تبلیغ نوین
🌷در لالهزار کریمان🌷 #قسمت_نهم من و زهرا هرچند به سن تکلیف نرسیده بودیم اما خودمان را برای نماز به
🌷در لالهزار کریمان🌷
#قسمت_دهم
قبل از غروب، احمد پایین روستا به منزل عمهاش رفت تا با عمه و دخترعمهای که قرار بود چشم به راهش بماند، خداحافظی کند.
غروب آن روز، احمد اذان نگفت؛ شاید بلندگو مسجد قطع بود و هیچکس نفهمید احمد آن چند ساعت را کجا رفته است.
اکثر خانههای روستا هنوز سبک قدیمی داشت با درهای چوبی؛ خانههایی با درب آهنی را اصلاً نمیدیدی. رسم نبود کسی درِ خانهاش را در طول روز ببندد. اگر هم میبستند نخی را به بست قفل گره میزدند و در، کوچه آویزان میکردند که هرکس آمد، پشت در نماند.
صدای جیرجیرکهای حیاط و شُرشُر آب، سکوت را میشکست. من و زهرا رفتیم در خانه را ببندیم و کنار جوی آب ظرف ها را بشوییم که صدای زمزمه احمد به گوشمان آمد، از اتاقی که دار قالی، آنجا قرار داشت، بیشترینوبهترین خلوتگاه احمد. پنجره را باز کرده و روی سکوی جلو پنجره نشسته بود؛ دو پا را هم آویزان کرده داخل باغ و آرامآرام دعای توسل میخواند. تا به خودش بیاید و متوجه ما شود، پُشت سرش روی دار قالی
من، زهرا، بتول، محمود و عمه نشسته بودیم و به صوت زیبایش گوش میدادیم.
چنان با سوز میخواند که دل عمه، ریش میشد، کسی نمیدانست در دل احمد چه میگذرد و هیچکسی حال دل عمه را درک نمیکرد.
✍️🏻زهرهالسادات میرزاده (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت)
🧕🏻📖مدرس دوره: مریم صادقی
کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️
@jz_resane