#شرح_و_تفسیر_حکمت_۱٨
بى طرف هاى منفى:
همان گونه که در سند این حکمت آمد، این سخن حکیمانه امام مربوط به بعضى افراد سرشناس از مسلمانان مانند «سعد بن ابىوقاص» و «عبدالله بن عمر» است که در جنگ جمل وصفین با امام همراهى نکردند وبه دشمنان او نیز نپیوستند، بلکه بى طرف ماندند وبه عذرهاى واهى متوسل شدند. امام درباره آنها مى فرماید: «حق را تنها گذشتند و باطل را یارى نکردند»; (خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ).
اشاره به این که گرچه آنها به یارى باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند; ولى چون به یارى حق برنخاستند و به پیام قرآن که مى گوید: «(فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); به آن گروه ظالمى که بر ضد پیروان حق (و امام مسلمین) برخاسته بجنگید تا به فرمان گردن نهند»(1) عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامتند.
در این که آیا این گروه با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند ولى در مسئله مبارزه با اصحاب جمل و جنایتکاران شام کوتاه آمده بودند یا از ابتدا زیر بار بیعت نرفته بودند، در میان مورخان اختلاف نظر است. در بعضى از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولى به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق برخى دیگر از نقل ها از ابتدا زیر بار بیعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقلیت ناچیزى بودند که بر خلاف جمهور مسلمین از بیعت با امام سر باز زدند.
مرحوم علامه شوشترى معتقد است که اکثر روایات حاکى از آن است که این گروه بیعت نکردند.(2)
در اینجا این سؤال پیش مى آید که اگر آنها بیعت نکردند چگونه امام انتظار داشت که به لشکر او بپوندند و با باطل مبارزه کنند.
پاسخ این سؤال روشن است، زیرا اوّلاً جمهور مسلمانان و اکثریت قاطع مهاجران و انصار بیعت کرده بودند و این حجت براى همه مردم بود و ترک بیعت گناه بزرگى بود که از آنها سر زد. ثانیاً به فرض که آنها بیعت نکرده باشند ولى وظایف یک مسلمان را باید انجام دهند و به آیات قرآن باید عمل کنند یعنى همان گونه که نماز و روزه و حج را باید انجام دهند، به آیه شریفه (فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغی حَتّى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللّه)نیز باید گردن نهند. این یک وظیفه اسلامى است که به بیعت ربطى ندارد.
به خصوص این که در حدیثى نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «السّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ; کسى که نسبت به حق بى طرف و بى تفاوت بماند و سکوت اختیار کند شیطان گنگى است».(3) به ویژه این که کناره گیرى این گونه افراد که به عنوان شخصیت هاى معروف جامعه اسلامى شناخته مى شدند ضربات شدیدترى بر پیکر حق وارد مى کرد.
قابل توجه این که ابن عبدالبر در کتاب استیعاب در شرح حالات «عبدالله بن عمر» مى نویسد که به هنگام وفات مى گفت: هیچ چیزى ناراحت کننده اى در دلم از امر دنیا نیست جز این که که من با آن گروه ستمگر همراه على بن ابى طالب پیکار نکردم»
کانال 🇮🇷 جرعه نور🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/jore_noor
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۱۹
نتيجه تسليم در برابر آرزوها:
امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکمت آمیز خود به مسئله طول آرزوها و سرنوشتى که دامان انسان را مى گیرد اشاره کرده مى فرماید: «کسى که در مسیر آرزوها گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد»; (مَنْ جَرَى فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ(1)).
أمل به معناى هر نوع آرزو است; خواه آرزوى معقول باشد یا نامعقول، از این رو این واژه در مورد معصومان و اشخاص برجسته نیز به کار رفته آنها را کعبه آمال مى نامند و حتى خداوند به عنوان «منتهى الأمل» شمرده شده که همان آخرین نقطه آرزو است. در مناجات مفتقرین از مناجات پانزده گانه امام سجاد(علیه السلام)مى خوانیم: «یا مُنْتَهى أَمَلِ الاْمِلینَ» و در حدیث نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده که فرمود: «الاَْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَْمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو مایه رحمت براى امت من است و اگر آرزو نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى درختى نمى کاشت».(2) زیرا آرزوهاست که انسان را به تلاش و کوشش براى رسیدن به اهداف برتر و بالاتر وا مى دارد.
ولى همین آرزو هرگاه به صورت نامعقول درآید و تبدیل به آرزوهاى دور و دراز و دست نیافتنى شود انسان را چنان به خود مشغول مى دارد که از همه چیز حتى خداوند و مرگ و معاد غافل مى شود و چنان سرگرم مى گردد که ناگهان مرگش فرا مى رسد در حالى که دستش از همه چیز تهى است.
تعبیر به «مَنْ جَرى...» (مطابق برخى نقل ها) «مَنْ أَرْخى عِنانَ أَمَلِهِ» (کسى که لجام آرزو را سست و رها کند.) اشاره به همین آرزوهاست و به تعبیر دیگر، آرزو تشبیه به مرکب سرکشى شده که اگر عنان و زمام او را رها کنند طغیان مى کند و انسان را در پرتگاه مى افکند.
درباره طول امل و درازى آرزوها و پیامدهاى سوء آن بحث گسترده اى در روایات معصومان آمده است که به چند نمونه آن اشاره مى شود.
از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلأَمَلُ یُفْسِدُ الْعَمَلَ وَیَفْنِی الاَْجَلَ; آرزوهاى دراز اعمال انسان را تباه مى کند و مرگ را به فراموشى مى افکند».(3)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَلأَمَلُ سُلْطانُ الشَّیاطینِ عَلَى قُلُوبِ الْغافِلینَ; آرزوى دور و دراز مایه سلطه شیاطین بر دل هاى غافلان است».(4)
باز در حدیثى از همان حضرت آمده است: «اَلأَمَلُ کَالسَّرابِ یُغِرُّ مَنْ رَآهُ وَیَخْلِفُ مَنْ رَجاهُ; آرزوهاى دور و دراز همچون سراب است بیننده را مى فریبد و آن کس را که بر آن دل ببندد مأیوس مى سازد»
کانال 🇮🇷 جرعه نور🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/jore_noor
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۰
چشم پوشى از لغزش جوانمردان:
امام(عليه السلام) در اين کلمه حکمت آميز به لغزش هايى اشاره دارد که گاه از اشخاص با شخصيت سر مى زند و همگان را توصيه مى کند از آن چشم بپوشند. مى فرمايد: «از لغزش هاى افراد با شخصيت (و) جوانمرد چشم پوشى کنيد، چرا که هيچ کس از آنها گرفتار لغزش نمى شود مگر اين که دست خدا به دست اوست و او را بلند مى کند»; (أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلاَّ وَ يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ).
«اقيلوا» از ماده «اقاله» در اصل به معناى باز پس گرفتن معامله در جايى است که خريدار، پشيمان مى شود، سپس به هر نوع چشم پوشى اطلاق شده است.
«مروءات» جمع «مروءه» به معناى شخصيت و جوانمردى است. «عثرات» جمع «عثره» به معناى لغزش و خطاست.
روشن است که هر انسانى ـ به جز معصومان(عليهم السلام) ـ در زندگى خود گرفتار لغزش يا لغزش هايى مى شوند. اگر آنها افراد با شخصيت و نيکوکارى باشند بايد به موجب حسن اعمال و رفتارشان از اين لغزش ها چشم پوشى کرد; هر گونه نقل آن براى ديگران يا سرزنش يا بزرگ نمايى کارى است خطا و بر خلاف انصاف و جوانمردى، زيرا خدا هم مدافع اين گونه افراد است. امام مى فرمايد: هرگاه يکى از اين افراد نيکوکار و با شخصيت به زمين بخورند خداوند فورا وى را از زمين بلند مى کند و اجازه نمى دهد آبروى او برود.
از اين جمله حکمت آميز دو نتيجه مى توان گرفت: نتيجه اول که در متن جمله آمده اين است که لغزش هاى نيکوکاران و افراد پاک و با تقوا را بايد ناديده گرفت و حسن ظنِ به آنها را نبايد با اين لغزش ها به سوء ظن مبدل کرد. اين همان چيزى است که در روايت معروف که به صورت ضرب المثل در آمده مى خوانيم: «اَلْجَوادُ قَدْ يَکْبُو» يا «قَدْ يَکْبُو الْجَوادُ» (اسب ارزشمند و کارآمد گاه ممکن است گرفتار لغزشى شود) و در بعضى از عبارات اين جمله به آن افزوده شده که «الصّارِمُ قَدْ يَنْبُو; شمشير برنده نيز گاهى کارگر نمى شود».
