#زهرای_بابا
پر رنگترین تصویر پدر در ذهن من، شیطنتها و انرژی اوست 😊
شبها معمولا دیر به خانه میآمد و من هم پا به پای ساعت بیدار میماندم تا از راه برسد ⏰
گاه ساعت از نیمهشب میگذشت که میرسید.
از صبح سر کار بود، اما وقتی میآمد، انگار همه ی خستگیها و دغدغههای کار را پشت در خانه میگذاشت 👌
من همیشه فکر میکردم پدرم دو شخصیت و دو جلد دارد؛ کسی که سر کار میرود و کسی که با تمام انرژی و قوا به خانه میآید 😂
سر کار که بود، خسته و گرسنه میشد. بیشتر وقتها پیتزا 🍕 میخرید که بخورد، اما هیچ وقت دلـــ♥️ــش نمیآمد که به آن دست بزند. همانطور سالم و دستنخورده، میآوردش خانه و با ما غذای خانگی میخورد. پیتزا هم روزی خواهرم میشد برای فردای مدرسه ☺️
از همان لحظهای که میآمد، بازی ما شروع میشد. حتی لباسهایش را عوض نمیکرد. تا در را باز میکرد، در خانه چشم میگرداند دنبال من که به رسم همیشه، با او قایم موشک بازی میکردم😁
جاهای خیلی سختی هم قایم میشدم و بازیمان، یک بازی واقعی بود که باید واقعا دنبالم میگشت.
همیشه در همه چیز من برایش اول بودم. همیشه میگفت: اول زهرا، بعد بقیه 😇
پدر رابطه ی خیلی صمیمانهای با من داشت. مسافرت که میرفتیم، مادر و خواهرم با هم برای خرید میرفتند و من و پدر با هم. به مرکز خرید که میرسیدیم، پدر چرخدستی را برمیداشت و میگفت: زهرا ... هر چه دوست داری بردار 😍
و من چند پلاستیک خرید میکردم🛍🛍
همیشه دوبرابر مادر و خواهرم خوراکی میخریدیم 😋
پر رنگ ترین تصویر پدر در ذهن من، شیطنتها و انرژی اوست ...
..🍁🍁🍁
#دختران_مشکات
@ka_meshkat