فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حس خوب تقدیمتون 😍🥰
♡#کافه_عشق♡
♥️❉্᭄@kafe_eshggh
979_62518544350387.mp3
8.04M
❤️هر کسی عشق داره
تقدیم به عشقش کنه .
𝄠✿⃟♥️@kafe_eshggh🎶
❥᭄💕
تمام دوستت دارمهاى دنيا را
هم كه جمع كنند
باز تو را يك جور ديگرى
دوست دارم...
♡#کافه_عشق♡
♥️❉্᭄@kafe_eshggh
جای تو همینجاست،
همین جا کنار من،
تو غم تو شادی،
تو روزای سیاه و روشنم ..
تو سهمِ منی ..♥️
𝄠✿⃟♥️@kafe_eshggh🎶
کـــــــــ♥ـــافــه عـــشـــــ💋ــــــق
🌿💜🦋 #رمان_فرنگیس #قسمت_پنجم #پارت_ا پدرم هنوز دودل بود. گاهی گریه میکرد و گاهی توی فکر فرو میرفت
🌿💜🦋
#رمان_فرنگیس
#قسمت_پنجم
#پارت_۲
بهار بود و کوه و دشت، پر بود از گلهای قشنگ؛ گلهای ریز و درشت و رنگارنگ. خم شدم و از گلهای ریز، دستهای چیدم و بو کردم. دلم گرفت اگر توی خانۀ خودمان بودم، با بچهها میرفتیم کنگر میکندیم.
پدرم و دو مرد که همراهمان بودند، با هم حرف میزدند. گاهی از پدرم جلو میافتادم و گاهی آنقدر از آنها دور میشدم که پدرم برمیگشت و بلند میگفت: «فرنگیس، براگم، جا ماندی. زود باش بیا.»
از سمت چغالوند میرفتیم. راه طولانی بود. صبح حرکت کردیم و دو شبانهروز باید میرفتیم تا به مقصد برسیم. توی راه، گاهی پدرم را میدیدم که گریه میکند، اما اشکهایش را از من مخفی میکرد. من هم گریه کردم، اما دلم نمیخواست پدرم اشکهایم را ببیند. خارها به پایین لباسم گیر میکردند و به لباسم میچسبیدند. پیش خودم میگفتم: این خارها انگار دارند مرا میگیرند تا نروم!
نزدیک ظهرِ اولین روز، پدرم گفت همینجا استراحت کنیم. کتری را از آب چشمهای توی کوه پر کردند و پدرم آتش روشن کرد. من هم کمک کردم. کتری را روی آتش گذاشتم و وقتی آب جوش آمد، چای درست کردم. پدرم توی استکانهای چای قند ریخت و چایهامان را به هم زدیم. وقتی داشتم با تکه ترکهای چایم را به هم میزدم، به فکر فرو رفتم. یکدفعه صدای پدرم را شنیدم که گفت: «فرنگیس، براگم، زود باش.»
ادامه دارد...
❥᭄💕
تــــــــ💋ـــــــــو
مخـدرے هستی بہ نام آرامــش
وقتی میبیـنمت
یا صدایت را میشنــوم
ظرف احســاسم پر میشود
از آرامـــش
میشوم رام ترین موجود زمیــن
آرام ِ آرام...♥️
♡#کافه_عشق♡
♥️❉্᭄@kafe_eshggh
529_62331350897499.mp3
4.61M
بازم برف🌨❄️
محسن ابراهیم زاده
𝄠✿⃟♥️@kafe_eshggh🎶