نتيجه دومى که مى توانيم از آن بگيريم اين است که اگر راه تقوا و نيکوکارى و جوانمردى را پيش گيريم خداوند به هنگام لغزش ها ما را تنها نمى گذارد و دست ما را مى گيرد و از زمين بلند مى کند و آبروى ما را حفظ مى نمايد.
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۱
نتيجه ترس و کم رويى:
امام(علیه السلام) در این سخن پرمعناى خود به سه نکته مهم اشاره مى کند.
نخست مى فرماید: «ترس (نابجا) با ناامیدى مقرون است»; (قُرِنَتِ الْهَیْبَةُ بِالْخَیْبَةِ).
بدون شک ترس از عوامل و اشیاى خطرناک، حالتى است که خداوند در انسان براى حفظ او آفریده است. هنگامى که حادثه خطرناکى رخ مى دهد یا موجود خطرناکى به انسان حمله مى کند و خود را قادر بر دفاع نمى بیند ترس بر او غالب مى شود و خود را به سرعت از صحنه دور مى سازد این گونه ترس منطقى و موهبت الهى براى حفظ انسان از خطرات است. هرگاه سیلاب عظیمى حرکت کند و انسان خود را در مسیر آن ببیند و بترسد و با سرعت خود را کنار بکشد چه کسى مى گوید این صفت مذموم است؟ ترس بجا سپرى است در برابر این گونه حوادث.
ولى ترس نابجا که ناشى از توهم یا ضعف نفس یا عدم مقاومت در مقابل مشکلات باشد به یقین مذموم و نکوهیده است و این گونه ترس هاست که انسان را از رسیدن به مقاصد عالیه باز مى دارد. به همین دلیل از قدیم گفته اند: شجاعان اند که به موفقیت هاى بزرگ دست مى یابند.
شاعر مى گوید:
مَنْ راقَبَ النّاسَ ماتَ هَمّاً *** وَنالَ بِاللَّذةِ الْجَسُورُ
«کسى که ملاحظه سخنان این و آن کند (و از آن بترسد) از غصه مى میرد; ولى افراد جسور و شجاع به لذات و کامیابى ها مى رسند».
واژه «هیبه» گاه به معناى شکوه و جلال آمده که موجب خوف دیگران مى شود و گاه به معناى ترس است و در جمله بالا معناى دوم اراده شده است آن هم ترس بیجا، و واژه «خیبة» به معناى خسران و شکست و ناکامى و محرومیت است و این دو همواره با هم قرین اند و به این ترتیب امام مى خواهد پیروان خود را به شجاعت در تمام امور دعوت کند.
در جمله کوتاه و پرمعناى دوم مى فرماید: «کم رویى با محرومیت همراه است»; (وَالْحَیَاءُ بِالْحِرْمَانِ).
حیاء مانند هیبت دو معناى باارزش و ضد ارزش دارد; حیاى ارزشمند آن است که انسان از هر کار زشت و گناه و آنچه مخالف عقل و شرع است بپرهیزد و حیاى ضد ارزش آن است که انسان از فراگرفتن علوم و دانش ها و یا سؤال کردن از چیزهایى که نمى داند یا احقاق حق در نزد قاضى و جز او اجتناب کند، همان چیزى که در عرف، از آن به کم رویىِ ناشى از ضعف نفس تعبیر مى شود. منظور امام(علیه السلام) در گفتار بالا همان معناى دوم است که انسان را گرفتار محرومیت ها مى سازد.
در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْحَیَاءُ حَیَاءَانِ حَیَاءُ عَقْل وَحَیَاءُ حُمْق فَحَیَاءُ الْعَقْلِ هُوَ الْعِلْمُ وَحَیَاءُ الْحُمْقِ هُوَ الْجَهْلُ; شرم و حیا دو گونه است حیاى عاقلانه و حیاى احمقانه; حیاى عاقلانه از علم سرچشمه مى گیرد و حیاى احمقانه از جهل».(1)
در حدیثى نیز از امام صادق آمده است که فرمود: «الْحَیَاءُ عَلَى وَجْهَیْنِ فَمِنْهُ ضَعْفٌ وَمِنْهُ قُوَّةٌ وَإِسْلاَمٌ وَإِیمَانٌ; حیا بر دو گونه است قسمى از آن ضعف و ناتوانى و قسمى دیگر، قوت و اسلام و ایمان است».(2)
در حدیث دیگرى در غررالحکم از على(علیه السلام) آمده است: «مَنِ اسْتَحیى مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ فَهُوَ أَحْمَقٌ; کسى از گفتن حق شرم کند احمق است».(3)
بعضى از علما در تعریف حیا چنین گفته اند: «حیا ملکه اى نفسانى است که سبب انقباض و خوددارى نفس از انجام کارهاى قبیح و انزجار از اعمال خلاف آداب به سبب ترس از ملامت مى شود». البته این همان حیاى ممدوح و باارزش است.
در تفسیر حیاى مذموم گفته اند: «همان انقباض نفس و خوددارى از انجام کارهایى است که قبیح نیست، بلکه لازم است انسان بر اثر کم رویى آن را ترک مى کند».(4)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) در این باره مى خوانیم: «مَنْ رَقَّ وَجْهُهُ رَقَّ عِلْمُهُ; افراد کم رو کم دانش اند».(5)
آن گاه امام در سومین جمله حکمت آمیز به اهمّیّت استفاده از فرصت ها پرداخته مى فرماید: «فرصت ها همچون ابر در گذرند، ازاین رو فرصت هاى نیک را غنیمت بشمارید (و پیش از آن که از دست برود از آنها استفاده کنید»; (وَالْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ(6)، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ).
منظور از فرصت، آماده شدن کامل اسباب کار خوب است مثل این که تمام مقدمات جهت تحصیل علم براى کسى فراهم گردد; هم تن سالم دارد، هم هوش و استعداد، هم استاد لایقى آماده تدریس او و هم فضاى آموزشى خوبى در اختیار اوست که در عرف نام آن را فرصت مى گذارند و از آنجایى که فرصت ها ترکیبى از عوامل متعددى است و هر کدام از این عوامل ممکن است بر اثر تغییراتى زایل شود از این رو فرصت ها زودگذرند.
لذا در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «الْفُرْصَةُ سَرِیعَةُ الْفَوْتِ بَطِیئَةُ الْعَوْدِ; فرصت با سرعت از دست مى رود و به زحمت به دست مى آید».(7)
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۲
اگر حق ما را بگيرند...
اين جمله حکمت آميز خواه مقارن ايام سقيفه گفته شده باشد يا در شوراى شش نفره عمر براى انتخاب خليفه پس از او، اشاره به مسئله خلافت دارد که حق مسلّم اهل بيت و امير مؤمنان على(عليه السلام) بود. مى فرمايد: «ما را حقى است که اگر به ما داده شود (آزاديم) وگرنه (همچون اسيران و بردگانى خواهيم بود که) در عقب شتر سوار خواهيم شد، هرچند زمانى طولانى اين سير در تاريکى بگذرد»; (وَقَالَ(عليه السلام): لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَإِلاَّ رَکِبْنَا أَعْجَازَ الاِْبِلِ، وَإِنْ طَالَ السُّرَى).
با توجه به اين که «اعجاز» جمع «عَجُز» به معناى پشت و «سُرى» به معناى سير شبانه است مفسران در اين که منظور از اين تشبيه چيست، احتمالاتى داده اند: مرحوم سيّد رضى مى گويد: «اين کلام از سخنان لطيف و فصيح امام است و معناى آن اين است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بى مقدار خواهيم بود و اين بدان سبب است که کسى که پشت سر ديگرى سوار بر مرکب مى شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود، همچون برده و اسير و مانند آنها»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنْ لَطيفِ الْکَلامِ وَفَصيحِهِ وَمَعْناهُ أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلاّءُ وَذلِکَ أنَّ الرَّديفَ يَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعيرِ کَالْعَبْدِ وَالاْسيرِ وَمَنْ يَجْرى مَجْراهُما).
