#دل_نوشت 🌸
🌱
اصالت یعنی...
من راه درست رو میرم
حتی اگه هیچ کس متوجهش نشه
اصالت یعنی
حق کسی رو نمیخورم
حتی اگه به ضررم تموم بشه
اصالت یعنی
دروغ نمیگم، خیانت نمیکنم ولی نه به این خاطر که کسی نمیفهمه بلکه به این دلیل که برای خودم ارزش و شخصیت و احترام قائل هستم
اصالت
یک نگرش و یک سبک زندگیه که خیلی ها دارن و خیلی ها ندارن و دقیقاً همینجاست که آدما از هم متمایز میشن...
@jomlatzibaa
#دل_نوشت ❤️
تا حالا شده از خدا بپرسیم :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه ؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم ؟
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟
وخیلی سوال ها مثل این.
ما همه چيز را مجانی داريم ولی شاكر نيستيم
#دل_نوشت ❤️
تا حالا شده از خدا بپرسیم :
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بی عیب چقدر می ارزه ؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم ؟
قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟
وخیلی سوال ها مثل این.
ما همه چيز را مجانی داريم ولی شاكر نيستيم
#دل_نوشت 🖋❤️
💎ناراحتیهای آدمها را جدی بگيريد!
دلخوری از آنها فرد جديدی را ميسازد!
وقتی كسی را ناراحت میكنيد،
به راحتی از كنارش نگذريد!
سعی كنيد انقدر آدمهای مقابلتان را بشناسيد كه از تکتک حرفهايشان تشخيص دهيد
كی و كجا آزرده خاطر شدهاند
و دلجويی كنيد تا رفع شود.
ناراحتیهايی كه روی يكديگر تلنبار میشوند از آدمها تنها افرادی سنگدل ميسازند
كه تمامی قلبشان با دلخوری و ناراحتیهايشان از ديگران پر شده است
و ديگر جايی برای عشق و احساس ندارند!
دلخوریهای آدمها را جدی بگيريد،
قبل از آنكه از دستشان بدهيد و تركتان كنند!
@jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دل_نوشت 🖋❤️
💎آدمای مهربون ساده نیستن!
برعکس خیلی با سیاست و آدم شناسن
اونا به شما حس اعتماد و دوست داشته شدن میدن،
که اعتبارتون رو بسنجن و اگر ظرفیتش رو نداشته باشید
از دایره دوستانشون خارج میشید.
معمولا آدمای باهوش و ریزبینی هستن
پس از مهربونی آدما سواستفاده نکنید
اونا باوفاترین دوستاتون میشن یا شما رو هیچی حساب نمیکنن!
@jomlatzibaa
#دل_نوشت 🌸🍃
پدرم دروغگو و مادرم راستگو بود
میدانی چرا؟
وقتی از کار به خانه میامد می پرسیدم پدر خسته هستی
میگفت نه جان پدر
وقتی می دیدم به فکر فرو رفته می پرسیدم پدر مشکلی داری
میگفت نه جان پدر
وقتی با دستان خودش میوه را به من میداد میگفتم تو خوشت نمیاد پدر؟
میگفت نه جان پدر
وقتی بازار می رفتیم بار سنگین تر را می گرفت می پرسیدم پدر برایت سنگین نیست
میگفت نه جان پدر
وقتی عید میشد برای ما لباس نو میخرید ولی خود ش لباس کهنه خود را می پوشید می پرسیدم پدر چرا برای خودت لباس نو نخریدی
میگفت دوست ندارم جان پدر
روز ها و سال ها گذشت جوان شدم پخته شدم
یک باره فهمیدم پدرم دروغ میگفت
خسته میشد
مشکل داشت
مریض میشد
بار های زندگی سنگین بوده
غذای خوب را دوست داشت
لباس خوب را دوست داشت
استراحت را دوست داشت
اما بخاطر ما دروغ میگفت که خوش باشیم
پدر نازنینم دوستت دارم اما نه انقدر که تو مرا دوست داری❤️
ஜ════════════ஜ
@jomlatzibaa