eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
7.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
200 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://harfeto.timefriend.net/17334897569797 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاوشادی‌روح‌شہدا براتبادل‌وتبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعہ‌هادلگیرمیشید‌چیکارمیکنید؟💔🌱 https://harfeto.timefriend.net/16817713259308
🌴امام مهدی (عج): درهای سوال را از چیزهایی که برای شما مفید نیستند ببندید، و خود رادر مورد دانستن چیزهای غیر لازم به زحمت نیندازید، ودر مورد تعجیل فرج زیاد دعا کنید🤲🏼🌹 @kafoshohada
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 شب که از راه رسید، علی قربان‌پور از نیروهای دانشگاه که حالا هم‌منطقه بودیم گفت که شب‌ها باید از ساختمان چهارطبقه آرد بالا برویم، دائم با دوربین منطقه را زیرنظر بگیریم و همه تحرکات دشمن را رصد کنیم. کارِ شب‌هایم همین بود. سرِ شب می‌رفتم به پشت بام آن ساختمان و تا خودِ صبح دوربین‌کشی می‌کردم. از آن بالا، برخی از نیروهای سوری را می‌دیدم که در منطقه خوابیده‌اند؛ برخی را هم می‌دیدم که سیگار می‌کشیدند. دیدن این چیزها آزرده‌خاطرم می‌کرد. همان صبحِ اولِ پس از دوربین‌کشی شبانه، به علی گلایه کردم. می‌گفت شب‌ها مسئولیت نیروها سنگین‌تر است اما گاهی می‌زنند به درِ بی‌خیالی... می‌خواستم از فرصت روزهایم بهتر استفاده کنم. به علی گفتم می‌شود برای نیروهای عراقی آموزش تک‌تیراندازی بگذاریم؟ موافق بود. ایستادیم و با هم عکس گرفتیم. در این یکی دو روزه آن‌قدر عکس گرفتیم که به شوخی گفتم حالا این‌قدر عکس بگیرید که شهیدم کنید! فردای آن روز گفتند که باید به مرکز آموزش بروم و آموزش‌های تک‌تیراندازی را آغاز کنم. دوست نداشتم از علی جدا شوم. می‌خواستم آموزش‌ها را همان‌جا که او هست برگزار کنیم اما ناگزیر بودم؛ به اکراه پذیرفتم و رفتم به مرکز آموزش در نزدیکی شیخ نجار. یک هفته‌ای را در منطقه شیخ نجار گذراندم؛ بیش‌ترین کاری که داشتم، آموزش بود... ۸۴ 📔 @kafoshohada
صل‌اللہ‌علیڪ‌یاٵباعبدللہ💚🌱