تفسير ديگر اينکه منظور اين است اگر حق ما را به ما ندهند به زحمت و مشقت فراوان خواهيم افتاد همان گونه که شخص رديف دوم به هنگام سوار شدن بر شتر چنين حالى را خواهد داشت.
تفسير سوم اين که اگر ما به حقمان نرسيم مخالفان ما براى مدتى طولانى ما را به عقب خواهند انداخت و ما هم طبق فرموده پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) صبر مى کنيم و براى گرفتن حق خويش دست به شمشير نخواهيم برد.
اين احتمال نيز بعيد نيست که هر سه تفسير در مفهوم کلام امام جمع باشد به اين معنا که اگر ما را از حق خود محروم سازند هم ما را به خوارى مى کشانند و هم به زحمت و مشقت مى افکنند و هم مدت طولانى ما را از حقمان محروم مى دارند و به فرمان پيغمبر اکرم ناچاريم صبر کنيم.
هر يک از اين تفسيرهاى سه گانه را انتخاب کنيم اشاره به اين نکته است که مخالفان ما افراد بى رحمى هستند که تنها به غصب حق ما قناعت نمى کنند، بلکه اصرار دارند ما را به ذلت و زحمت بيفکنند و هرچه بيشتر رسيدن ما را به حقمان تأخير بيندازند، همان گونه که تاريخ اين واقعيت را نشان داد که دشمنان امام هفتاد سال بر فراز تمام منابر در سراسر جهان اسلام آن حضرت را لعن مى کردند و فرزندانش را در کربلا به خاک و خون کشيدند و خاندان او را به اسارت کشاندند و آنچه از دستشان بر مى آمد از ظلم و ستم بود روا داشتند ولى آنها صبر کردند، تا اين شب تاريک و سياه و ظلمانى برطرف شود و البته باور ما اين است که پايان اين شب سياه و ظلمانى همان ظهور مهدى موعود خواهد بود که در آن زمان حق به صاحب حق مى رسد و جهان دگرگون مى شود و عالم ديگرى جاى اين عالم ظلمانى را خواهد گرفت.(1)
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۴
کفّاره گناهان بزرگ:
امام(علیه السلام) در این سخن نورانى اش اشاره به بعضى از کفارات گناهان بزرگ مى کند; کفاره اى که مى تواند آن گناه را جبران نماید. مى فرماید: «از جمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن و تسلّى دادن به افراد غمگین است»; (مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَالتَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ).
«ملهوف» معناى وسیعى دارد که هر فرد مظلوم و بیچاره اى را شامل مى شود; خواه بیمار باشد یا گرفتار طلبکار و یا فقیر نادار و یا زندانى بى گناه. کسى که به کمک این گونه افراد بشتابد مى تواند عفو الهى را در برابر گناهانى که انجام داده به خود متوجه سازد.
«مکروب» به هر شخص غمگین گفته مى شود; خواه غم او در مصیبت عزیزش باشد یا غم بیمارى یا فقر یا شکست در امر تجارت و یا هر غم دیگر.
«تنفیس» همان زدودن غم است. در جایى که ممکن است عامل غم برطرف شود زدودنش از این طریق خواهد بود; مانند زدودن فقر از طریق کمک مالى و آنجا که نمى توان عامل آن را برطرف کرد مى توان از طریق تسلى دادن، غم و اندوه را سبک نمود مانند کسى که عزیزش را از دست داده با تسلیت گفتن و دلدارى دادن به وسیله دوستان، غم و اندوهش کاهش مى یابد یا برطرف مى شود. اینها همه مصداق تنفیس است.
در یک جمله کمک هاى مردمى در اسلام به هر شکل و به هر صورت اهمیت فوق العاده اى دارد; هم موجب برکت در زندگى و هم سبب برطرف شدن بلاها و هم کفاره گناهان است.
در کتاب تمام نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز با اضافاتى آمده است. مى فرماید: «مِنْ کَفّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَهُ الْمَلْهُوفِ، وَمِنْ أَفْضَلِ الْمَکَارِمِ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ، إِقْرَاءُ الضُّیُوفِ، وَمِنْ أَفْضَلِ الْفَضَائِلِ اصْطِنَاعُ الصَّنَائِعِ، وَبَثُّ الْمَعْرُوفِ; از جمله کفارات گناهان بزرگ کمک به مظلوم و از برترین فضایل اخلاقى برطرف ساختن غم اندوهگین و پذیرایى از مهمانان و از افضل فضایل، نیکى کردن و نشر کارهاى پسندیده است».(1)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: «مَنْ أَعَانَ مُؤْمِناً نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْهُ ثَلاَثاً وَسَبْعِینَ کُرْبَةً وَاحِدَةً فِی الدُّنْیَا وَثِنْتَیْنِ وَسَبْعِینَ کُرْبَةً عِنْدَ کُرَبِهِ الْعُظْمَى قَالَ حَیْثُ یَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِمْ; کسى که انسان باایمانى را یارى دهد خداوند متعال هفتاد و سه اندوه را از او زایل مى کند; یکى در دنیا و هفتاد و دو اندوه به هنگام اندوه بزرگ (در قیامت) در آنجا که همه مردم مشغول به خویشند».(2)
کفاره ـ چنان که از نامش پیداست ـ چیزى است که امر دیگرى را مى پوشاند. در روایات اسلامى امور زیادى به عنوان کفاره گناه ذکر شده است; از جمله: فقر، بیمارى، ترس از حاکم ظالم، خسارات مالى، غم و اندوه، ترس و وحشت، سجده هاى طولانى، انجام حج و عمره، زیارت قبور معصومان(علیهم السلام) مخصوصاً زیارت امام حسین(علیه السلام) و صلوات بر محمد و آل محمد.(3)
این سخن را با کلامى از امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) پایان مى دهیم که مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما; کسى که توانایى ندارد کفاره اى براى گناهان خود فراهم سازد فراوان بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد که گناهان را نابود مى کند»
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
کانال 🇮🇷 جرعه نور🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/jore_noor
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۶
براى هميشه پنهان نمى ماند:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اش به یکى از اصول مهم روان شناسى اشاره کرده مى فرماید: «هیچ کس چیزى را در دل پنهان نمى کند مگر این که در سخنان بى اندیشه اى که از او صادر مى شود و در صفحه صورتش، آشکار مى گردد»; (مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلاَّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ(1) لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ).
این نکته مسلم است که اعمال انسان بازتاب نیات، خواسته ها و سجایاى اوست که به صورت طبیعى ظاهر مى گردد; بخشى از آن اختیارى است مثل این که به هنگام ترسیدن از چیزى تصمیم به فرار مى گیرد و بخش دیگرى غیر اختیارى است که مثلا در پریدن رنگ از صورت او احساس مى شود یا به هنگام غضب صورتش بى اختیار برافروخته مى گردد و گاه اندامش مى لرزد و نیز عکس العمل هایى در افعال و اعمال خود ظاهر مى سازد.
اما گاه مى شود انسان چیزى در درون دارد که نمى خواهد آن را آشکار کند در این صورت سعى مى کند دوگانگى در میان سخن و کردار خود با آنچه در درون دارد ایجاد کند این دوگانگى در آنجا که انسان هشیار و مراقب باشد ممکن است ظاهر نشود، اما به هنگام غفلت و عدم توجه، آنچه در درون است خود را در عمل یا سخن هاى نیندیشیده ظاهر مى کند. به علاوه پنهان کردن بخش غیر اختیارى مانند آثارى که در چهره انسان نمایان مى شود کار آسانى نیست.
این پدیده قانونى در روان شناسى است که به وسیله آن بسیارى از مجرمان را به اعتراف وامى دارند و مطالبى را که اصرار بر اخفایش دارند آشکار مى سازند. امیر مؤمنان على(علیه السلام) این قانون مهم را در عبارتى کوتاه و بسیار پرمعنا در بالا بیان فرموده است.
در قرآن مجید درباره منافقان مى خوانیم: «(أَمْ حَسِبَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ * وَلَوْ نَشاءُ لاََرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسیماهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ); آیا کسانى که در دل هایشان بیمارى (نفاق) است گمان کردند خداوند کینه هایشان را آشکار نمى سازد * و اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان مى دهیم تا آنان را با قیافه هایشان بشناسى، هرچند مى توانى آنها را از طرز سخنانشان شناسایى کنى و خداوند اعمال شما را مى داند».(2)
همان گونه که منافقان و مجرمان را مى توان از سخنان ناسنجیده و اشتباه آلود یا از رنگ رخساره آنها شناخت، نیکوکاران و مؤمنان راستین را هم مى توان از این طریق شناسایى کرد، لذا قرآن درباره یاران صدیق پیامبر مى فرماید: (سیماهُمْ فِى وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ)(3) این اثر سجده لازم نیست که حتما به صورت پینه هاى پیشانى باشد، بلکه نورانیت درون سبب نورانیت برون مى شود.
