خاطرات #من_نوعی از استاد #فرج_نژاد (21)
یک بار برای سخنرانی به جمع دانشجویان رفته بود. معمولاً پس از سخنرانی، افراد گرد او را میگرفتند تا بپرسند و جواب بشنوند. در این میان، دست یکی از بچهها به هارد استاد خورده بود و بر زمینش انداخته بود. هارد سوخت و محتوایی که استاد سالها فراهم آورده بود و در جلسات مختلف به کار میگرفت هم پرید. اگر برای من چنین اتفاقی میافتاد، نمیدانم از خشم و غم چه واکنشی بروز میدادم، ولی استاد وقتی بعد از جلسه، این موضوع را برای ما تعریف میکرد، میگفت: در آن لحظه به یاد #مرگ افتادم! سوختن هارد و نابود شدن آن همه اطلاعات، ناپایداری دنیا را به یادش آورده بود. استاد دلِ روشنی داشت، هرچند پنهانش میداشت.
@jorenush