eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
7.3هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
200 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://harfeto.timefriend.net/17334897569797 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاوشادی‌روح‌شہدا براتبادل‌وتبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀 💢افسر یگان‌ ویژه خراسان رضوی به دست اوباش به شهادت رسید 🔹افسر وظیفه شناس یگان ویژه خراسان رضوی ظهر روز جمعه گذشته در جمعه بازار حاشیه شهر مشهد، هنگام انجام وظیفه و برای بررسی مدارک ۲ شرور موتور سوار به ضرب چاقوی این افراد مجروح شده بود. 🔹این افسر وظیفه‌شناس که به بیمارستان منتقل شده‌ بود بامداد امروز هشتم اسفندماه در بیمارستان شهید هاشمی نژاد مشهد به فیض عظیم شهادت نایل آمد. 🔹فرمانده انتظامی خراسان رضوی گفت:این افسر شهید ستوان دوم "احسان پای خسته " نام داشت که متاهل و دارای ۲ فرزند بود. 🍃🍃🍃 @kafoshohada
🥀🥀 ❤️امام زمان و شهید ابراهیم هادی♥️ خون زیادی از پای من رفته بود ، بی حس شده بودم ، عراقی ها مطمئن بودند که زنده نیستم ، حالت عجیبی داشتم ، زیر لب میگفتم : یا صاحب الزمان ادرکنی ... هوا تاریک شده بود ، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد ، چشمانم را به سختی باز کردم ، مرا به آرامی بلند کرد ، دردی حس نمیکردم ، از میدان مین خارج شد در گوشه ای امن آهسته و آرام مرا روی زمین گذاشت  . گفت : کسی می آید و تو را نجات میدهد ، او دوست ماست ! لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی ، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد . آن جمال نورانی ، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد ، خوشا به حالش . اینها را ماشاا... در دفتر خاطراتش از جبهه ی گیلان غرب نوشته بود. 🌿 🕊 📗کتاب سلام بر ابراهیم – ص 117 🍃🍃🍃 @kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا ی بنده خدایی تو کماست اگ میشه براشون حمد شفا و سه تا صلوات بفرستید 🍃🙏
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
حاج‌ابراهیم‌همت🧡 #سالگرد‌شهادت🥀
🥀🥀 وقتۍ‌جنازه‌بی‌سرهمسࢪمو‌آوردن؛ گفتن‌سرنداره! گفتم‌، اگہ‌داشت تعجب میکردم! گفتن‌چرا؟! گفتم: ابراهیم من هیچ وقت با این‌چشمها گناه نکرد؛ هیچ وقت‌نامحرم ندید... همیشه‌این‌چشمها‌ازترس‌خدا‌گریون‌بود خداهم‌چشمهای‌قشنگ‌ابراهیممو‌ باقابش برد 😭 🍃🍃🍃 @kafoshohada
🥀🥀 🌷ماجرای شیرین و جالب بدنیا امدن فرزند سردار شهید 🌷 زمستان سال ۶۲بود ما تو اسلام اباد غرب زندگی میکردم ابراهیم از تهران اباد بود از قیافش معلوم بود که چندوقت است نخوابیده است😨 با اینکه خسته بود اجازه نداد من کار کنم🙃 خودش شام را اورد خوردیم جمع کرد مهدی را خواباند😴 رختخواب هارا انداخت من مصطفی پسر دومم را باردار بودم🙈 شروع کرد به حرف زدن با بچه توراهیمون😳😟 میگفت(بابایی اگر پسر خوب و حرف گوش کن باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری،😳میدونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم☹️ بیا و مردونگی کن همین امشب تشریف فرمایی کن😑)جالب این بود که میگفت"اگه پسر خوبی باشی"نمیدانم از کجا میدانست بچه پسر است😟😳 هنوز حرفش تموم نشده بود که زد زیر حرفش و گفت(نه بابایی،امشب نیا🙁 بابا ابراهیم خستس چند شبه که نخوابیده بمونه برای فرداشب😤)این را که گفت خندیدم 😂گفتم تکلیف این بچه رو روشن کن بیاد یانیاد؟😉 کمی فکر کرد گفت قبول همین امشب،چه شبی بهتر از امشب که تولد امام حسن عسگری هم هست🤗 بعد انگار که با یکی از نیروهایش حرف میزند گفت پس همین امشب مفهومه؟👨‍✈️😡 مدتی گذشت احساس دردکردم و حالم بدشد😰ابراهیم حال مرا که دید ترسید گفت بابا تو دیگه کی هسی شوخی هم سرت😐 نمیشه پدر صلواتی؟🙃 دردم بیشتر شد ابراهیم دستوپایش را گم کرده بود😵 و از طرفی هم اشک تو چشماش حلقه زده بود😥 پرسید وقتشه؟گفتم اره🙈 منو رسوند بیمارستان و فرزندم بدنیا اومد و بچه هم پسر بود😟😍 اون شب ابراهیم مثل پروانه دورم میچرخید🦋 اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنم و هروقت یادش میوفتم خندم میگیره💔🌺😍 📎راوی:ژیلابدیهیان(همسرشهید) 📚منبع:کتاب برای خدامخلص بود 💚 🍃🍃🍃 @kafoshohada