این اصل کلى نه تنها در کلمات حکما و اندیشمندان و روان شناسان آمده، بلکه در اشعار شعرا نیز بازتاب گسترده اى دارد. بسیارى از ادیبان عرب و عجم در این زمینه اشعارى سروده اند «ابن معتز» شاعر عرب مى گوید:
تَفَقَّدْ مَساقِطَ لَحْظِ الْمُریبِ * فَإنَّ الْعُیُونَ وُجُوهُ الْقُلُوبِ
وَطالِعْ بِوادِرِهِ فِی الْکَلامِ * فَإنَّکَ تَجْنی ثِمارَ الْعُیُوبِ
«از نگاه کردن مشکوک و خطرناک حال او را بشناس ـ زیرا چشم ها صورت دل ها است.
و به سخنان نسنجیده اش دقت کن، زیرا این سخنان میوه هاى عیوب را مى چیند. (و در اختیار تو مى گذارد)».
سعدى نیز در شعر معروفش مى گوید:
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون * پنهان نمى ماند که خون از آستانم مى رود
در جاى دیگر مى گوید:
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر * به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر
گر بگویم که مرا حال پریشانى نیست *** رنگ رخساره نشان مى دهد از سرّ ضمیر
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۷
مدارا کردن با بيمارى:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به یک اصل مهم بهداشتى و درمانى اشاره مى کند مى فرماید: «با بیمارى ات بساز مادامى که با تو همراهى مى کند»; (امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَى بِکَ).
اشاره به این که تا زمانى که بیمارى فشار شدید نیاورده بگذار بدنت بدون نیاز طبیبان و دارو آن را دفع کند. این مسئله شاید در آن روز که امام این را مى فرمود روشن نبود; اما امروز روشن است که بدن خود داراى نیروى دفاعى است و هرگاه بیمارى با استفاده از قدرت دفاعى بدن از بین برود هم زیان هاى دارو و درمان را ندارد و هم بدن را تقویت کرده و براى آینده بیمه مى کند. البته هرگاه نیروى دفاعى بدن عاجز بماند باید با استفاده از طبیب و دارو به کمک او شتافت تا بیمارى را دفع کند.
اضافه بر این بسیارى از بیمارى ها دورانى دارد که با پایان دورانش خود به خود دفع مى شود. از این گذشته انسان وقتى در مقابل بیمارى تسلیم مى شود و با مختصر ناراحتى در بستر مى خوابد به خودش تلقین بیمارى مى کند، تلقین خود اثر تخریبى دارد. به عکس اگر برخیزد و کار روزانه خود را ادامه دهد عملا تلقین سلامت کرده و در روح او بسیار مؤثر است.
این نکته امروز بر همه روشن است که هر دارو هرچند اثر درمانى داشته باشد، زیانى نیز با خود همراه دارد. در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «لَیْسَ مِنْ دَوَاء إِلاَّ وَهُوَ یُهَیِّجُ دَاءً وَلَیْسَ شَیْءٌ فِی الْبَدَنِ أَنْفَعَ مِنْ إِمْسَاکِ الْیَدِ إِلاَّ عَمَّا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ; هیچ دارویى نیست مگر این که دردى را تحریک مى کند و هیچ چیز در بدن سودمندتر از امساک جز نسبت به چیزى که به آن نیاز دارد نیست».(1)
در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «ادْفَعُوا مُعَالَجَةَ الاَْطِبَّاءِ مَا انْدَفَعَ الْمُدَاوَاةُ عَنْکُمْ; از معالجه طبیبان پرهیز کنید تا زمانى که بیمارى به شما فشار نیاورده است».(2)
این سخن به بیان دیگرى نیز از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «لاَ تَضْطَجِعْ مَا اسْتَطَعْتَ الْقِیَامَ مَعَ الْعِلَّةِ; تا زمانى که مى توانى با داشتن بیمارى سرپا باشى در بستر نخواب».(3) و نظیر این روایت روایات دیگرى نیز هست.
تکرار مى کنیم: مفهوم این سخنان این نیست که انسان با طبیب و دارو خود را معالجه نکند بلکه مفهومش آن است که در مراجعه به طبیب و استفاده از داروها ـ که معمولاً آثار زیان بارى دارد ـ عجله ننماید.
بعضى از شارحان، براى این حدیث به جاى این معناى طبى و درمانى مفهوم اخلاقى ذکر کرده اند و گفته اند: انسان باید در برابر حوادث و مشکلات و بیمارى ها خویشتن دار باشد و تا مى تواند با مشکلات بسازد و زبان به شکایت نگشاید که با روح رضا و تسلیم سازگار نیست. ولى این معنا با ظاهر جمله و روایات مشابهى که در این زمینه وارد شده چندان سازگار نیست.(4)
منبع شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲٨
برترين زهد:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و گهربارش مى فرماید: «برترین نوع پارسایى مخفى داشتن پارسایى است»; (أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ).
این سخن اشاره به برنامه اى است که زاهدان ریایى در آن عصر و این عصر براى جلب قلوب مردم انتخاب مى کردند; لباس هاى ساده و مندرس و گاه از کرباس و خانه اى محقر و طعامى بسیار ساده براى خود برمى گزیدند تا مردم به آنها اقبال کنند و گاه آنها را مستجاب الدعوه پندارند و از این طریق مقامى در اجتماع پیدا کنند و یا اموالى را پنهانى گرد مى آوردند. بسیار مى شد که زندگانى درونى و بیرونى آنها با هم بسیار متفاوت بود و با توجه به این که ریاکارى نوعى شرک و خودپرستى است آنها گرچه ظاهرا زاهد ولى در باطن مشرک بودند و گاه سرچشمه خطراتى براى جامعه مى شدند.
زاهد واقعى آن کس نیست که به سراغ دنیا رفته، ولى چون آن را به چنگ نیاورده ناچار لباس زهد به خود پوشیده است. زاهد واقعى کسى است که دنیا به سراغش آمده و او آن را نپذیرفته و زندگى زاهدانه را بر نعیم دنیا ترجیح داده است. همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 32 از خطب نهج البلاغه مى فرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَانْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَتَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَلَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاح وَلاَ مَغْدًى; بعضى از آنها کسانى هستند که ناتوانى اشان آنها را از رسیدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان از همه جا کوتاه شده آنگاه خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان زینت بخشیده اند در حالى که در هیچ زمان نه در شب و نه در روز در سلک زاهدان راستین نبوده اند».
بسیارى از بنیان گذاران مذاهب باطله نیز در سلک همین زاهدان ریایى بودند.
به تعبیرى دیگر: زاهد کسى است که وابسته به دنیا و اسیر آن نباشد نه آن کس که دستش از همه چیز تهى است. همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر زهد از آیه شریفه (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ)(1) استفاده کرده است و مى فرماید: «تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است، خداوند سبحان مى فرماید: بر گذشته تأسف نخورید و نسبت به آنچه به شما داده است دلبند و شاد نباشید».(2)
امام(علیه السلام) در روایت دیگرى که در غررالحکم آمده تعبیر جالب دیگرى دارد و مى فرماید: «الزُّهْدُ أَقَلُّ ما یُوجَدُ وَأَجَلُّ ما یَعْهَدُ وَیَمْدَحُهُ الْکُلُّ وَیَتْرُکُهُ الْجُلُّ; زهد و پارسایى کمیاب ترین چیزها و ارزشمندترین آنهاست همگان آن را مى ستایند ولى اکثر مردم به آن عمل نمى کنند».(3)
درباره اهمیت زهد و پارسایى و مراتب و درجات آن بحث مشروحى ذیل خطبه 81 از همین کتاب آمده است.
این سخن را با ذکر دو نکته پایان مى دهیم: نخست این که اگر سؤال شود چگونه مى توان زاهد بود و زهد را پنهان کرد در پاسخ مى گوییم: شخص زاهد باید در مجامع مانند دیگران رفتار کند; مثلاً اگر سر سفره اى است که غذاهاى مختلف در آن است مقدارى از هر کدام تناول کند نه این که همه غذاها را کنار بزند مثلا به نان و پنیرى قناعت نماید و از نظر لباس، لباس ساده معمولى بپوشد نه لباس غیر متعارف زاهدانه و به این ترتیب مى تواند در باطن زاهد باشد و در ظاهر فردى معمولى.
نکته دیگر این که هر گاه زاهد به زهدش افتخار کند و آن را اظهار نماید در واقع زاهد نیست، چرا که دلبستگى به زهد و افتخار به آن و جلب نظر مردم از این طریق خود عین رغبت در دنیا و بر ضد زهد است.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۲۹
ملاقات سريع!
امام(عليه السلام) در اين جمله حکمت آميز در مورد سرعت گذشت عمر و فرارسيدن لحظات مرگ به همگان هشدار مى دهد مى فرمايد: «در حالى که تو به زندگى پشت مى کنى و مرگ به تو روى مى آورد ملاقات (با يکديگر) چه سريع خواهد بود!»; (إِذَا کُنْتَ فِي إِدْبَار، وَالْمَوْتُ فِي إِقْبَال، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى).
نکته مهمى در اين سخن پرمحتواى امام(عليه السلام) است که نخست همه انسان ها را در حال حرکت به سوى پايان عمر معرفى مى کند و اين يک واقعيت است. از لحظه اى که انسان متولد مى شود و هر ساعتى که بر او مى گذرد بخشى از سرمايه عمر او کاسته و هر نفسى که مى زند يک گام به پايان زندگى نزديک مى گردد، زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هيچ مشکلى هم براى او پيش نيايد روزى پايان مى پذيرد. درست مانند چراغى که ماده اشتعال زايش تدريجاً کم مى شود و روزى تمام و سرانجام خاموش خواهد شد. اين حرکت سريع بدون يک لحظه توقف ادامه دارد و به اين ترتيب، از اين سو همه انسان ها شتابان به سوى مرگ حرکت مى کنند.
از سوى ديگر، پيوسته عوامل مرگ به سوى انسان در حرکت اند خواه اين عوامل از طريق حوادث ناگهانى، زلزله ها، طوفان و سيلاب، تصادف ها و مانند آن باشد يا به صورت بيمارى هايى که با گذشت عمر و ضعف و ناتوانى اعضا خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد و بدين ترتيب دو حرکت از دو سو رو به روى يکديگر دائماً در حال انجامند از يک سو، انسان به سوى نقطه پايان زندگى و از آن سو، حوادث به سوى انسان در حرکت است و در چنين شرايطى ملاقات با يکديگر سريع خواهد بود; مانند دو وسيله نقليه اى که از دو طرف روبروى يکديگر با سرعت در حرکت اند و چيزى نمى گذرد که به هم مى رسند.
قرآن مجيد خطاب به قوم يهود مى فرمايد: «(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ); بگو آن مرگى که (به پندار خود) از آن فرار مى کنيد به يقين با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوى کسى باز مى گرديد که از پنهان و آشکار باخبر است و شما را از آنچه انجام مى داديد باخبر مى سازد».(1)
در اين زمينه روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) نقل شده است از جمله در همين کلمات قصار، امام(عليه السلام) (در کلمه 74) فرموده است: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نَفَس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ اوست».
در نامه 27 از بخش نامه هاى امام(عليه السلام) خوانديم که مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ وَإِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ وَهُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ وَالدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُم; شما رانده شدگان و تعقيب شدگان مرگ هستيد (و صيد شدگان به وسيله آن) اگر بايستيد شما را دستگير خواهد کرد و اگر فرار کنيد به شما خواهد رسيد و مرگ از سايه شما به شما همراه تر است و با موى پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سر شما به سرعت در هم پيچيده مى شود (و پايان عمر دور نيست)».
هدف از تمام اين هشدارها اين است که زندگى دنيا غفلت زاست و هنگامى که انسان به آن سرگرم شود گاه همه چيز را فراموش مى کند و چنان گام برمى دارد که گويى زندگى دنيا ابدى است نه خبرى از آخرت نه توشه اى براى آن سفر و نه اندوخته اى براى آن ديار تهيه مى کند اين هشدارها براى اين است که انسان را تکانى دهد و از اين خواب غفلت بيدار کند و پيش از آنکه فرصت ها از دست برود او را به تهيه زاد و توشه وا دارد.(2)
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۰
از پرده پوشى خداوند مغرور مباش:
امام(عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش به همه معصيت کاران هشدار مى دهد که از صبر الهى در مقابل معاصى شان مغرور نشوند. مى فرمايد: «(از مجازات الهى) برحذر باش برحذر باش، به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى کرده که گويى آمرزيده است»; (الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ).
اشاره به اين که يکى از صفات پروردگار، ستار العيوب بودن است. با رحمت واسعه اش گناهان پنهانى بندگان را افشا نمى کند تا آبروى آنها در نزد دوست و دشمن ريخته نشود شايد بيدار شوند به سوى خدا باز گردند و از گناهان خويش توبه کنند و دست بردارند. اما بسيار مى شود که افراد از اين لطف و رحمت الهى سوء استفاده مى کنند و گمان دارند گناهى نکرده اند يا اگر گناهى مرتکب شده اند خداوند بدون توبه آنها را مشمول عفو خود قرار داده است.
امام(عليه السلام) در اينجا هشدار مى دهد که از اين لطف و عنايت الهى مغرور نشويد به خصوص اين که ممکن است اين از قبيل نعمت هاى استدراجى باشد يعنى خداوند گروهى از گنهکاران را لايق عفو و بخشش نمى بيند; آنها را به حال خود رها مى کند تا مجازاتشان را به تأخير بيندازد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و آنگاه به شدت آنها را گرفته و مجازات مى کند.
در ضمن اين سخن درسى است براى بندگان که آنها هم ستار العيوب باشند و به محض اطلاع از گناهان پنهانى کسى، به افشاگرى برنخيزند و آبرويش را نريزند و به او مجال اصلاح خويشتن و توبه دهند.
اضافه بر اين کمتر کسى است که عيب و خطايى در پنهان نداشته باشد اگر باب افشاگرى گشوده شود، همگان نسبت به يکديگر بى اعتماد مى شوند و سرمايه اصلى جامعه که اعتماد است از دست مى رود.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۲
بهتر از خوب و بدتر از بد:
امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «انجام دهنده كار نيك از كارنيكش بهتر است و انجام دهنده كار بد از كار بدش بدتر»; (فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَفَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ).
در اينكه چگونه فاعل خير بهتر از فعل خود است و فاعل شر بدتر از فعل خود; وجوهى به نظر مى رسد: نخست اينكه همواره فاعل از فعل قوى تر است به همين دليل اگر كار نيك باشد آن فاعل از كارش قوى تر و اگر كار بد باشد از كارش بدتر است. ديگر اينكه شخصى كه كارى انجام مى دهد غالبا داراى ملكه آن است و آن ملكه مى تواند سرچشمه كارهاى فراوانى بشود، بنابراين اگر كسى را ببينيم كه مثلا يتيمى را نوازش مى كند و دست افتاده اى را مى گيرد مى دانيم كه او داراى صفتى است درونى كه مى تواند سرچشمه ده ها و گاه صدها و هزاران از اين گونه كارها شود و به همين دليل از كارش بهتر است.
سوم اينكه كسانى كه كار نيكى انجام مى دهند بسيار مى شود كه آرزو دارند بهتر از آن را انجام دهند ولى امكانات آن در اختيارشان نيست و به تعبير ديگر همتشان از آنچه انجام مى دهند بسيار بالاتر است و گاه به زبان جارى كرده مى گويند: افسوس كه بيش از آن توان نداريم و اگر مى توانستيم چنين و چنان مى كرديم. همين گونه، شروران بسيار مى شود كه داراى چنين باطنى هستند; يعنى اگر قدرت و توانى داشتند شرارت را به مرتبه بالاترى مى رساندند.
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِكَ لاَِنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لاَ يُدْرِكُهُ وَ نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِكَ لاَِنَّ الْكَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَيَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لاَ يُدْرِكُهُ; نيت مؤمن از عملش بهتر است، زيرا كارهاى خيرى در دل دارد كه نمى تواند آنها را انجام دهد و نيت كافر بدتر از عمل اوست، زيرا كارهاى بدى در سر دارد که توان آن را ندارد».(1)
وجه چهارمى نیز بعضى براى این تفاوت ذکر کرده اند که هر کس کار خیرى انجام مى دهد معمولا عوامل بازدارنده اى از جمله هوا و هوس ها را در دل دارد و در برابر آنها مقاومت مى کند و آن عوامل را به عقب مى راند و کار خیر را انجام مى دهد به همین دلیل از کارش با ارزش تر است و به عکس کسى که کار بدى انجام مى دهد نیز عوامل بازدارنده از قبیل فطرت الهى، اوامر و نواهى آسمانى در برابر اوست ولى پشت پا به همه آنها مى زند و به سراغ شر مى رود. به همین دلیل از عملش بدتر است.(2)
البته منافاتى میان این وجوه چهارگانه نیست و همه آن ممکن است در معناى حدیث جمع باشد.
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۳
افراط و تفريط ممنوع!
امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش هاى مالى مى کند و مى فرماید: «سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگى حساب گر باش و سخت گیر مباش»; (کُنْ سَمْحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً، وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً).
مى دانیم بسیارى از علماى اخلاق اسلامى، تمام فضایل اخلاقى را حد وسط در میان افراط و تفریط مى دانند. این مسئله هرچند عمومیت ندارد; ولى در مورد بسیارى از صفات از جمله فضیلت سخاوت صادق است که در میان دو صفت رذیله قرار گرفته: اسراف و تبذیر، و بخل و تقتیر.
مُبذّر از ماده «تبذیر» از ریشه «بذر» (بر وزن نذر) در اصل به معناى پاشیدن دانه است; ولى چون این واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانى اطلاق مى شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حیف و میل مى کنند. معادل آن در فارسى امروز ریخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف این است که اسراف مصرف بى رویه و تبذیر اتلاف بى رویه است. البته این در صورتى است که این دو واژه در مقابل هم قرار گیرند; ولى هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامى داشته باشند.
«مُقتِّر» از ماده «تقتیر» در اصل به معناى تنگ گرفتن است و هنگامى که در مورد اموال به کار رود به معناى بخیل و خسیس بودن است. «مقدّر» از ماده تقدیر به معناى مدیریت صحیح اموال است که حد وسط در میان تبذیر و تقتیر است.
قرآن مجید درباره مبذّرین مى فرماید: «(وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذیراً * إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطین); حق خویشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذیر مکن، چرا که تبذیر کنندگان برادران شیطانند».(1)
در جاى دیگر درباره صفات والاى بندگان برگزیده و عباد الرحمان مى فرماید: «(وَالَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); آنها کسانى هستند که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه بخل و سخت گیرى دارند و در میان این دو، حد اعتدال را رعایت مى کنند».(2)
در روایتى از امام صادق(علیه السلام) با ذکر مثال روشن و جالبى این حد اعتدال بیان شده است. راوى مى گوید: «فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ حَصىً وَقَبَضَهَا بِیَدِهِ فَقَالَ هَذَا الاِْقْتَارُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى کَفَّهُ کُلَّهَا ثُمَّ قَالَ هَذَا الاِْسْرَافُ ثُمَّ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى بَعْضَهَا وَأَمْسَکَ بَعْضَهَا وَقَالَ هَذَا الْقَوَامُ; امام مشتى از سنگریزه برداشت و محکم در دست خود گرفت سپس فرمود: بخل و اقتار که خداوند فرموده همین است. آن گاه مشت دیگرى بر داشت و چنان دست خود را گشود که همه آن روى زمین ریخت و فرمود این اسراف است آن گاه مشت دیگرى برداشت و آن را به طورى گشود که مقدارى در کف دست باقى ماند و مقدارى از لابه لاى انگشتان فرو ریخت و فرمود این همان قوام است (که در قرآن مجید آمده است)».(3)
در شأن نزول آیه 29 سوره «اسراء» نیز آمده است که شخص سائلى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى پیراهن کرد. پیامبر پیراهن خود را به او بخشید و همین امر سبب شد که آن روز نتواند براى نماز به مسجد برود. این جریان سبب شد که زبان منافقان باز گردد و بگویند محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمى شده و نمازش را به فراموشى سپرده است. (ولى هنگامى که از جریان کار باخبر شدند شرمنده گشتند) آیه فوق نازل شد و به پیامبر چنین دستور داد: «(وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); دست خود را بر گردن خویش زنجیر مکن (و انفاق و بخشش را ترک منما) و بیش از حد (نیز) دست خود را مگشاى که خانه نشین شوى و مورد سرزنش قرارگیرى و از کار خود فرو مانى».
در اینجا این سؤال پیش مى آید که تاکید در میانه روى در انفاق چگونه با ایثار (مقدم داشتن دیگران بر خویشتن) که در حالات بسیارى از پیشوایان آمده سازگار است مثل آنچه در شأن نزول سوره «دهر» و داستان مسکین و یتیم و اسیر آمده و به دنبال آن آیه شریفه (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً) نازل شد.
پاسخ این سؤال روشن است، مسئله اعتدال حکمى عام است و ایثار حکمى خاص که مربوط به موارد معینى است. به عبارت دیگر: اصل بر اعتدال در مسئله انفاق و ایثار یک استثناست. به علاوه، دستور به ایثار مربوط به جایى است که بخشش فراوان، نابسامانى فوق العاده اى در زندگى انسان ایجاد نکند و «ملوم» و «محسور» نگردد در غیر این صورت باید از دستور اعتدال پیروى کرد.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۴
برترين غنا:
امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه و پربارش درس بزرگى به همه طالبان غنا و بى نيازى مى دهد، مى فرمايد: «برترين غنا و بى نيازى، ترك آرزوهاست»; (أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى).
«مُنى» جمع «أُمنية» به معناى آرزو است و در اين عبارت نورانى امام(عليه السلام)، منظور آرزوهاى دور و دراز و دور از منطق عقل و شرع است. بديهى است اين گونه آرزوها غنا و بى نيازى را از انسان سلب مى كند، زيرا از يك سو چون همه آنها به وسيله خود انسان دست نيافتنى است او را وادار به متوسل شدن به اين و آن مى كند و بايد در مقابل هر انسانى خواه شريف باشد يا وضيع، باارزش باشد يا بى ارزش، دست حاجت دراز كند و اين با غنا و بى نيازى هرگز سازگار نيست. از سوى ديگر براى رسيدن به چنين آرزوهايى بايد در مصرف كردن ثروت خود بخل ورزد و همه آن را ذخيره كند و عملاً زندگى فقيرانه اى داشته باشد. از سوى سوم چنين كسى آرامش روح و فكر خود را بايد براى رسيدن به اين آرزوها هزينه كند.
در روايتى در غررالحكم آمده است: «أَنْفَعُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى; سودمندترين دارو (ى اضطراب و نگرانى) ترك آرزوهاى دور و دراز است». (1)
تمام این وابستگى ها زاییده آرزوهاى دور و دراز است; هرگاه آن آرزوها از صفحه فکر انسان پاک شود، انسان به غنا و بى نیازى پرارزشى دست مى یابد و به همین دلیل امام(علیه السلام) ترک این آرزوها را برترین و بهترین غنا شمرده است.
در تعبیر دیگرى که در حکمت 371 آمده است امام(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ کَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَة; هیچ گنجى بى نیاز کننده تر از قناعت نیست (همان قناعتى که نقطه مقابل آرزوهاى طولانى محسوب مى شود)».
امام هادى(علیه السلام) طبق روایتى که علامه مجلسى آن را از درة الباهرة نقل کرده است، فرمود: «الْغِنَى قِلَّةُ تَمَنِّیکَ وَالرِّضَا بِمَا یَکْفِیکَ وَالْفَقْرُ شِرَّةُ النَّفْسِ وَشِدَّةُ الْقُنُوط; غنا و توانگرى آن است که دامنه آرزو را کم کنى و به آنچه خدا به تو داده است خرسند باشى و فقر آن است که نفس آدمى سیرى ناپذیر و شدیدا (از رسیدن به همه آرزوها) نومید باشد».
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
کانال 🇮🇷 جرعه نور🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/jore_noor
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۵
اثر نسبت هاى ناروا:
امام(علیه السلام) در این سخن پربار مى فرماید: «کسى که در نسبت دادن امورى که مردم ناخوش دارند به آنها شتاب کند، مردم نسبت هاى ناروایى به او مى دهند»; (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُوا فِیهِ بِمَا لاَ یَعْلَمُونَ).
عیب جویى و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کارى است بسیار ناپسند و اگر کسى نیت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نباید منکراتى را که از بعضى سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید، بلکه این گونه تذکرات باید خصوصى و مخفیانه باشد; ولى به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آیند یکى از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند: فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند.
بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عیوب پنهانى او را آشکار نسازند باید از تعبیراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهیزد و در یک کلمه، باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه «وسیله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ. وَمَنْ سَعى بِالنَّمیمَةِ حَذِرَهُ الْبَعیدُ وَمَقَتَهُ الْقَریبُ; کسى که در جستجوى عیوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشیده و کسى که سخن چینى کند افراد دور از او اجتناب مى کنند و نزدیکانش او را دشمن مى دارند».(1)
مرحوم علامه مجلسى در جلد 72 بحار الانوار در باب «تَتَبَّعُ عُیُوبِ النّاسِ وَإفْشاءِها» روایت جالبى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلاَ عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَکَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لاَ عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا; در مدینه اقوامى داراى عیوبى بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد. آنها از دنیا رفتند در حالى که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگرى) بودند که عیبى نداشتند ولى درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عیوبى آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنیا رفتند».(2)
در تواریخ داستان هاى بسیارى در این زمینه ذکر شده که بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساکن با فرد دیگرى شوخى اهانت آمیزى کردند و آنها پاسخ کوبنده اى دادند که آبروى او را برد و گاه نام زشتى از این رهگذر بر او ماند از جمله در تاریخ آمده است که «مغیرة بن اسود» (یکى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقیشر» بود. او از این لقب سخت خشمگین مى شد. (زیرا اقیشر به معناى کسى است که صورتش سرخ شده و پوست آن ریخته است) روزى یک نفر از قبیله «بنى عبس» او را صدا زد «یا اقیشر» او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت، این شعر را درباره او انشا کرد:
أَتَدْعُونى الأَقیشَر ذاکَ اسْمى * وَأدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ
تُناجى خِدْنَها بِاللَّیْلِ سِرّاً * وَربُّ النّاسِ یَعْلَمْ ما تُناجى
«تو به من اقیشر مى گویى آرى این اسم من است ولى من به تو مى گویم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» یعنى فرزند زنى که چراغ را نیمه شب خاموش کرد، زیرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت».(3)
از آن به بعد این لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند.
و نیز نقل شده مرد عربى نزد معاویه سخنى گفت که معاویه ناراحت شد. معاویه گفت: دروغ گفتى. مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند دروغ گو کسى است که در لباس هاى توست. معاویه گفت: این جزاى کسى است که در قضاوتش عجله مى کند.
ابن ابى الحدید از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتیبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلى در کاخ هاى آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایى را که نصیب او شده ببینند. مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پیرمردى بود به نام «حُضَین». هنگامى که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگویم. قتیبه گفت: این کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد.
کانال 🇮🇷 جرعه نور🇮🇷 👇👇👇
https://eitaa.com/jore_noor
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۶
آرزوهاى طولانى و سوء عمل:
امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و حکمت آمیز مى فرماید: «کسى که آرزویش را طولانى کند اعمال بد انجام مى دهد»; (مَنْ أَطَالَ الاَْمَلَ أَسَاءَ الْعَمَلَ).
شک نیست که آرزوها انگیزه حرکت انسان براى هرگونه فعالیت است; جوانى که آرزو دارد به مقامات عالیه علمى برسد تلاش و کوشش را در فراگیرى علم افزایش مى دهد، کشاورزى که آرزو دارد مزارع پربار و باغ هاى سرشار از برکات مادى داشته باشد در امر کشاورزى فعالیت مى کند و مادرى که آرزو دارد جوان برومندى در سنین آخر عمر در کنار او باشد در حفظ و تربیت فرزندش مى کوشد.
همین معنا در حدیث معروف پیغمبر اکرم آمده است که فرمود: «الاَْمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَْمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو براى امت من مایه رحمت است و اگر امید و آرزو نبود هیچ مادرى کودک خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى نشاند».(1)
ولى هرگاه آرزو از حد اعتدال خارج شود و انسان به سراغ امور دست نیافتنى و یا غیر ضرروى و خارج از حد نیاز برود، طبیعى است که باید تمام تلاش و کوشش خود را براى رسیدن به آن بگذارد و همه چیز جز آن را فراموش کند و شب و روز به دنبال آن بدود. چنین کسى از یک سو آخرت را به کلى به دست فراموشى مى سپارد و از سوى دیگر براى رسیدن به هدف خود هر وسیله اى را مباح مى شمرد و از سوى سوم در مقابل هر کس خضوع ذلیلانه مى کند و سرانجام گرفتار «سوء العمل» مى شود که امام در جمله حکمت آمیز بالا به آن اشاره فرمود.
در حالى که اگر دامنه آرزو را کوتاه مى کرد و به آنچه مورد نیازش بود قناعت مى نمود، وقت کافى براى رسیدن به وظایف الهى و اندوختن ذخیره هاى آخرت پیدا مى کرد و از آلوده شدن به حرام در امان مى ماند و عزت و کرامت خود را بر باد نمى داد.
در حدیثى قدسى که در کتاب شریف کافى آمده مى خوانیم: خداوند به موسى بن عمران فرمود: «یَا مُوسَى لاَ تُطَوِّلْ فِی الدُّنْیَا أَمَلَکَ فَیَقْسُوَ قَلْبُکَ وَالْقَاسِی الْقَلْبِ مِنِّی بَعِیدٌ; آرزوهایت را در دنیا طولانى مکن که مایه قساوت قلب تو مى شود و شخص قسىّ القلب سنگدل از من دور خواهد بود».(2)
روشن است، قساوت و سنگدلى ناشى از فراموش کردن ذکر خدا و یاد مرگ و قیامت است و افرادى که گرفتار آرزوهاى دراز هستند هم خدا را فراموش مى کنند و هم مرگ و قیامت را.
اولیاى خدا به قدرى آرزوهایشان کوتاه بود و آماده سفر آخرت بودند که هر لحظه احتمال مى دادند فرمان رحیل و کوچ کردن از دنیا صادر شود.
در حدیث پرمعنایى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّد بِیَدِهِ مَا طَرَفْتُ عَیْنَایَ إِلاَّ ظَنَنْتُ أَنَّ شُفْرَیَّ لاَ یَلْتَقِیَانِ حَتَّى یَقْبِضَ اللَّهُ رُوحِی; قسم به آن کسى که جان محمد به دست اوست هرگز پلک هاى چشم من به هم نخورد مگر این که گمان مى بردم که پیش از آنکه پلک ها به روى هم بیایند قبض روح شوم».(3)
منظور از گمان داشتن همان آماده بودن است.
