eitaa logo
کانال شهید مجید قربانخانی
151 دنبال‌کننده
171 عکس
231 ویدیو
0 فایل
به محفل شهید قربانخانی خوش اومدین🖤 ولادت: 1369/05/30 (تهران) شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان) تأسیس کانال:1403/6/7 ارتباط با ادمین :@Mohammdrezakaveh
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت این بود که بالای سرش بنشینم چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است دو مه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجـرای خانمـی که امـام زمـان "عـج" بر سر جنـازه اش حاضر شد! این کلیپ حاوی نکات مهمی است⚠️ خصوصا برای خانم ها...! ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗ ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
14.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 یک راه خوب برای عاشق امام زمان شدن خاطره زیبا از حاج قاسم سلیمانی ☀️   ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ کس مثل امام حسین (علیه السلام) تو این دنیا کمرش از داغ برادر نشکسته؛ یه بار کنار علقمه یه بار تو مدینه 💔 ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در ایام شهادت ولی‌نعمت ایرانیان حضرت ثامن الحجج امام رضا علیه‌السلام یاد می‌کنیم از خادم‌الرضا رئیس‌جمهور شهید آیت‌الله دکتر سید ابراهیم رئیسی شادی روحش صلوات🌹 ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐
📌 شهیدی که ۷ روز مهمان امام رضا(ع)شد 🔹️ مامانش بهش گفته بود: حسن! دست این دختر مردم رو بگیر ، یه تُک پا ببرش مشهد؛ گناه داره. ◇ گفته بود: مامان! دلم برای امام رضا"ع" یه ذره شده، ولی نمیتونم برم، باید برم جبهه... ◇ رفت جبهه، شهید شد؛ ◇ رفتن جنازه رو بیارن قم، دفن کنن، بهشون گفتن: ببخشید، جنازه گم شده، هفت روزه رفته مشهد! ◇ شهید حسن ترابیان به روایت حاج حسین یکتا ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شال سبز شهید معماریان دیدن این ویدئو رواولا ازدست ندید وثانیا به احترام شهدا تاآنجا که می‌توانید انتشار دهید!🙏 انتشار حداکثری با شما ✅ 🥀🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
33.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗣️مجید به دوستاش گفت : دارم میرم مدافع حرم بشم...🚶 دوستاش به مسخره پشت سرش چایی ریختن.🫗🙋‍♂ گفتن برو برگرد ... ایشالله که برمی‌گردی💔 مجید رفت و برنگشت..💔 https://eitaa.com/jtgjhg
16.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈یادت باشه یک روز جوونایی از چشمای خشگلشون گذشتند تا امروز ما چشمامون غرق خدا باشه نه غرق گناه .....🌸🍃 این روزها سعی کنیم گناهی نکنیم ای برادر نگاهت ای خواهر حجابت روزتون شهدایی🌹 https://eitaa.com/jtgjhg
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای امام حسین.. سفارش ماهارو پیش مادرت حضرت زهرا کن:) ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗ https://eitaa.com/jtgjhg ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
▪️ماجرای کفش‌های ۳۰ کیلویی شهید همت چه بود⁉️ برای دیدن حاجی به همراه مادر و همسر و فرزندش به اندیمشک رفتیم. شب آمد و صبح زود رفت، من هم همراهش رفتم. به جاهای مختلفی می‌رفت و سر می‌زد تا اینکه به انبار رسیدیم. داخل انبار حدود هفت، هشت هزار جفت کفش و پوتین بود، چشمم به کفش‌های افتاد. دیدم از آن کفش‌های روسی که سی کیلو وزن دارد، پوشیده و کلی هم گل و ماسه به آن چسبیده است.🙁 مانده بودم که او چطور این کفش‌ها را حرکت می‌دهد. گفتم "حاجی!" گفت: "بله" گفتم "برو یکی از این کفش‌ها رو پات کن". گفت "اینها مال بسیجی‌هاست". یکی از دوستانش که همراه ما بود خندید، 😁خیلی بهم برخورد. بعدها فهمیدم که معنی خنده‌اش این بوده که "حاج آقا دیر اومدی زود هم می‌خوای بری؟