7 - 128 - musicsweb.ir.mp3
3.68M
#امید_حاجیلی
🏕برزی بارون
❤️بسیار شاد
💞💞💞💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زمان به وقت فال روز انه
🔻🔻🔻🔻🔻