eitaa logo
🌹دختران مشکات 🌹
2.2هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
41 فایل
دختران مشکات مدیر کانال👇 @yas1386 پویشی از جنس #دخترانه اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند #جوان_نوجوان_بانوان_نشاط_امید_آینده_زندگی_طراوت #جهت_کپی باادمین هماهنگ وصحبت کنید 👆 #تبادل_تبلیغ 👇👇 @Tabligh_meshkat
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️سلام: لطفاً قبل از خواندن این خاطره این قول را بدهید که این 👈 کار را انجام دهید. یک قسمتی از منزل یا محل کار خود را مشخص کنید به ابعاد تقریبی ۲×۳ و فکر کنید برای یک مدت فقط باید در این محدوده زندگی کنید و تمام نیازهایتان را هم باید در این مکان، انجام دهی!؟ 🤔 ☀️فقط چند دقیقه که این کار را انجام دادی، حالا چراغ را خاموش کن و پرده ها را بکش👈 تا نوری درون اتاق نیاید... قول بدهید تاریک و بی نور باشد🥺 چند دقیقه که گذشت حالا، تمام ارتباطات خود را با دنیا قطع کن👈 آب، برق، گاز، تلفن، تلویزیون، رادیو، رایانه، گوشی همراه، فضای مجازی، واتساپ، تلگرام، زن و بچه پدر و مادر و... خلاصه هیچ... در ظلمات تاریکی و سکوت، تنهای تنها... هیچ کس و هیچ چیز فقط 👈 ظلمات و سکوت... 🥺حالا که در این موقعیت قرار گرفتی، فکر کن جایی که الان داخلش هستی، کمی رطوبت هم داره و چندتا حشره هم مثل سوسک و مارمولک هم داشته باشه و...🤔 درست حدس زدی😰 فکر کن داخل یک «سیاه چال» هستی و چند طبقه هم زیر زمین هستی!؟ یه چیز یادم رفت، هر وقت خسته شدی که می خواهی بخوابی، یه خورده اذیت کنند و نگذارند، بخوابی👈 حمام هفته ای یکبار اونم ۵ دقیقه با آب سرد...😔 دو وعده هم غذا در طول روز داری، که عبارت از کمی آب و چندتا خرما و سوپ و یه نون، مثل نون ساندویج، بدون سبزی و میوه و دسر و ...😰 تازه من کتک و شکنجه و... را هم فاکتور گرفتم و نگفتم... حالا یه سوال👈 چند ساعت، چند روز، چند سال می توانی طاقت بیاری، در این وضعیت... 😠حالا این خاطره را شروع کن به خواندن👇 ✌خاطره ای از ۱۸ سال (معادل ۶۴۱۰ روز) اسارت سرلشگر شهید خلبان، حسین لشگری👇 🌹آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بود👈 تو که دیگه به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... 😳 همسر شهید لشگری می گفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی شود برای همگان 😰...او اولین کسی بود که رفت (اولین اسیر جنگ تحمیلی بود) و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت😇 اسیر که شد پسرمان علی۴ ماهه بود و تازه دندان درآورده بود و هنگامی که آزادشد, علی پسرمان دانشجوی دندانپزشکی شده بود📍وقتی بازگشت ازش پرسیدم, این همه سال اسارت راچگونه گذراندی؟ 😳 حسین گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشم، قرآن را کامل حفظ کردم، زبان انگلیسی ام را کامل کردم و برای ۲۶ سال نماز قضا خواندم👌من هم بهش گفتم👈 منم ۱۸ سال در بی خبری و مفقود بودن تو صبر کردم, منم ۱۸ سال صبر کردم، سوختم و ساختم🌹حسین می گفت: از ۱۸ سال اسارتم را دوازده سالش را توی انفرادی بودم... سالها یک هم صحبت و مونس نداشتم... تنهای تنها 😭 بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! 😇 عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد و می خواست باقی مانده آنرا دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم 😳 این را بگویم که من مدت شش سال از این ۱۲ سال انفرادی را (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک فضای سبز🍀 یک منظره🌆 و حسرت ۵ دقیقه نور خورشید گذراندم... .. ۱۹ مرداد سالگرد شهید خلبان، سرلشگر التماس دعا ارسالی