eitaa logo
•|♥️ک‍‍‍‌‌‌آفِ‍‌ه‍‍‌ د‍‌‌ُخ‍‌تَ‍‌رون‍‌ِه‍♥️|•
349 دنبال‌کننده
4هزار عکس
339 ویدیو
106 فایل
•| ⚠ فرقی نمی کند شلمچه _ عراق _ سوریه _ یمن تهران یا هر جای دیگر ...! تکلیف ما دویدن پا به پای " انقلاب " است . #کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌برای‌امام‌زمان‌(‌عج‌‌)‌‌‌ ◀ گفتگو پیشنهاد و نظرات ↓↓ @shahid_farda12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبر انقلاب به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه توصیه کردند برای برداشتن سایه ویروس کرونا از روی کشور و دعا برای تمامی جهان 💚 -مهدوی التماس دعای فرج🙏 ❤️⚡️@kafehdokhtarone
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️بسم رب العشق❤️ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم تعداد‌قسمتها:۱۳۴ برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری ۱ صلوات بفرستید❤️ ❤️⚡️@kafehdokhtaroneh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 🍃 چشماش از تعجب از حدقه در آمد با بهت گفت: - به خدا شما اشتباه می کنین من اصلاً منظورم این نبود که خونواده شما... - لطفاً نگه دارید. - اجازه بدید توضیح بدم - به حد کافی شنیدم، حداقل احترام عمه مرحومتون را داشتید؟! - عمه چیه؟ من اصلاً نمی فهمم شما چی میگن؟ من چیکار به اون خدابیامرزها دارم. - شما همین الان تمام فامیل من رو مسخره کردین! - من؟! - آره شما! - من چیکار به فامیلاي شما دارم؟ - تمام انتقادات شما از من و بستگانم بخاطر حسادته! با ناراحتی که در کلامش موج می زد گفت: - حسادت به چی؟ خب معلومه حسادت به ثروت و موقعیت اجتماعی اونها، که شما ندارین! بـا ایسـتادن ناگهـانی ماشـین متعجـب شـدم و بـا نگرانـی بـه علیرضـا نگـاه کـردم. از فکـر ایـن کـه مـی خواهد مرا با لگد بیرون بی اندازد وحشت زده گفتم: - چرا نگه داشتین؟ سرد وخشک و بی روح گفت: - رسیدیم. با دلخوري از ماشین پیاده شدم و به طرف باغ رفتم. صدایش به من رسید که گفت: - اگه فکر می کنیـد مـن بـه شـما و خونوادتـون تـوهین کـردم، همـین جـا ازتـون عـذرخواهی مـی کـنم . مـن از بسـتگانت انتقـاد کـردم ولـی قصـدم تـوهین نبـود. مـن کـی باشـم کـه بخـوام راه و رسـم زنـدگی کردن را به دیگران یاد بدم. - دیدم. شما خیلی بی انصافید! از برخـوردم بـا علیرضـا نـادم و پشـیمان بـودم. احسـاس دختـر بچـه ي کلـه شـق و لجبـازي را داشـتم که مدام پایش را بر زمین می کوبید و فقط حرف خودش را تکرار میکرد! همـه در آلاچیـق جمـع شـده بودنـد. عمـه فـرنگیس و فتانـه و پسـرکوچک فـرزین؛ دانیـال! زن جدیـد فرزین هم کماکان در فرانسه مانده و هنوز در قهر بسر می برد! عمه فروغ هم بـه اتفـاق پسـر و عـروس و دختـرش آمـده بودنـد طبـق معمـول همسـرش کـار را بهانـه کرده و نیامده بود. علاوه برآنها خواهر زریـن خـانم بـا دو دختـرش نونـا و آنـا آمـده بـود . یـک بـه یـک احوالپرسـی کـردم و همان طور با مانتوي کتان زیتونی و شال مشکی ام در آلاچیق کنار عمه فروغ جاي گرفتم. - راستی چرا پسرها نیومدن؟ قبل از اینکه جواب زن عمو را بدهم. صداي فرزین بلند شد! - سهیلا با ما نیومد. رفتیم دنبالش، اما افتخار همراهی ندادن! فرزین لبخند زنان به جمع ما پیوست. و خطاب به من ادامه داد: - حالا دیگه ما غریبه شدیم جناب پسردایی فامیل! بعد هم دستش را به طرفم دراز کرد و با صمیمت گفت: - خوبی؟ بـا تردیـد بـه دسـتش کـه بـرا ي فشـردن دسـتم در هـوا معلـق مانـده بـود و سـپس بـه چشـمانش نگـاه کردم او هم گیج و حیرت زده با چشمانی پر از سؤال نگاهم می کرد. از دســت دادن منصــرف شــدم و فقــط لبخنــد ملیحــی زدم! فــرزین متوجــه نیــتم شــد . دســتش را انداخت و ابروهایش را بالا برد و گفت: - اینجورایاست؟! ** 🍃 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ❤️⚡️@kafehdokhtarone