🥀🥀
مسئول واحد بسیج لشکر ۴۱ ثارالله کرمان.
ولادت: کرمان، ۱۳۳۵/۱۱/۵
شهادت: عملیات کربلای چهار، جزیره ام الرصاص ۱۳۶۵/۱۰/۵
مزار: گلزار شهدای کرمان
#شهید_عبدالله_مغفوری
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قࢪبونڪبوتراۍحرمتامامرضاع😢💔
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
هـــــࢪڪہهستم
هـــــࢪچہبودمبࢪڪسے
مـــــࢪبوطنیس🚶♀
بࢪاماممہࢪبانخودپناهآوࢪدم💔
🍃🍃🍃
#السلامعلیڪیاࢪئوفویاࢪحیم
« دوتـا خط وجود دارن …︎
که اگه دوطرف یک ❚عدد❚ قرار بگیرند
اون عدد رو مثبت میکنن + حتی اگه منفی باشه
اون دوتا خط اسمش قدر مطلقه "
چادر من قدرمطلق من است ☝🏻
چه خوب باشم چه بد✗
ازمن انسانی خوب میسازد.🌱♥️↻»
پاتوق دختر چادریا 😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1473052692C672cf10f3f
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
« دوتـا خط وجود دارن …︎ که اگه دوطرف یک ❚عدد❚ قرار بگیرند اون عدد رو مثبت میکنن + حتی اگه منفی باشه
میدونی چرا مکه فرودگاه نداره ؟ 🤯
چرا هیچ پرندهای از بالای کعبه پرواز نمیکند ؟😳
بدو بیا ببین اینجا سنجاق شده 👇🏻🏃🏻♀️
https://eitaa.com/joinchat/1473052692C672cf10f3f
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
●➼┅═❧═┅┅───┄
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت💢
قسمت هشتم👇
🌷خیلی زود فهمیدم که منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه! مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم.
🍁بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم؟
🌷بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظهای بعد، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!
این را هم بگویم که زمان، اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم!
🍁آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود.
من شنیده بودم که دو ملک از سوی خداوند همیشه با ما هستند، حالا داشتم این دو را می دیدم.
🌷چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود، دوست داشتم همیشه با آن ها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم!
🍁به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دور دست ها، چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود، شعله های آتش بود. حرارتش را از راه دور احساس می کردم. به سمت راست خیره شدم، در دور دست ها یک باغ بزرگ و زیبا، یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود، نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم.
🌷به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد.
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
سختی هارا تحمل کنید...
این انقلاب با نهایت اقتدار
و توان به انقلاب جهانی امام زمان (عج) اتصال پیدا میکند.
#سردارشهیدمحمدابراهیم_همت
#یادش_باصلوات
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤞😅😁
وقتیشهیدحاجاحمدکاظمی
پشتبیسیم میگہ:
الهیهمهارتشعراقفداتشن....:))
🥀🥀
خوشحال کردن انسانِ محزون
چہ با بخشش مال چہ با سخن
نیکو چہ با کنارِ اون نشستن،
گناهان را پاک می کند !
• آیتالله قاضی طباطبایی .
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دستبوسمادر❤️
زن اگر چنانچه در محیط خانواده،
محترم و مکرّم شمرده بشود،
بخش مهمّی از مشکلات جامعه حل خواهد شد. باید کاری بکنیم که بچّهها دست مادر را حتماً ببوسند؛
اسلام دنبال این است
حضࢪتآقا۱۳۹۲/۰۲/۲۱🌱
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
1562425651_طاهری-اماممهربونم.mp3
7.5M
🥀🥀
❣کجای عالم سحرای حرم امام رضا ع رو داره😭
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
حدیث دل اینبار راوی گمنامی سربازان خداست.🌷
راوی شهدای گمنام نه! اتفاقا داستان سربازی با نام و نشان را روایت میکند.
🍃 میدانی گاهی غبطه میخورم به اینکه در این هیاهوی زمانه که هرکس نام و نشان خویش را فریاد میزند شما و امثال شما چطور آرام و غرق در سکوت در کوچه پس کوچه های این شهر قدم میزنید و بی توقع خدمت میکنید❣
🍃میخواهم از اول بگویم.✨ تقویم ورق میخورد، سی سال پیش اواسط پاییز را نشانم میدهد. ستاره ای دستچین شده از از آسمان به زمین فرود میآید مادرش نام علی را در گوشش میخواند و قصه های اهل_بیت میشود لالایی شبانه او.
🍃جلوتر میروم میخواهم پرشی داشته باشم به ۲۱ سال بعد، قرار نبود از روضه_گودال، خیمه های غارت شده و معجر های نیم سوخته بشنوی و فقط به آه کشیدن و اگر و اما بسنده کنی. از جمله ای که به دیوار اتاقت چسبانده بودی میشد تا ته قصه را خواند، نوشته بودی: پایان ماموریت بسیجی شهادت است❤
🍃چند سال بعد خبر آوردند که ماموریتت را به نحو احسن به پایان رساندی. اما اینبار هم آهسته و بی هیاهو خبر آمد.
گویی از همان اول زندگی ات گره خورده بود به گمنامی به سکوت و بیریایی😓
🍃بارها از رسم و مکتب و... گفته بودم اما گمنامی را جا گذاشتم یادم رفته بود بگویم در قاموس مردان_خدا فعل و فاعل هردو گمنامند.
✍نویسنده : مهدیه_نادعلی
📅تاریخ تولد : ۱۵ آبان ۱۳۶۹
📅تاریخ شهادت : ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
🥀مزار شهید : نور
محل شهادت : خانطومان سوریه
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada