جرعهنوش | علی احسانزاده
ما همه به وضع موجود، انتقاد و اعتراض داریم. ما ناراضی هستیم. اگر کسی به این وضع رضایت دهد، به انقلا
سر کلاس هی دستش را بالا میگرفت. از جا میپرید که چیزی بگوید.
داشتیم دربارهی #آزادی حرف میزدیم.
گفتم بیا جلو، کنار من رو به بچهها حرفت را بزن.
گفت شناسایی میشوم! (#گونی)
آمد و شروع کرد به گفتن. دهها شبهه را رگباری در هم گفت. تراکم اطلاعات غلط فکرش را وارونه کرده بود.
گفتم: طرفداری از انقلاب و جمهوری اسلامی به معنای معترضنبودن نیست. اکثر مردم طرفدار اسلام و نظامند، ولی اکثراً به وضع موجود معترضند.
گفتم: بیایید در چهارچوب همین نظام این وضع را اصلاح کنیم.
گفت: من که با دین و قانون اساسی مشکل ندارم، ولی نمیشود؛ اگر میشد تا حالا بعد چهل سال اصلاح میشد.
قرار گذاشتیم آمارها را مرور کنیم تا قضاوتی منصفانه داشته باشیم. (#صعود_چهل_ساله)
گفتم: خب راه اصلاح که از کف خیابان نیست.
گفت: این اسلامی است که ما باید اجباراً نماز جماعت شرکت کنیم؟
گفتم: نه. من هم به این کار معترضم. این ناشی از ضعف ما در ارائهی الگوی تعلیم و تربیت اسلامی است.
اتفاقاً حزباللهیترینها معترضترینند، ولی با مطالبه و تولید علم و ورود در دستگاهها این اصلاح رخ میدهد و این فرایند بلندمدت است و خون دل خوردن دارد.
...
با دوستانش دربارهی #حجاب مشغول بحث شدند.
گفتم: در این زمینه، ما یک #راه_طی_شده را پیش رو داریم. غرب همین راه را در #انقلاب_جنسی رفته و نتایجش را دیده. غرب دربارهی حجاب، به #بیحجابی_اجباری رسیده، نه آزادی. همین حالا هنوز پیروز نشده، دارند توی خیابان چادر از سر ناموس ما میکشند.
گفتند: ما نمیخواهیم مسیر غرب را برویم. ما آزادی میخواهیم. من نمیگذارم آنچنان شود.
("من" را با غیرت و لوطیگری با تاکید میگفت.)
گفتم: دست تو نیست. تو اصلاً #ستار_خان ، #باقر_خان .
(حالت تواضع به خودش گرفت و خود را کوچکتر از آنها شمرد)
گفتم: آنها راهی را شروع کردند ولی نتوانستند آن را کنترل کنند چون #مدیریت در دست دیگران بود.
گفتم: اصلاً میدانی ستار خان کی و کجا مُرد؟
گفت نه.
گفتم: مشروطهخواهان او را زدند و او در عزلت و افسردگی از راهی که آغاز کرده بود، مرد.
*
تلاش کردم و به خودش هم گفتم که این کلاف درهمتنیده باید رشتهرشته باز شود.
*
از او خوشم آمد. خیلی شبهه داشت ولی لوطی بود و مردانه اعتراض میکرد. دست در گردنش انداخته بودم.
زنگ خورد و بحثمان ناتمام ماند.
وعده گذاشتیم که ادامه دهیم.
حیف که زمان کم است و حیف که بچهها خیلی بیاطلاعند.
#خاطرات
#تجربهنگاری
#روشنا
https://eitaa.com/jorenush/277