eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
7.5هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
232 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://harfeto.timefriend.net/17334897569797 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاوشادی‌روح‌شہدا براتبادل‌وتبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀 زن‌هادرتاریخ‌بہ‌اسم‌، سھمی‌ازشھادت‌ندارند ولی‌رسم‌بعضی‌ هایشان‌جزشھادت‌نیست!(:🤞🏿🌱 ‌ 💔
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
﷽ #سه_دقیقه_درقیامت (قسمت پنجاه و یکم_مدافع حرم) یـکی دو شب قبل از عملیات، رفقای صمیمی بنده که سال
.قسمت‌پنجاه‌دوم جـواد مـحمدی مـطلب هـمان مسئول را به من نشان داد و گـفت: مـی‌بینی، پـس‌فردا هـمین مـسئولی که اینطور خون بـچه‌ها را پـایمال مـی‌کند، از دنـیا می‌رود و می‌گویند شهید شد! خـیلی آرام گـفتم: آقـا جواد، من مرگ این آقا را دیدم. او در هـمین سال‌ها طوری از دنیا می‌رود که هیچ کاری نمی‌توانند بـرایش انجام دهند! حتی مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رســـــم امـــــام و شــــهدا فــــاصله داشــــته. چـند روز بـعد، آمـاده عـملیات شدیم. جیره جنگی را گرفتیم و تـجهیزات را بـستیم. خـودم را حسابی برای شهادت آماده کـردم. مـن آر پـی جی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بـودم شـهید مـی‌شوند قـرار گـرفتم. گـفتم اگر پیش این‌ها بـاشم بـهتره. احـتمالاً بـا تمام این افراد همگی با هم شهید می‌شویم. نـیمه‌های شـب، هـنوز سـتون نـیروها حرکت نکرده بود که جــــواد مــــحمدی خــــودش را بـــه مـــن رســـاند. او کـارها را پـیگیری مـی‌کرد. سـریع پـیش من آمد و گفت: الـان داریـم مـی‌رویم بـرای عملیات، خیلی حساسیت منطقه بـالاست. او مـی‌خواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند. مـن هـم بـه او گـفتم: چند نفر از این بچه‌ها به زودی شهید مـی‌شوند. از جـمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم. من هم مـی‌خواهم بـا آن‌ها باشم، بلکه به‌ خاطر آن‌ها، ما هم توفیق داشته باشیم. دسـتور حـرکت صـادر شـد. من از ساعت‌ها قبل آماده بودم. سـر ستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل می‌خواستم اولین نفر باشم که پرواز می‌کند. هـنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمـد و مـرا صدا کرد. خیلی جدی گفت: سوارشو، باید از یک طــــرف دیــــگر، خــــط شــــکن مــــحور بــــاشی. بـاید حرفش را قبول می‌کردم. من هم خوشحال، سوار موتور جـواد شدم. ده دقیقه‌ای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم. به من گفت: پیاده شو. زود باش. بـــــــعد جـــــــواد داد زد: ســـــــیدیحیی بــــــیا. سـید یـحیی سـریع خـودش را رسـاند و سـوار مـوتور شـد. مـن بـه جـواد گـفتم: ایـنجا کجاست، خط کجاست؟ نیروها کـجایند؟ جـواد هـم گـفت: این آر پی جی را بگیر، برو بالای تــــــپه. بــــــچه‌ها تـــــو را تـــــوجیه مـــــی‌کنند. رفـتم بـالای تـپه و جواد با موتور برگشت! این منطقه خیلی آرام بـود. تـعجب کـردم! از چـند نـفری کـه در سنگر حضور داشــتم پـرسیدم: چـه کـار کـنیم. خـط دشـمن کـجاست؟ یـکی از آن‌هـا گـفت: بگیر بشین. اینجا خط پدافندی است. بــــاید فــــقط مــــراقب حـــرکات دشـــمن بـــاشیم. تـازه فـهمیدم که جواد محمدی چه کرده! روز بعد که عملیات تـمام شـد، وقـتی جـواد محمدی را دیدم، باعصبانیت گفتم: خـدا بـگم چـیکارت بـکنه، برا چی من رو بردی پشت خط؟! او هـم لـبخندی زد و گـفت: تـو فعلاً نباید شهید شوی. باید بـرای مـردم بگویی که آن طرف چه خبر است. مردم معاد رو فراموش کرده‌اند. برای همین جایی تو را بردم که از خط دور باشی. امـا رفـقای مـا آن شـب بـه خط دشمن زدند. سجاد مرادی و سـید یـحیی بـراتی که سر ستون قرار گرفتند، اولین شهدا بـودند، مدتی بعد مرتضی زارع، بعد شاه‌سنایی و عبدالمهدی کـاظمی و... در طـی مـدت کوتاهی تمام رفقای ما که با هم بـودیم ، همگی پرکشیدند و رفتند. درست همان‌طور که قبلاً دیده بودم. جـواد مـحمدی هـم بـعدها بـه آن‌هـا ملحق شد. بچه‌های اصـفهان را بـه ایـران منتقل کردند. من هم با دست خالی از مـیان مـدافعان حـرم بـه ایران برگشتم. با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار می‌داد. التماس دعای فرج 🌹🍃.... 🍃🍃🍃 @kafoshohada
بسمـ ࢪب‌الحسین💔
basm_337499.mp3
1.82M
احب‌الله‌من‌حب‌حسینا💚
دلشو‌نداری‌نبین💔 شہداشࢪمنده‌ایم🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دمتون گرم بچها💪 👊 سپاه‌متشکریم💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا