🌱🌱
#یهروایتترسناڪ{🍂}
مادر بزرگ شهید
جهاد مغنیه می گفتند:↓↓
💥مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم
بهشگفتم: چرا دیر ڪردی؟😞
منتظرت بودم!
گفت: دیرڪردیـم...
طول ڪشید تا ازبازرسی هاردشدیم...
گفتم : چهبازرسی؟!
گفت: بیشتر از همه سربازرسی #نماز وایستادیم...
بیشتر از همه درباره
نماز صبح میپرسـیدن...😢
⚠️بچههاجدی بگیریم.....نماز صبح شوخی نیس❗️😞
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
✳️ قدم اول
✍ کنار آیت الله بهجت بودیم. یکی از حضار گفت: «حاج آقا یک نصیحتی بفرمایید استفاده کنیم.» آقای بهجت سرش پایین بود. این جمله را که شنید سرش را بالا آورد و فرمود: «از آنچه تا الان یاد گرفتهای، استفادهی لازم را کردهای؟!» سپس ادامه داد: «شما بحمدالله همه #نماز میخوانید ولی آیا واقعا از نظر نفسانی و معنوی از این نماز که عمود دین و مایهی تقرب به خداست بهرهی کافی را بردهاید؟ آیا آثار آن را در نفس خود احساس میکنید؟ زمانی که محضر استادمان آقای قاضی مشرف میشدیم، به ما اینگونه میفرمودند. ما هم معنای این نکته را خوب نفهمیدیم مگر پس از ریاضتها و تأملهای فراوان. باید قدم_اول را با صدق و صفا بردارید. بهترین چیز برای شروع همین نماز است. قدم دوم را اگر نمیدانستید، خدای متعال کسی را با لطف و کرم خود میفرستد تا به شما یاد دهد.»
📚 برگرفته از کتاب استاد | صد روایت از زندگی آیت الله قاضی طباطبایی ص ۱۱۵
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🌱ّْ🌱
برای #نماز اهمیت زیادی قائل بود.
آن را با مقدمات، آداب و مستحبات انجام میداد و بعد از نماز مشغول تعقیبات میشد.
از همان دوره نوجوانی سعی میکرد
نماز را اول وقت و به جماعت بخواند.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
#نماز_اول_وقت💚
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🌱.۰🌱
همیشه دائم الوضو بودن،
تمام کارهایش را تنظیم میکرد
تا همیشه برای #نمـاز اول وقـت
و جماعت در مسجد،
بتواند حضور داشته باشد .
#شهید_مرتضی_زرهرن🌱
@kafoshohada
شیرودی در کنار بالگرد جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.💚
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت #نماز است.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🌱
@kafoshohada
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨تأثیر #نماز بر ژنهای بدن
رفع تمام بیماریها با نماز
طبق آزمایشات علمی
عالی بووود ❤️
پیشنهاد دانلود و باز نشر✔
@kafoshohada
📿 نمازِ ماشاءالله 😍
✍استاد فاطمی نیا فرمودند:
این یادگاری را به شما می گویم به شرط آنکه
من را هم دعا کنید و طبق روایتی از امام
صادق علیه السلام فرمودند:
🔻که بعد از نیمه شب شرعی تا اذان
صبح چهار رکعت نماز می خوانی، دو تا دو
رکعتی مانند نماز صبح، به نیت نمازی که
امام صادق علیه السلام فرموده اند
🔻و بعد از سلام نماز دوم به سجده می
روی و صد بار می گوئی "ما شاء الله" یعنی
هرچه خدا بخواهد.
🌹با انجام این نماز خداوند به ملائکه
اش میگه چی بدم به این بنده ام،ملائکه
میگه: ما عقلمون نمیرسه هرچی
میخوای، این تو واینم بنده ات🥰
🔰نکات مهم:
1. وقت خواندن این نماز در هر شبی است، از زمان نیمه شب شرعی تا اذان صبح، استاد فاطمی نیا فرمودند: بهترین وقت خواندنش، سحر های #ماه_رمضان است🌙
۲. #رهبر_انقلاب در درس خارج فقه و اصولشان هم درباره این #نماز صحبت کردند و خواندنش را توصیه کردند✨
🌹شیرودی در کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
♦️خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت #نماز است.
🌷#شهید_علی_اکبر_شیرودی
.
🇮🇷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی گرامی باد
🕊شادی روحش صلوات
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇮🇷
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۶۹ و ۷۰ رویا شوکه گف
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۷۱ و ۷۲
رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در:
_من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید!
صدرا: _هستم!
رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در برمیداشت که صدایی مانعش شد:
+من شرمندهی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه!
صدرا ادامهی حرف مادرش را گرفت:
_به خدا شرمندهام حاجی!
حاج علی: _شرمندهی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود، برای #مظلومیت رها خانم بود که اومد!
حاج علی که با آیهاش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد:
_تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی!
محبوبه خانم: _حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته!
رها: _شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید!
رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت...
" کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آنسو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی!
کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیهی روزهایت خاتون؟
به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگیهایت گشتهام! من درگیر توئم رها..."
رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!
رها که سر بر بالین نهاد،
بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیهای که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرفهای تلخ رویای همسرش اشک ریخت.
رو به آسمان کرد:
" خدا... آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم میگم شکر! "
رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش ....
که شد زن دوم مردی که یک پسر داشت. به کتکهایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد!
به رنجهایی که از بد دهنی مادر شوهرش
میکشید.
"مادرم! چه روزهای سختی را گذراندهای! این روزهایت به نگرانی سرنوشت شوم من میگذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانهی پدریام؟ مردی که سی و پنج سال تو را آزرد. و اشک
مهمان چشمانت شد!"
با صدای اذان چشم گشود.
صدا زدنهای خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصلاة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیهاش را که سر کرد،
مردی آرام در اتاقش را باز کرد...
و به نظاره نشست نمازش را.. مردی که نمازهایش به زور، به تعداد انگشتان دستش میرسید. چند روزی بود که صبحهایش را اینگونه آغاز میکرد.
به قنوت که رسید، صدرا دل از کف داده بود برای این عاشقانههای خاموش!
قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمیآورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد!
"رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!"
رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن #چادر بود؛ حقیقت آن #نماز بود! رها، از نقش و رنگهای دروغین رها بود!
قبل از اتمام سلام نمازش رفت...
رفت و رها ندانست، مردی، روزهایش
با نگاه به او، آغاز میکند!
ساعت هفت و نیم صبح که شد،
رها لباس پوشیده، آمادهی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد:
_صبر کن رها، میرسونمت!
+ممنون، با آیه میرم!
_مگه امروز میان سرکار؟
+آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم!
_همون ساعت 2 دیگه؟
رها سری به تایید تکان داد.
_کلا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟
+نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زنها باید برای ناهار خونه باشن و کانون #خانواده رو حفظ کنن؛ میگه #فشار_کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشون داده غذا خوردن با خانواده سر یک سفره، باعث میشه بچهها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم روی روحیهی خودمون تاثیر منفی داره... کلا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت.
+پس مرد خوبیه
_بیشتر برای ما پدره
دلش حسرتزدهی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا برایش سوخت
"چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرتزدهی دیدار پدرم باید بمانم!"
آیه: _بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم!
رها: _آخه با این وضع....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
@kafoshohada