☺️ آنها چندین بار از خواسته بودند که کفش‌هایش را عوض کند اما او این کار انجام نداده بود. دوستش به من گفت "حاج آقا بهتون برنخوره، این انبار و باقی پادگان تماماً متعلق به حاجیه، ما هیچ کاره‌ایم. امر بفرمایین همه کفش‌ها رو می‌دیم به حاجی."😉✋ ابراهیم صدایش درآمد و گفت "این کفش‌ها مال بسیجی‌هاست، مال کسی نیست. بیخود بذل و بخشش نکنین." گفتم "خب مگه تو خودت بسیجی نیستی؟" گفت:"نه، به من تعلق نمی‌گیره."😊 گفتم "اصلاً من پولشو می‌دم." دست کردم توی جیبم، پول دربیارم که گفت "پولتو بذار توی جیبت، این کفش‌ها خریدنی نیست." هر چه اصرار کردم، هیچ فایده‌ای نداشت.🙁 صبح به حسین جهانیان که راننده ابراهیم بود، گفتم: «حسین آقا، منو ببر یه جفت کفش واسه حاجی بخرم.» دلم طاقت نمی آورد که آن کفشهای سی کیلویی را پایش کند.😢 رفتیم اندیمشک، یک جفت کفش برایش خریدم. کفشها را آوردم گذاشتم جلوی ماشین و برگشتم. وقتی او را دیدم می خواست برود قرارگاه. به او گفتم: «منم بیام؟» گفت: «بیا.» به همراه راننده اش به سمت قرارگاه حرکت کردیم. در بین راه یک بچه بسیجی ایستاده بود کنار جاده، دست بلند کرد، ابراهیم به راننده اش گفت: «نگه دار» او را سوار کرد و ازش پرسید: «کجا می ری؟» بسیجی گفت: «من از نیروهای لشکر امام حسینم. کفشهام پاره شده، می رم تا یه جفت کفش برای خودم تهیه کنم.» ابراهیم اوّل خواست کفشهای خودش را از پا در بیاورد و به او بدهد ولی دید خیلی ناجور است، ناگهان به یاد کفشهایی که من برایش خریده بودم افتاد. آنها را برداشت و داد به بسیجی و گفت: «بیا اینم کفش، پات کن ببین اندازه هست.» من یک نگاه به حسین کردم، حسین هم یک نگاهی به من کرد. بسیجی گفت: «پولش چقدر می شه؟» ابراهیم گفت: «پول نمی خواد، برای صاحبش دعا کن.» گفت: «نه من پام نمی کنم.» ابراهیم گفت: «بهت گفتم پات کن، بگو چشم.» گفت: «چشم.» کفشها را پایش کرد، اندازه بود، تشکر کرد و گفت: «پس منو اینجا پیاده کنین دیگه» پیاده اش کردیم، خداحافظی کرد و رفت.😐 وقتی پیاده شد، ابراهیم گفت: «من اگر می خواستم این کفشها رو پام کنم، هم پولشو داشتم، هم می تونستم بهترشو بگیرم. من تا این ساعت که اینجام هنوز از بسیج و سپاه لباس نگرفتم.😊 لباسم را از پول خودم و حقوق فرهنگی که می گیرم، می خرم. درست نیست من لباس از بسیج بگیرم و تنم کنم. من یه حقوق فرهنگی می گیرم، خرجی هم ندارم، یه مقدارشو لباس می خرم، یه مقدارشم می دم زن و بچه‌ام.»😌 📜|‌خاطره‌ای از «علی اکبر همت» پدر شهید همت 📚|برگرفته از کتاب «برای خدا مخلص بود»؛ روایت هایی از زندگانی شهید محمد ابراهیم همت کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حركت بودیم، یكباره سرعتش رو كم ڪرد، برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!" ‌همین طور كه آرام راه می رفت به جلو اشاره كرد: یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم كمی جلوتر از ما، یك نفر در حال حركت بود كه به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می كشید و آرام راه می رفت، ابراهیم گفت: اگر ما تند از كنار او رد بشیم، دلش میسوزه كه نمیتونه مثل ما راه بره، یه كم آهسته بریم كه ناراحت نشه. 📚 کتاب "سلام بر ابراهیم" ☀️ ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهل بیت رو معرفی می کنند توسل کن! اگه جوابت رو ندادن اون وقت گله کن‌‌... https://eitaa.com/jtgjhg
هیچ‌گاه‌ مستقیم‌ به‌ نامحرم‌ نگاه ‌نمےکرد و به‌ شدت‌ مقید‌ و چشم‌پاک‌ بود! اوقاتے‌ که‌ در‌ مهمانے‌ هاۍ‌ خانوادگے‌ بود اگر‌ بانوان‌ حضور‌ داشتند حریم‌ شرعے‌ را رعایت‌ مےکرد اگر جمع‌ بابت ‌موضوعے‌ مےخندیدند سرش‌ را پایین‌ مےانداخت‌ و می‌خندید🕊♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادت باشد اسم نیست، رسم است!!! عکس نیست که اگر از دیوار اتاقت برداشتی فراموش بشود!!!  مسیر است،👌 زندگیست،راه است،مرام است! امتحانِ پس داده است! راهیست بسوی !🕊 رزمنده ای که رفیق مجروحش رو به دوش می کشد تا به بهداری ببرد https://eitaa.com/jtgjhg
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 پرنده‌ای که مقصدش پرواز است؛ از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد... شهید مرتضی آوینی 🌹🍃  https://eitaa.com/jtgjhg ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━
ازدل خاک فکه،استخوانهای جوانی از وطن را يافتند, در جيب لباسش برگه اي بود: «بسمه تعالي.جنگ بالاگرفته است . مجالي براي هيچ وصيتي نيست. تاهنوز چند قطره خوني در بدن دارم ، حديثي ازامام پنجم ع مينويسم: «بتو خيانت ميکنند ، تومکن! توراتکذيب ميکنند ، آرام باش! تو را ميستايند، فريب مخور! تو را نکوهش ميکنند، شکوه مکن! مردم شهر از تو بد ميگويند ، اندوهگين مشو! همه مردم تو را نيک ميخوانند ، مسرور مباش!!! آنگاه ازماخواهي بود»… ديگر نايي در بدن ندارم ؛ خداحافظ دنیا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅─────────┅ https://eitaa.com/jtgjhg ╰┅─────────┅
توۍنمازجماعت‌همیشه‌اول‌صف ‌مۍ‌ایستاد. . ! همیشه‌توۍ‌جیبش‌مُهر‌و‌تسبیح‌تربت ‌داشت گاهۍ‌وقت‌ها‌که‌به‌هردلیلۍ‌توی‌جیبش ‌نبود،موقع‌نماز‌درحسینیه‌ۍ ِ‌پادگان‌‌دنبال ‌مُهرتربت‌مۍ‌گشت!' وقتی‌که‌پیدامیکرد،این‌شعر‌رو،زمزمه‌ میکرد. . تاتوزمین‌سجده‌اۍ، سربه‌هوا‌نمۍ‌شوم..! :)♥️ شهیدمحسن‌حججۍ🌹🕊 🌺 شهـدا را یاد کنید با ذکر صلوات💚 ╔═🍃🇮🇷🍃══════╗ https://eitaa.com/jtgjhg ╚══════🍃🇵🇸🍃═╝
وقتی داری روزای سختی رو‌ ميگذرونی و‌ متعجبی كه پس‌ خدا‌ كجاست؟؟🤨 يادت باشه استاد‌ هميشه موقع امتحان سكوت ميكنه ..😊❤️ https://eitaa.com/jtgjhg
بسیجی با اخلاص و بی ریا نوجوان شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۹ فکه؛ عملیات والفجر مقدمّاتی بخشی از توبه نامه شهید علیرضا محمودی(۲)؛ شهید سیزده ساله دفاع مقدس: «پناه می‌برم به خدا از این که: 🔸از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم 🔸از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم 🔸از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند 🔸از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم 🔸از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده‌دارتر از همه هستم ... 🔸از این که ... » https://eitaa.com/jtgjhg ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
ازسرکنجکاوی‌رفتم‌سراغ‌دفترش دیدم‌تعدادی‌نامه‌ونوشته‌لابه‌لای‌ کاغذهاست نامه‌یک‌بسیجی‌که‌نوشته‌‌بود: حاج‌همت‌من‌شماروحلال‌نمیکنم‌الان‌سه‌ ماه‌است‌که‌درسنگرمنتظردیدن‌روی‌ِماه‌شماهستم‌ اماشماروندیدم.. نامه‌دوم‌هم‌ابرازعلاقه‌یک‌بسیجی‌دیگر ابراهیم‌بر‌گشت‌داخل‌اتاق‌وچشمش‌به نامه‌هاافتادگفت:خواندی‌ژیلا؟ اون‌نامه‌هاکه‌خصوصی‌بود گفتم:چقدردوستت‌دارن‌ابراهیم! کنارمهدی‌نشست‌ویک‌چایی‌ریخت.. درچشم‌هایش‌اشک‌جمع‌شدوشروع‌به‌ گریه‌کرد گفت:این‌بچه‌بسیجی‌هاخودشان‌سراسر نوروپاکی‌هستندوگرنه‌من‌کسی‌نیستم فکرکن‌‌این‌بسیجی‌های۱۵ساله‌شب‌هاقبرمیکنند وتاصبح‌اشک‌میریزندوالعف‌میگویند! ژیلابخدامن‌لایق‌محبت‌آنهانیستم.. گفتم:لابدچیزی‌داری‌که‌آنقدردوستت‌دارند دیگر... گفت:دل‌های‌خودشان‌است‌که‌صفادارد♥🙂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ https://eitaa.com/jtgjhg ╰┅─────────┅╯