eitaa logo
⸤جُملــکس" شعر" تم " پروفایل" والپیپر " ⸣ ⸤🇵🇸
22.7هزار دنبال‌کننده
78.4هزار عکس
9.1هزار ویدیو
248 فایل
⸤﷽⸣ • - جنابِـ‌سعدی‌مۍفرمان‌؛ بَرخیز‌کھـــ‌شعر‌ِمن‹طُ›‌را‌میخواهَد💛˘˘! - خَط‌خطۍ‌های‌ِیک‌پریشان🌸( .. . .. تَبلیغات‌ِپُربازدھ🌿↓' https://eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab . انتقاد پیشنهاد↓' eitaa.com/niai73 . • ارسال مطالب : @Admin_mas
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا خسته از کارِ مصیبت از این انزال هر بارِ مصیبت بلا را دور کن از آب و خاکم پناهِ هر گرفتارِ مصیبت .... 🆔 @jomlax❄️
؟؟؟ اینجا همه مشغول منازعات خویش اند هر طایفه‌ای گرم مشاجرات خویش اند انگار نه انگار که تو صاحب کاری بی اذنِ تو در فکر مناظرات خویش اند 🆔 @jomlax❄️
دلم صبر از کجا گــیرد چو بیند روی زیــبایت به یغما میبری هــر دل فدای چــشم شهلایــت غزلها جمله در رقصــند چو گیسوی پریشــانت قلمها مات و مبهوت از دو ابــروی چلــیپایــت 👤 🆔 @jomlax❄️
دلم آشفته در مرز سقوط است احاطه گشته در حال هبوط است در این برزخ نجاتم گشته مشگل سرانجامم همانند بلوط است 🆔 @jomlax❄️
تک و تنها بنشینم به پریشانی خویش ساعتی گریه کنم با دل توفانی خویش مدتی هست که در حال رفویش هستم دل وامانده که بختش شده ارزانی خویش 🆔 @jomlax❄️
آنکه در بستر نرم است کجا می داند!؟ خوب یا بد چه از این حالت ما می داند؟ بین یک برزخ بی حس و حیات افتادیم حال ما جمله خراب است خدا می‌داند ۹۸_دولت‌گرین‌کارتی_ارباب‌وعده‌ها 🆔 @jomlax❄️
خواب از سرم آن حوری فتانه ربوده درگیر خودش این دل دیوانه نموده مشغول دعایش شده بودم که به هم زد سجادهٔ مویی که بر آن شانه گشوده 🆔 @jomlax❄️
به امیدی که تو مهمان غزلها بشوی پازل گم شدهٔ حل معما بشوی شاعر شهر پر از فتنه چشمت شده‌ام تا در آغوش ردیف غزلم جا بشوی هر شب از کوچهٔ تاریک دلم می گذری کاش همسایهٔ دیوار دل ما بشوی واژه‌ها تنگ‌تر از ذهن و خیالم شده اند باید این قافیه را وسعت دریا بشوی شمع یادت همه شب بر لب این پنجره‌ها می‌زند سوی امیدی که تو پیدا بشوی کاش در حادثهٔ چشم تو جا می‌کردم تا مگر همسفر این دل تنیا بشوی 🆔 @jomlax❄️
دلم آشفته در مرز سقوط است احاطه گشته در حال هبوط است در این برزخ نجاتم گشته مشگل سرانجامم همانند بلوط است
گور خود را کنده‌ای آخر میان خاطراتم ناگزیر از نبش غمبار زمان خاطراتم شور این دلواپسی‌ها را نشد هرگز بفهمی چون عذابِ نازلی بودی به جان خاطراتم باز کردم دفترم را شعر احساسی بگویم برگ برگش می‌زند حرف از زبان خاطراتم رد پای مرد تنهایی نشسته در سکوتم می‌روم پایان دهم امشب رُمان خاطراتم دور من را خط کشیدی تا بماند یادگاری از تو زخمی بر دل"تنیا"جوان خاطراتم 🆔 @jomlax❄️
به سر چتری پر از رویای باران بگردم بی تو در شبهای باران خیابانهای سوت و کور شهرم پر از سمفونی نتهای باران تداعی شد برایم خاطراتِ شب رقصیدنت همپای باران به دست خیس رؤیا می سپارم غزل‌های دل تنهای باران نشد گرم از لبت آه دل من بخندم بر غم زیبای باران اسیر موج تنهایی شدم باز روم تا قعر این دریای باران
یا رنگ خوشی رفته از این بوم و بر ما یا سایهٔ تردید فتاده به سر ما در قالب هر طرح نمادین و مزخرف هر روز به چالش برود بخت شر ما سمفونی مرگ است که بر خاک نوازند افسرده شده عالمی از این هنر ما با اندک فهمی ببرد پی به قضایا هر کس که تأمل بکند در نظر ما از اول خلقت فقط از ما بستانند تاوان گناهی که نکرده پدر ما سیلاب حقیقت بزند کاش بر این خاک از بس که خرافات شده همسفر ما در سایهٔ انکار حقیقت همه مُردیم تلقین دروغین شده بر محتضر ما در پازل این جامعه ما جای نداریم این است سزای هنر مختصر ما