eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🖤
7.1هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
200 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://harfeto.timefriend.net/17334897569797 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاوشادی‌روح‌شہدا براتبادل‌وتبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ 📌قسمت هفتم (پایان عمل جراحی)👇 🌷زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش ... شب قبل از سفر مشهد ... عالم خواب ... حضرت عزرائیل! با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. 🍁محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: دیگه فایده نداره. مریض از دست رفت ... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. 🌷یکی از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارید ... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می فهمیدم که در فکرش چه می گذرد. 🍁من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت اتاق را می دیدم! برادرم با یک تسبیح در دست، نشسته بود و ذکر می گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می گفت. 🌷اما از آن عجیب تر اینکه حتی ذهن او را می توانستم بخوانم! او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟ یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!؟ 🍁کمی آنسوتر داخل یکی از اتاق های بخش، یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. من او را هم می دیدم. داخل بخش آقایان، یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا می کرد. او را می شناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید برنگردم. 🌷این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد اما من نه. یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه می شوم. نیت ها و اعمال آن ها را می بینم و ... بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟ التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀 مسئول واحد بسیج لشکر ۴۱ ثارالله کرمان. ولادت: کرمان، ۱۳۳۵/۱۱/۵ شهادت: عملیات کربلای چهار، جزیره ام الرصاص ۱۳۶۵/۱۰/۵ مزار: گلزار شهدای کرمان 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada
نائب‌‌الزیاࢪتونم‌رفقا💔🍃
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🖤
هـــــࢪڪہ‌هستم هـــــࢪچہ‌بودم‌بࢪڪسے مـــــࢪبوط‌نیس‌🚶‍♀ بࢪامام‌مہࢪبان‌خود‌پناه‌آوࢪدم💔 🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« دوتـا خط وجود دارن …︎ که اگه دوطرف یک ❚عدد❚ قرار بگیرند اون عدد رو مثبت میکنن + حتی اگه منفی باشه اون دوتا خط اسمش قدر مطلقه " چادر من قدرمطلق من است ☝🏻 چه خوب باشم چه بد✗ ازمن انسانی خوب میسازد.🌱♥️↻» پاتوق دختر چادریا 😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1473052692C672cf10f3f
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🖤
« دوتـا خط وجود دارن …︎ که اگه دوطرف یک ❚عدد❚ قرار بگیرند اون عدد رو مثبت میکنن + حتی اگه منفی باشه
‌ میدونی چرا مکه فرودگاه نداره ؟ 🤯 چرا هیچ پرنده‌ای از بالای کعبه پرواز نمیکند ؟😳 بدو بیا ببین اینجا سنجاق شده 👇🏻🏃🏻‍♀️ https://eitaa.com/joinchat/1473052692C672cf10f3f
تولدتـــــ‌مباࢪڪ‌داداش‌هادے🌸🌱🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام:)‌) ببخشید دیشب سه‌دقیقه‌درقیامتو‌نذاشتم🍃
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🖤
●➼‌┅═❧═┅┅───┄ ﷽ 💢 قسمت هشتم👇 🌷خیلی زود فهمیدم که منظور ایشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. از وضعیت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط خیلی بهتر شده، اما گفتم: نه! مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم. 🍁بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم؟! اما انگار اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. همان لحظه دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم؟ 🌷بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد، خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم! این را هم بگویم که زمان، اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم! 🍁آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. من شنیده بودم که دو ملک از سوی خداوند همیشه با ما هستند، حالا داشتم این دو را می دیدم. 🌷چقدر چهره آن ها زیبا و دوست داشتنی بود، دوست داشتم همیشه با آن ها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم! روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم! 🍁به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دور دست ها، چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود، شعله های آتش بود. حرارتش را از راه دور احساس می کردم. به سمت راست خیره شدم، در دور دست ها یک باغ بزرگ و زیبا، یا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود، نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم. 🌷به شخص پشت‌ میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. این دو جوان که در کنار من بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند. حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد. التماس دعای فرج 🍃🌹 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀 سختی هارا تحمل کنید... این انقلاب با نهایت اقتدار و توان به انقلاب جهانی امام زمان (عج) اتصال پیدا میکند. 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤞😅😁 وقتی‌شهید‌حاج‌احمدکاظمی ‌پشت‌بیسیم ‌میگہ: الهی‌همه‌ارتش‌عراق‌فدات‌شن....:))
🥀🥀 خوشحال کردن انسانِ محزون چہ با بخشش مال چہ با سخن نیکو چہ با کنارِ اون نشستن، گناهان را پاک می کند ! ‌ • آیت‌الله قاضی ‌طباطبایی . 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️دستبوس‌‌مادر❤️ زن اگر چنانچه در محیط خانواده، محترم و مکرّم شمرده بشود، بخش مهمّی از مشکلات جامعه حل خواهد شد. باید کاری بکنیم که بچّه‌ها دست مادر را حتماً ببوسند؛ اسلام دنبال این است حضࢪت‌آقا۱۳۹۲/۰۲/۲۱🌱 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada
1562425651_طاهری-اماممهربونم.mp3
7.5M
🥀🥀 ❣کجای عالم سحرای حرم امام رضا ع رو داره😭 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/kafoshohada