بعضے دردها تو زندگے هست کہ
با هیچ دارویے درمان نمےشہ!🌸🍃
فقط با بودن آدمہایے تسکین پیدا مےکنہ کہ
مثل قرص آرامبخش مےمونن.
آدمایے کہ تو صداشون و تو حرفاشون
یہ نیروے خدادادے هست کہ
بہت آرامش مےده.🌸🍃
فقط کافیہ چند کلمہ اے باهاشون صحبت کنے تا دردهات رو فراموش کنے.
آدمایے کہ کنارشون زمان بےمعنا مےشہ و
زندگے یہ طعم دیگہ مےگیره.
اگہ یہ روزے تو زندگیتون کسے بود کہ🌸🍃
کنارش آرامش داشتید، بدونید اون قرص آرامبخش شماست.
کسے کہ دیگہ تو زندگیتون تکرار نمےشہ...
حالا زندگیت رو خوب نگاه کن و ببین
قرص آرامبخش دارے؟🌸🍃
#حسین_حائریان
🌷امیدوارم همه یکی داشته باشید🌷
فقط دو روز مانده بود تا تولد بهترین دوستم
فکر و ذکرم شده بود انتخاب هدیه برای او
می دانستم دلش اسیر یک جعبه ی مداد رنگی بیست و چهارتایی ست چون بارها درباره اش با من حرف زده بود اما من فقط هشت سالم بود.
پول تو جیبی هایم کفاف این هدیه را نمی داد.
فقط یک راه داشتم ، اینکه به سراغ قلکم بروم.
قلکی که چند ماه تمام امانت دار پول تو جیبی هایم شده بود تا بتوانم اسکیت بخرم ... اما من می خواستم دوستم را به آرزویش برسانم.
قلکم را بالا بردم و به زمین کوبیدم.
آرزوی خودم را شکاندم .
می دانستم وقتی هدیه ی من را باز کند خوشحال ترین آدم دنیا می شود
ولی... ولی آنقدر هدیه ی خوب برایش آورده بودند که اصلا هدیه ی من به چشمش نیامد.
حتی یک تشکر هم نکرد.
من برای خوشحال کردنش از آرزوی خودم گذشته بودم؛ همه ی پس اندازی که مدت ها برایش از خواسته هایم زده بودم را خرج برآورده شدن آرزوی او کرده بودم اما او هرگز نفهمید
من ماندم و یک قلک شکسته ی خالی...
حالا بعد از این همه سال به این فکر می کنم که آدم ها هر کدام قلک هایی دارند که در آن چیزهایی مهم تر از پول را پس انداز می کنند.
محبت، وفاداری و عشق را ذخیره می کنند تا در زمان مناسب خرجش کنند..
اما گاهی قلکشان را برای آدم اشتباهی می شکنند.
کسی که چشمهایش به روی محبت و فداکاری و عشق آن ها بسته ست..
کاش حواسمان باشد قلکمان را برای چه کسی می شکنیم.
قلکی که خالی شود خیلی سخت پر می شود.
#حسین_حائریان
@jomlatzibaa💞
« چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن »
🔸این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و میگفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ...
🔸چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ...
🔸 ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره .. می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ...
🔸 اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو میکرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...
🔸از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه.
👤 #حسین_حائریان
@jomlatzibaa