📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدودو
... از نبل، با قلبی آکنده از شوق میرویم به سوی حلب اما این شوق، دیرپا نیست. ناخوشیهای جنگ زود آوار میشوند بر سرمان. اندکی آنسوتر از شهر، باز آش همان است و کاسه همان. باز زخمِ ویرانی روی چهره شهرها و روستاها... مساجدِ ویرانشده، ماشینهای سوخته، اثاثیهی رهاشده، شیشههای شکسته، سقفهای به سجدهآمده؛ همه قابهایی که ذهنم را میخراشند.
توی مسیر، در یکی از روستاها، جمع زیادی از کودکها، انگار که منتظر کمکِ رهگذران باشند، دور ماشینمان حلقه میزنند و با دست اشارهای میکنند که یعنی آب و غذا میخواهیم. دلمان به درد میآید. چیزی همراهمان نیست جز دو سه بطری آب. شرمسارشان شدیم... رحیم میخواست گازش را بگیرد و برویم اما ایستاد. این 3 بطری، آبی نمیشود بر آتش دردِ این بچهها...
رحیم که بطریها را داد به بچهها، هنوز منتظر مانده بودند که شاید چیزِ بیشتری دشت کنند. شرمساری را توی صورت رحیم میدیدم. مدام به بچهها میگفت:«عفوا... عفوا...»
حالمان گرفته شد. از شوخیهایمان فقط یک سکوتِ کشدار باقی ماند که انگار نمیخواست تمام شود. آن شب همه کمحرف شده بودند... صدای سوت خمپارهها، گاه به گاه، سکوت شب را میشکست...
۱۰۲
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
دستنوشتہشهید
#رسولخلیلی🌷
یارانچہغریبانہ
رفتندازینخانہ:)💔
هدایت شده از کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
﷽
صلاللہعلیڪیاٵباعبدللہ💚🌱
یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.
وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.
باران تندی هم می آمد. من رفتم دم چادر فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
آقا مهدی توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، مادرم بهم گفت« برو آقامهدی رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..
توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد...
#شهیدمهدیباکری🌱
@kafoshohada
امیرالمومنین(ع):
اگرصبورنیستی،خودراصبورجلوهبده😇
زیراهرکهخودراشبیهگروهیکند،سرانجام
یکیازآنانشود.🪴
اگهنمیتونیخوبباشی،اَدایخوبارودربیار👣
بهمرورتغییرمیکنیوبهترمیشی...🌤
#بحارالانوارج۶۸ص۴۲۷📚
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از کودکی عاشقت بوده ام 😍
#مولاعلیجان🌱
به خواهران
و برادرانم
توصیهـ می کنم
که پیرو ولایت باشند
حتی اگر به قیمت جان آن ها باشد:))
#شهیداحمدحیاری🌱
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدودو ... از نبل، با قلبی آکنده از شوق میرویم ب
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوسه
عصر، مسئولان نظامی برایمان عیدی میفرستند. دو تا اُدکلن توی یک جعبه زیبا؛ هدیهای است که به درد ما متأهلها میخورد. میگذارمش بین وسایلم که با خودم ببرم برای فاطمه... از آن شبِ آخر بودن در کنار فاطمه، ماه یکبار دور زمین گشته و من بارها به دور معشوق...
رحیم آنقدر عاشق شاورماهای نیرب شده که رفت و با پنجاه تا ساندویچ برگشت!
یکی از متفاوتترین نیمهشعبانهای زندگیام را تجربه میکنم. اذان را که روی پشتبامِ مقر میگویم، نیمهشعبانِ متفاوتم شروع میشود... آرزوی آمدن فرمانده، با در خانه نشستن، نمیسازد. امسال به اندازه وسعم، حرکت کردهام. آمدهام تا بگویم که آمادهایم برای فرمانبرداری از شما...
مقر تلعزان را با یک موتور برق روشن نگهمیداریم و آخر شبها که آن را خاموش میکنیم، تاریکی، چادر سیاهش را میکشد روی سرمان... امشب اما ماه، برایم چراغ میشود: والقمر اذا تلیها... مفاتیح احمد را برداشتهام و زیر نور ماه، با او که مرا میشناسد و میشنود، نجوا میکنم... «اللهم... و تغمدنی فی هذه اللیله بسابغ کرامتک...» خدایا امشب مرا غرقهی دریای کرامتت کن...
۱۰۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada