#خاطرات_شهدا
عباس خیلی اهل هیأت و مسجد بود؛ از هر فرصتی برای حضور در مجالس اهلبیت استفاده میکرد.
او میگفت: زنده بودنِ من، ماه صفر است. بیشتر وقتها به یاد امام حسین(علیهالسلام) روضه میخواند و سینه میزد..
چندان موافق محیط دانشگاه نبود و دوست داشت به حوزه برود و همیشه کتب عربی و حوزه را میخواند.
او دائم با وضو بود و مراقب رفتارش با دیگران بخصوص نامحرمان بود.
هیچ گاه اخم نمیکرد و بسیار با اخلاق و با تقوا بود.
در امور دینی، فقهی، سیاست و مسائل دیگر، بسیار مطلع بود؛ چرا که با مطالعه بسیارِ خود، تلاش میکرد معلومات خود را بالا ببرد.
آرام و خاموش کارهایش را میکرد و هیچ گاه خود را مطرح نمیکرد.
اخلاق و رفتارش همیشه زبانزد خاص و عام بود.✨
+ شادی روح شهید عباس آسمیه صلوات
#خاطرات_شهدا
آن روز به مسجد نرسیده بود؛ برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم؛ حالت عجیبی داشت، انگار خدا در مقابلش ایستاده بود! طوری حمد و سوره میخواند مثل اینکه خدا را میبیند؛ ذکرها را دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا. نمازمون رو سریع میخونیم و فکر میکنیم زرنگی کردیم! اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خودِ خداست.🍃🌸
+ شادی روح شهید علیرضا کریمی صلوات
#خاطرات_شهدا
یه روز عصر که با موتور میرفت، رسید به چراغ قرمز، ترمز زد و ایستاد.
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد روی جَک و رفت بالای موتور و فریاد زد:
اللّٰه اکبر و اللّٰه اکـــبـر...
اشهد ان لا اله الا اللّٰه...
نه وقت اذانِ ظهر بود، نه اذانِ مغرب!
هرکی آقا مجید رو نمیشناخت غش غش میخندید و مَتَلَک مینداخت، و هر کی هم میشناخت، مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شده؟
قاطی کرده چرا؟
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن؛ آشناها اومدن و گفتن آقااا مجید؟
حالتون خوب بود که!
چطور شد یهو؟
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بیحجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن!
دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه، به خودم گفتم چی کار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه؟ دیدم این بهترین کاره😂😅
+ شادی روح شهید مجید زینالدین صلوات
#خاطرات_شهدا
شهید عبدالحسین کیانی، قصاب بود و به خاطر خوش انصافی، او را «جوانمرد قصاب» صدا میکردند.
عبدالحسین بدون قید و شرط پول قرض میداد. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، دریغ نمیکرد.
وقتی میفهمید مشتری فقیر است، نمیگذاشت به جز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید، مقداری گوشت میپیچید توی کاغذ و میداد دستش.
کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد، دو برابر پولش، گوشت میداد.
گاهی برای این که بقیه مشتریها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است.
گاهی هم پول را میگرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری.
گاهی هم پول را میگرفت و دستش را میبرد سمت دخل و دوباره همان پول را میداد دست مشتری و میگفت: بفرما مابقی پولت.
هر زمان که از او میپرسیدند: عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
میگفت: الحمدلله؛ ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.🍃
آن موقعی که امام خمینی(ره) سفارش کرد بروید به جبهه تا جوانها خسته نشوند؛ گفت: من هم باید برای عملیاتهای اصلی بروم.
او با وجود هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت.
قبل از انقلاب چندین بار توسط ساواک دستگیر و شدیدا شکنجه شد.
و درنهایت در عملیات فتحالمبین پس از اصابت دوازده گلوله، شهید و به «حمزه سیدالشهدای دزفول» معروف شد.
+ شادی روح شهید عبدالحسین کیانی صلوات
#خاطرات_شهدا
همیشہ با مَحاسن شانه کشیده و لباسهای تمیز و مرتب در اجتماع حاضر میشد و میگفت: این فکر غلط است که ما نباید آراستگیِ ظاهر داشته ݕاشیم!
حزب الهی ݕودن یعنی نظم و انضباطِ باطن و ظاهر.
+ شادی روح شهید عبدالمهدی مغفوری صلوات
#خاطرات_شهدا
- واسه کی کار میکنی؟
+ امام حسین
- پس حرفها رو بیخیال! کار خودت رو بکن، جوابش با امام حسین..
🧔🏻♂ شهید محمد حسین محمدخانـی
#خاطرات_شهدا
علی یک اخلاق قشنگی داشت، اگر متوجه میشد غریبهای هم مشکل دارد، قلباً افسوس میخورد؛ انگار که رفیقِ خودش است! میگفت: ای خدا کاش میشد برایش یک کاری کنیم..
اگر خودش نمیتوانست کمکی کند، با اطرافیان صحبت میکرد.🌱
🧔🏻♂ شهید علی خلیلی
+ شادی روح همه شهدا صلوات
#خاطرات_شهدا
هرگاه نمازت قضا شد و نخواندی، در این فکر نباش که وقتِ نماز خواندن نیافتی، بلکه فکر کن چه گناهی را مرتکب شدی که خداوند نخواست در مقابلش بایستی!
🧔🏻♂ شهید نوید صفری
• شادی روح همه شهدا صلوات
🛑برای عضویت در کانال کعبه دل روی لینک زیر کلیک کنید
https://eitaa.com/joinchat/1515454717C12d86e6445
#خاطرات_شهدا
برای ترمیم سنگرها رفته بودیم، که وقتِ نماز شد.
شهید باقری گفت: اول نماز بخونیم.
یکی از بچهها گفت: اینجا خطرناکه؛ بهتره وقتی جای اَمنی رفتیم نماز بخونیم.
شهید باقری در جواب گفت: کسی که به جبهه میاد نماز اولوقت رو رها نمیکنه!
بعد خودش شروع به خوندن نماز کرد..
آتش دشمن بر سر ما لحظهای قطع نمیشد!
ما وحشتزده شده بودیم ولی اون آروم و بدونِ عجله نمازش رو میخوند..
نمازش سرشار از لذت و عشق به خدا بود ❤️
🧔🏻♂ شهید حسن باقری
شادی روح همه شهدا صلوات
🛑برای عضویت در کانال کعبه دل روی لینک زیر کلیک کنید
https://eitaa.com/joinchat/1515454717C12d86e6445
#خاطرات_شهدا
دنیا مثل شیشهای میماند که یک دفعه میبینی افتاد و شکست..!
🧔🏻♂ شهید مهدی باکری
🛑برای عضویت در کانال کعبه دل روی لینک زیر کلیک کنید
https://eitaa.com/joinchat/1515454717C12d86e6445
#خاطرات_شهدا
همیشه وضو داشت.
یه روز گفتم رضا چرا وقتی که پای سفره میشینی، وقتی میخوابی، وقتی از خونه بیرون میری اول وضو میگیری؟
گفت: وقتی کنار سفره میشینم، مهمان امیرالمومنینم شرم میکنم بدون وضو باشم، وقتی میخوابم یا بیرون میرم ممکنه از خواب بیدار نشم یا بر نگردم.
هرکسی هم با وضو از این دنیا بره اجر شهید رو داره! میخوام از اجر شهید محروم نشم.. ✨
🧔🏻♂ شهید رضا پورخسروانی
@kabeydel
#خاطرات_شهدا
برای انجام کاری از خونه رفت بیرون.
وقتی برگشت دیدم کاپشن نداره و پاهاش برهنه است!
با نگرانی دویدم سمتش و پرسیدم: اتفاقی برات افتاده؟
گفت: نه پدرجان، داشتم بر میگشتم یه جوون رو دیدم می خواست بره سربازی، لباس و کفشِ مناسب نداشت، کفش و کاپشنم رو بهش دادم.
🧔🏻♂ شهید علی اکبر درگزینی
شادی روح همه شهدا صلوات