🦋#داستان_کوتاه_عاشقانه 🦋
تو فامیل، یه حاج عمو داشتیم که قصه ی دلدادگیشو همه میدونستن
اینکه دلیل عذب موندگی حاجی،
عشق نافرجامش به دختری بوده کہ صداش میزده انار
ولی هیشکی از اصل قضیه خبر نداشت
تا اینکه حاج عمو دم مرگش، همه رو تو خونه باغش جمع کرد و سر باز کرد ازین کلاف دلدادگی;
انار
ثمر رسیده ی باغ دل من بود که افتاد دست مشتری..
دختر شاه پریون محله که دل منو برد و دیگه هیچ وقت پس نداد
انار، انار نبود
منیژه نامی بود
من صداش میکردم انار
از بس خوش بر و رو بود
قشنگ می خندید
قشنگ دل می برد
عینهو انار بهاره که صد دانه یاقوت تو نگاهش داشت..
انار رو من انارش کردم..
بغض کرده از غم صدای حاج عمو، اشک میریختیم
و عمو غمگین تر از همیشه گفت:
دلش با من نبود انار
ثمر رسیده ی باغ دل من بود
ولی افتاد دست مشتری
بعد هم شعر وحشی رو با خودش زمزمه کرد:
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم..
حالا بعد ۴۶ سال، انار برگشته و میگه;
حلال کن ندیدم عشق تو چشاتو
نشنیدم التماس صداتو..
انار برگشته اما ترک خورده
ولی ترک خورده تر از اون منم و دلم که چوب خط حیاتمون پر شده!
زن و زندگی ندارم
اولاد ندارم
هرچی ازم باقی بمونه
سلامتیِ سرتون
فقط یه حلقه طلا هست
که بعد مرگم بدید انار و بهش بگید
۴۶سال عاشقت بودم ولی منتظرت نبودم.. .
همون شب حاج عمو
تو بُهت و غصه ی ما از دنیا رفت..
ما هم هرگز انار رو ندیدیم تا امانتیشو بدیم
فقط همیشه قبل از ما، سر خاک عمو یه دست گل بود.. .
همه ی ما تو زندگیمون
یه انار داریم که دیر یا زود برمیگرده
یا رسیده و تازه
یا ترک خورده و رنجور
اما
امان ازون روز که ۴۶سالهای زیادی از رفتنش گذشته باشه و نشه
مشتاق بازگشتش بود.. .
نسرین_قنواتی
@jomlatzibaa