حدیث معروفى است که هم از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و هم از امیر مؤمنان على(علیه السلام)نقل شده که فرمودند: خطرناک ترین چیزى که بر شما مى ترسیم پیروى از هواى نفس و آرزوهاى دراز است، زیرا پیروى از هواى نفس انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى دراز موجب نسیان آخرت مى شود; (أَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَإِنَّهُ یَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَأَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَیُنْسِی الاْخِرَةَ).(4)
قرآن مجید هم مى گوید: یکى از دام هاى مهم شیطان همین طول امل است: «(وَقالَ لاََتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْرُوضاً * وَلاَُضِلَّنَّهُمْ وَلاَُمَنِّیَنَّهُمْ وَلاَمُرَنَّهُمْ... یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاّ غُرُوراً);(5) شیطان چنین گفته که از بندگان خود سهم معینى خواهم گرفت; آنها را گمراه مى کنم و به آرزوها سرگرم مى سازم و به آنها فرمان مى دهم... شیطان به آنها وعده هاى دروغین مى دهد و به آرزوها سرگرم مى سازد و جز فریب و نیرنگ به آنها فرمان نمى دهد.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۳۷
تشریفات زشت و زیان آور «این سخن را امام زمانى بیان فرمود که در مسیر حرکتش به شام کشاورزان و دهبانان شهر انبار با او ملاقات کردند (و به عنوان احترام به امام) از مرکب پیاده شده و با سرعت پیش روى او حرکت کردند (و این مراسم را که نشانه خضوع فوق العاده در برابر امراى ستمگر بود انجام دادند) امام(علیه السلام)فرمود: این چه کارى بود که کردید؟»; (وَقَالَ(علیه السلام): وَقَدْ لَقِیَهُ عِنْدَ مَسِیرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِینُ الاَْنْبَارِ، فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَاشْتَدُّوا بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقَالَ: مَا هَذَا الَّذِی صَنَعْتُمُوهُ). «عرض کردند این رسوم و آدابى است که ما امیران خود را با آن بزرگ مى داریم»; (فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا). «امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند زمامداران شما از این عمل بهره اى نمى برند و شما با این کار در دنیا مشقت بر خود هموار مى سازید و در قیامت بدبخت مى شوید»; (فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا یَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُکُمْ! وَإِنَّکُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِکُمْ فِی دُنْیَاکُمْ، وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِى آخِرَتِکُمْ). سپس افزود: «چه زیان بار است مشقتى که به دنبال آن عقاب الهى باشد و چه پرسود است آرامشى که با آن امان از آتش دوزخ فراهم گردد»; (وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ). «تَشُقُّونَ» از ماده «شقاء» به معناى مشقت و «تَشْقَوْنَ» از ماده شقاوت به معناى بدبختى است و «دَعَة» همان آرامش است در کتاب صفین بعد از این جمله چنین آمده که امام(علیه السلام) فرمود: «این کار را دیگر تکرار نکنید; فَلا تَعُودُوا لَهُ». در زمان هاى گذشته معمول بوده ـ و هم اکنون نیز در بعضى از نقاط جهان معمول است ـ که اهل یک کشور یا اهل یک شهر براى تعظیم امرا و سلاطین اعمالى انجام مى دادند که نشانه نهایت ذلت بود. آنها نیز از این رفتار خشنود مى شدند،چراکه علاقه داشتندهمواره شهروندانشان خود راذلیلوخوار وبى مقدار در برابر آنها بدانند تا فکر قیام در مغزشان خطور نکند و سلطه آنان باقى بماند. ولى اسلام که به انسان ها شخصیت داده و آدمى را مسجود فرشتگان و اشرف مخلوقات مى داند و جهان را مسخر او مى شمرد، اجازه نمى دهد افراد با ایمان براى بزرگداشت امرا تن به کارهاى ذلیلانه بدهند. به یقین اگر به جاى على(علیه السلام)معاویه بود آنها را به این کار تشویق مى کرد ولى امام به آنها هشدار داد و به سه دلیل آنان را بر حذر داشت. نخست این که امرا هیچ گونه نفع عاقلانه اى از این کار نمى برند، بلکه ممکن است باعث غرور و کبر آنها شود و شخصیت خود را گم کنند. دیگر این که زحمت فوق العاده اى بر دوش توده هاى مردم مى افتد و گاه ممکن است در چنین شرایطى افرادى ضعیف زیر دست و پا بمانند. سوم این که این عمل ناصالح مایه گرفتارى در آخرت مى شود، زیرا نوعى شرک محسوب مى شود. به عکس، اگر آنها به احترامات معقول قناعت کنند و به جاى این مشقت، آرامش را براى خود بپذیرند، آرامشى که امان از آتش دوزخ را نیز به همراه دارد، هم امرا گرفتار کبر و غرور نمى شوند و هم مردم مشقت توأم با ذلت را نمى بینند و هم در آخرت سربلند خواهند بود. قابل توجه است که در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: روزى امیر مؤمنان به سراغ اصحابش آمد در حالى که بر مرکب سوار بود. گروهى پشت سر حضرت به راه افتادند. امام نگاهى به آنها کرد و فرمود: با من کارى دارید؟ عرض کردند: نه یا امیرالمؤمنین ولى دوست داریم همراه تو راه برویم. امام به آنها فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ مَشْیَ الْمَاشِی مَعَ الرَّاکِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاکِبِ وَمَذَلَّةٌ لِلْمَاشِی; برگردید، زیرا راه رفتن پیاده در کنار سوار موجب مفسده (غرور و خودبرتربینى) براى شخص سوار و سبب ذلت براى پیاده است». سپس امام صادق(علیه السلام) افزود: دفعه دیگرى باز امام سوار بود و جمعى پشت سر او پیاده به راه افتادند. امام(علیه السلام)فرمود: «انْصَرِفُوا فَإِنَّ خَفْقَ النِّعَالِ خَلْفَ أَعْقَابِ الرِّجَالِ مَفْسَدَةٌ لِقُلُوبِ النَّوْکَى; بازگردید، زیرا صداى کفش ها پشت سر انسان ها موجب فساد دل هاى احمقان مى شود (نوکى جمع أنوَک بر وزن أحمق و به معناى احمق است». باید توجه داشت که هدف از این سخنان این نیست که مردم، بزرگان را احترام نکنند، بلکه منظور این است که احتراماتى که نسبت به شاهان و مانند آنها داشتند و نشانه ذلت و بدبختى احترام کنندگان بوده و مایه غرور و نخوت احترام شوندگان ترک شود.
#شرح_و_تفسیر_حکمت_۴۱
باز هم فرق عاقل و احمق:
مرحوم سیّد رضى در آغاز این سخن حکیمانه مى گوید: «همان جمله پرمایه قبل از امام(علیه السلام) به تعبیر دیگرى بدین صورت نقل شده است: «قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در درون قلبش قرار دارد»; (وَقَدْ رُوِىَ عَنْهُ(علیه السلام) هذا الْمَعْنى بِلَْفظ آخَر، وَهُوَ قَوْلِهِ: قَلْبُ الاَْحْمَقِ فِی فِیهِ، وَلِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ).
سپس مى افزاید: «و هر دو یک معنا را بازگو مى کنند»; (وَمَعْناهُما واحِدٌ.).
تفاوت این دو تعبیر آن است که در تعبیر اول مى فرماید: زبان عاقل پشت قلب (عقل) اوست. در اینجا مى فرماید: در درون قلب اوست و در آنجا مى فرمود: قلب احمق پشت زبان اوست و در اینجا مى فرماید: در دهان اوست.
به یقین هر دو بیان تعبیرى کنایى زیبا و صحیحى است و هر دو اشاره به یک حقیقت دارد و آن این که افراد عاقل بى مطالعه، فکر و دقت سخن نمى گویند; حسن و قبح، سود و زیان، مناسبت و عدم مناسبتِ گفتار خود را به دقت بررسیده و سپس آن را بر زبان جارى مى کنند در حالى که افراد نادان به عکس آن هستند; سخنى را بى مطالعه مى گویند و بعد که به آثار زیانبارش برخورد کردند در فکر فرو مى روند که آیا صلاح بود ما چنین سخنى را بگوییم؟
در کتاب محجة البیضاء همین مضمون کلام امام(علیه السلام) با شرح بیشترى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که مى فرماید: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ ; زبان مؤمن در پشت قلب (عقل) اوست و هنگامى که اراده کند سخنى بگوید نخست با عقل خود آن را بررسى مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد ولى زبان منافق جلو قلب (عقل) اوست هنگامى که تصمیم به چیزى بگیرد بدون مطالعه بر زبانش جارى مى سازد».
در حدیث دیگرى از امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى خوانیم: «یَسْتَدَلُّ عَلى عَقْلِ کُلِّ امْرِء بِما یَجْرى عَلى لِسانِهِ; سخنانى که بر زبان هر انسانى جارى مى شود دلیل بر میزان عقل اوست».(1)
نیز در همان کتاب در عبارت کوتاه ترى آمده است: «کَلامُ الرَّجُلِ میزانُ عَقْلِهِ; سخن انسان معیار عقل اوست».(2)
در ادامه همین کلمات قصار در جمله 392 خواهد آمد: «تَکَلَّمُوا تُعْرَفُوا فَإِنَّ الْمَرْءَ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ; سخن بگویید تا شناخته شوید; زیرا شخصیت انسان زیر زبان او پنهان شده است».
هرگاه در مورد عبادات و طاعات و گناهان و سیئات دقت کنیم مى بینیم قسمت عمده طاعات با زبان و قسمت مهم گناهان نیز با زبان است، بنابراین زبانى که در اختیار صاحبش نباشد بلاى بزرگى است و به عکس، زبانى که در اختیار عقل انسان باشد منبع برکات و طاعات فراوانى است.
شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )