eitaa logo
جرعه‌نوش | علی احسان‌زاده
325 دنبال‌کننده
113 عکس
29 ویدیو
6 فایل
من جرعه‌نوشِ بزم تو بودم هزار سال کی ترک آب‌خورد کند طبع خوگرم سیاهه‌های علی احسان‌زاده @dastmalbaf
مشاهده در ایتا
دانلود
جرعه‌نوش | علی احسان‌زاده
ما همه به وضع موجود، انتقاد و اعتراض داریم. ما ناراضی هستیم. اگر کسی به این وضع رضایت دهد، به انقلا
سر کلاس هی دستش را بالا می‌گرفت. از جا می‌پرید که چیزی بگوید. داشتیم درباره‌ی حرف می‌زدیم. گفتم بیا جلو، کنار من رو به بچه‌ها حرفت را بزن. گفت شناسایی می‌شوم! () آمد و شروع کرد به گفتن. ده‌ها شبهه را رگباری در هم گفت. تراکم اطلاعات غلط فکرش را وارونه کرده بود. گفتم: طرفداری از انقلاب و جمهوری اسلامی به معنای معترض‌نبودن نیست. اکثر مردم طرفدار اسلام و نظامند، ولی اکثراً به وضع موجود معترضند. گفتم: بیایید در چهارچوب همین نظام این وضع را اصلاح کنیم. گفت: من که با دین و قانون اساسی مشکل ندارم، ولی نمی‌شود؛ اگر می‌شد تا حالا بعد چهل سال اصلاح می‌شد. قرار گذاشتیم آمارها را مرور کنیم تا قضاوتی منصفانه داشته باشیم. () گفتم: خب راه اصلاح که از کف خیابان نیست. گفت: این اسلامی است که ما باید اجباراً نماز جماعت شرکت کنیم؟ گفتم: نه. من هم به این کار معترضم. این ناشی از ضعف ما در ارائه‌ی الگوی تعلیم و تربیت اسلامی است. اتفاقاً حزب‌اللهی‌ترین‌ها معترض‌ترینند، ولی با مطالبه و تولید علم و ورود در دستگاه‌ها این اصلاح رخ می‌دهد و این فرایند بلندمدت است و خون دل خوردن دارد. ... با دوستانش درباره‌ی مشغول بحث شدند. گفتم: در این زمینه، ما یک را پیش رو داریم. غرب همین راه را در رفته و نتایجش را دیده. غرب درباره‌ی حجاب، به رسیده، نه آزادی. همین حالا هنوز پیروز نشده، دارند توی خیابان چادر از سر ناموس ما می‌کشند. گفتند: ما نمی‌خواهیم مسیر غرب را برویم. ما آزادی می‌خواهیم. من نمی‌گذارم آن‌چنان شود. ("من" را با غیرت و لوطی‌گری با تاکید می‌گفت.) گفتم: دست تو نیست. تو اصلاً ، . (حالت تواضع به خودش گرفت و خود را کوچک‌تر از آن‌ها شمرد) گفتم: آن‌ها راهی را شروع کردند ولی نتوانستند آن را کنترل کنند چون در دست دیگران بود. گفتم: اصلاً می‌دانی ستار خان کی و کجا مُرد؟ گفت نه. گفتم: مشروطه‌خواهان او را زدند و او در عزلت و افسردگی از راهی که آغاز کرده بود، مرد. * تلاش کردم و به خودش هم گفتم که این کلاف درهم‌تنیده باید رشته‌رشته باز شود. * از او خوشم آمد. خیلی شبهه داشت ولی لوطی بود و مردانه اعتراض می‌کرد. دست در گردنش انداخته بودم. زنگ خورد و بحثمان ناتمام ماند. وعده گذاشتیم که ادامه دهیم. حیف که زمان کم است و حیف که بچه‌ها خیلی بی‌اطلاعند. https://eitaa.com/jorenush/277